image image
 

محمد علی اصفهانیپرسش اصلی، چگونگی هلاکت رییسی نیست
پرسش اصلی، چگونگی پس از هلاکت اوست

 

محمد علی اصفهانی

۱۱ خرداد ۱۴۰۳

 

خامنه ای در پیام سی و یک اردیبهشت خود، در حالی که زمان بسیار اندکی از قطعی شدن هلاکت رییسی و همراهانش می گذشت، هلاکت او را «درگذشت شهادت‌گونه» نامید؛ ولی در پنج خرداد، از هلاکت رییسی و همراهانش با عنوان شهادت نام برد، و در دیدار با خانوادهٔ او و خانواده‌های همراهان هلاک شدهٔ او، از او به عنوان «شهید» یاد کرد، و از «مرحوم شهید آقای رئیسی»، و از «تشییع باشکوه شهدا» سخن گفت.

بسیار بعید و دور از منطق است که این، به دلیل دوگانگی در نگاه او به یک نوع واحد از مرگ باشد.
محتمل‌ترین پاسخ برای توضیح این دوگانگی در بیان، این است که در فاصلهٔ سی و یک اردیبهشت تا پنج خرداد، جمع‌بندی بررسی‌ها، عمدی بودن و غیر تصادفی بودن آن هلاکت و آن هلاکت‌ها را ثابت کرده باشد.

به جای، یعنی علاوه بر، جستجوی تناقض‌های متعدد و گاه گمراه کنندهٔ دیگر، می‌توان بیشتر به همین دوگانگی در بیان خامنه ای توجه داشت.
او کسی نیست که معنا و مفهوم دو عنوان متفاوتی که در مورد هلاکت رییسی به کار برده است را نداند و یا در مورد هریک از این دو عنوان متفاوت و کاربرد هر کدام آن‌ها در سر جای خود، طی چند روز، نظرش تغییر کرده باشد.

در بارهٔ سناریو‌های احتمالی و سناریو نویسان احتمالی و اجرا کنندگان احتمالیِ سناریوی احتمالی، این روز‌ها آن قدر نظر و نظریه و تئوری و توطئهٔ تئوری و تئوری توطئه و غیره و غیره مطرح شده است که در این مختصر نه نیازی به ذکرشان است و نه مجالی برای برشمردنشان.

اما راقم این سطور، بیشترین احتمال را ـ تا اطلاع ثانوی ـ متوجه تضاد‌های درونی افراد و باند‌های رقیب می‌داند، و کمترین احتمال (در حد نزدیک به صفر) را متوجه شخص خامنه ای که رییسی در ارتباط با او مطیع و حرف‌شنو و بی‌آزار بود، و شاید بتوان گفت که یک کارگزارِ از همه