image image
 

و این، خیز بلندی است تا ارتفاع انقلاب
 
 
M.A Esfahani

 
محمد علی اصفهانی
 

۲۷ مهر ۱۴۰۱

خیزش می‌تواند در شرایطی بدل به جنبش شود. و جنبش و خیزش می‌توانند در شرایطی بدل به انقلاب شوند.

خیزش، معمولاً نه نیازی به رهبری دارد، و نه نیازی به اهداف متعدد و مکمل یکدیگر، و نه الزاماً به تداوم.
یک هدف ساده و کوچک، برای شکل گرفتن آن کافی است.
خیزش، می‌تواند کاملاً مقطعی و محدود و زودگذر باشد.
و می‌تواند در امتداد خود به فضا‌های تازه‌یی برسد و ماهیت دیگری بیابد و تغییر شکل دهد.

ـــــــــــــــــــــــــ

جنبش، در تداوم تعریف می‌شود، و بدون اهداف کم و بیش از پیش تعیین‌شدهٔ مکمل یکدیگر، نمی‌تواند تداوم داشته باشد.
اهداف تعیین‌شده، یا کم و بیش تعیین‌شده اش هم به تناسب ظرف‌های زمانی و مکانی و فرهنگی متفاوت، در جزییات، و حتی در کلیات، با نمونه‌های مربوط به ظرف‌های زمانی و مکانی و فرهنگی دیگر متفاوت است.

وقتی که مثلاً از «جنبش ضد نژاد‌پرستی»، یا از «جنبش مدنی»، یاد می‌کنیم، از مفهومی عام سخن می‌گوییم.
این مفهوم عام، تنها در ظرف زمانی و مکانی و فرهنگی معینی است که با یا بی یک رهبری و مدیریت معین، در موردی معین، یک جنبش خاص و شناسنامه دار را می‌سازد.

جنبش می‌تواند رهبری و سازمان‌دهی داشته باشد یا نداشته باشد. اما نمی‌تواند بدون اهدافِ از پیش تعین‌شده یا کم و بیش از پیش تعیین‌شده شکل بگیرد.

ـــــــــــــــــــــــــ

انقلاب، در معنای سیاسی خود، حضور وسیع و فعال توده‌ها، با هدف معینِ برانداختن نظام حاکم، در جهت استقرار نظام دیگری است که قاعدتاً باید آرمان‌های منسجم یا غیر منسجم شرکت‌کنندگان در انقلاب را تحقق بخشد.
این که در عمل، چنان پیش خواهد آمد یا نه، بحث دیگری است.
اما فقط همین دو شرط، برای اطلاق نام انقلاب بر پدیده‌یی سیاسی کفایت می‌کند.
یعنی:
ـ حضور وسیع و فعال توده ها،
ـ به علاوهٔ هدف مشخص برانداختن نظام حاکم.

انقلاب هم مثل خیزش و جنبش، می‌تواند رهبری داشته باشد، یا رهبری نداشته باشد.

ـــــــــــــــــــــــــ

با توجه به موارد بالا، آنچه در حال حاضر، در میهن ما می‌گذرد را می‌توان «خیزش انقلابی» نامید.
یعنی خیزشی متکامل که در صورت حضور وسیع و فعال توده‌ها، انقلاب خواهد بود.
و این، چیزی است که ظاهراً دارد تحقق می‌یابد.
به خصوص اگر با اعتصاب‌های فراگیر در بخش‌های حیاتی اقتصاد و صنعت، همراه شود.

ـــــــــــــــــــــــــ

این که همه رهبرند، این که رهبری، خود به خود در جریان انقلاب شکل می‌گیرد، و از این دست این که ها قشنگ هستند، اما دل خوش داشتن به این‌ها، می‌تواند عواقبی داشته باشد که اصلاً قشنگ نیستند:
از به هرز رفتن نیرو ها گرفته، تا هرج و مرج و فروپاشیدگی و اضمحلال، و حتی تا شکست کامل. چه در جریان انقلاب، و چه احیاناً در بعد از آنچه «پیروزی» نامیده می‌شود.

ـــــــــــــــــــــــــ

مشکل اما اینجاست که:
ـ در حال حاضر، چشم‌انداز واقع گرایانه‌یی برای قبول یک رهبر، و یا یک رهبری واحد وجود ندارد.
‌ـ آنچه خمینی تحت عنوان رهبر با انقلاب ۵۷ کرد ـ به حق یا به ناحق ـ نوعی تردید پایدار، و نوعی وحشت و هراس اجتناب‌ناپذیر از مفهوم رهبر و رهبری به وجود آورده است.

و به این، باید افزود خیانتِ آن مدعی رهبری اپوزیسیون انقلابی را که زمانی هنوز قابل اعتماد به نظر می آمد، و گام‌هایش به سمت غرقابه‌یی که امروز در آن دست و پا می‌زند و همراهان خود را هم در آن فرو کشیده است تدریجی بود، و با هر گام به سوی این سرنوشت خودساخته و خودخواسته، درک تازه و تازه‌تری از معنا و ابعاد خیانت و مورد خیانت قرار گرفتن را در جمع بیشتری از اعتماد کردگانِ به خود سبب شد.

به این ترتیب، عمدتاً سه راه، پیش روی ماست:
ـ انسحاب و برگشت و انفعال، و یا دستکم یک تشویش دائمی که نتیجه اش کم و بیش همان انسحاب و برگشت ـ و به خصوص انفعال ـ خواهد بود.

ـ پذیرش همهٔ ریسک‌ها، و همچنان به جلو رفتن، با این استدلالِ درست که همیشه همه چیز بر وفق مراد نیست، و در انتظار تضمین پیروزی، نباید شکست را پیشاپیش پذیرفت.

ـ در غیاب رهبر و رهبری واحد، به فکر یک نهاد هماهنگ‌کننده بودن، و در همان حال، به راه خود ادامه دادن و متوقف نشدن و این‌پا و آن‌پا نکردن.

این سومی، بهترین راه است، که به انسحاب و برگشت و انفعال نمی‌انجامد، در برابر راه دوم مانعی نمی‌گذارد، احتمال پیروزی را بیشتر می‌کند، و تضمینی ـ هرچند نسبی و شکننده ـ برای بعد از پیروزی خواهد بود.

ـــــــــــــــــــــــــ

در شعار‌ها می‌بینیم که دیگر خبری از نوستالژی نیست. از چه اشتباهی کردیم، و از روحت شاد، و از غیره و غیره.
این، به معنای از میان رفتن آن گرایش هایی در جامعه نیست که آن شعار ها بیانگرشان بودند.
این، به معنای اعتماد به نفس، و تهاجمی بودن خیزش است، که با حسرت خوردن یا با عکس‌العملی برخورد کردن، کاملاً فرق دارد.
نه فقط کاملاً فرق دارد، بلکه کاملاً در تضاد است.
این، به معنای باور به آینده، و نه نگاه به گذشته است.
و نشاط و سرخوشی چنین باوری در جان شرکت کنندگان است که جایی برای نوستالژی باقی نمی‌گذارد.

ـــــــــــــــــــــــــ

در غیاب رهبر و رهبری واحد، یک نهاد هماهنگ‌کننده می‌تواند مجموعهٔ گرایش‌های موجود در جامعه را نمایندگی کند، بی آن که بخواهد در مقام قضاوتِ برتری یکی بر دیگری برآید.
کار آسانی نیست اما برای خیلی ها تن دادن به این واقعیت.

نهاد هماهنگ‌کننده، اگر بر مبنای معیار های ارزشی و اعتقادی حداکثری بخواهد شکل بگیرد، شکل نخواهد گرفت. به یک دلیل ساده:
هر کسی و هر گرایشی، معیار‌های ارزشی و اعتقادی خودش را دارد، که در شکل حد اکثری خود، با معیار‌های ارزشی و اعتقادی آن دیگری، متفاوت و متناقض و در جایی و جاهایی متضاد است.

بحث، همان بحث همیشگی دموکراسی و پلورالیسم است، و این که دموکراسی و پلورالیسم می‌توانند به پوپولیسم و به فدا شدن ارزش‌ها‌ و افکار پیشرفته‌تر و به پس زدن راه و روش های برتر بیانجامند، اما چنین چیزی، بهتر از آن است که من بخواهم آنچه را ـ به حق یا به ناحق ـ برتر می‌دانم، بر دیگرانی تحمیل کنم که آن‌ها هم آنچه را ـ به حق یا به ناحق ـ برتر می‌دانند می‌خواهند بر من تحمیل کنند!

آخر و عاقبت مصلحان دیکتاتور، و دیکتاتوران مصلح را ندیده‌ایم؟ طلوع و غروب «دموکراسی» های «متعهد» را چه‌طور؟

ـــــــــــــــــــــــــ

آیا چنان نهاد هماهنگ‌کننده‌یی تشکیل خواهد شد؟
جواب این پرسش را نمی‌دانم.
اما فکر می‌کنم که آدم‌های عادی، راحت تر از آدم‌های حرفه‌یی می‌توانند پایه های بنای آن را بگذارند.
مادران مثلاً.

یک خوبی بزرگ پایه‌ریزی چنان نهادی توسط آدم‌های عادی، مخصوصاً آدم‌های عادیِ ذاتاً حرمت برانگیز، این است که آدم‌های حرفه‌یی یی که شهامت کنار هم نشستن و گذشتن از خود را ندارند، یا به هر دلیل دیگری مایل به گفتگو و هماهنگی مستقیم با یکدیگر نیستند، با حمایت مستقل و جداگانه از آن نهاد، در عمل با یکدیگر هماهنگ می‌شوند بی آن که حتی لازم باشد که این هماهنگی را به روی خود بیاورند!

ـــــــــــــــــــــــــ

این خیزش انقلابی، خیزشی «همه با هم»‌ی است با خواست های مشترک حد اقلی، که در شرایط فعلی، دیگر از سرنگونی ج.ا ـ و نه بقای آن و ترمیم و رفوی آن و وصله پینه زدن بر آن ـ می‌گذرند، و تنها در آن صورت است که امکان تحقق پیدا می‌کنند.
به علاوهٔ خواست‌های غیر مشترک البته.

کسانی که بدون توجه به تفاوت‌های کیفیِ مجموعهٔ معادلات امروز با مجموعهٔ معادلات دیروز، با ارجاع دادن به «همه با هم» سال پنجاه و هفت، این «همه با هم» را قبول ندارند، چه بدانند و چه ندانند، و چه بخواهند و چه نخواهند، بیرون این خیزش انقلابی قرار دارند.
و همچنین، کسانی که، با هر توجیهی، با پلورالیسم و دموکراسی ـ با همهٔ سود و زیان آن و با همهٔ خوب و بد آن ـ مشکل تئوریک و غیر تئوریک دارند.

عیب ندارد این که کسی بخواهد بیرون این خیزش انقلابی قرار داشته باشد.
آنچه عیب دارد این است که آدم، بیرون باشد و خودش را درون فرض کند!

۲۷ مهر ۱۴۰۱
ققنوس ـ سیاست انسانگرا

در تکمیل این مقاله:
آیا زمان مبارزهٔ مسلحانهٔ توده‌یی فرارسیده است؟ ـ به همین قلم ـ ۲ مهر ۱۴۰۱
www.ghoghnoos.org/aak/220924.html
تفنگت را زمین بگذار! ـ به همین قلم ـ ۱۵ شهریور ۱۴۰۱
www.ghoghnoos.org/aak/220906.html
این «هَمِه باهم»، آن «هَمَه با هم» نیست! ـ به همین قلم ـ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۱
www.ghoghnoos.org/aak/220509.html

 
image image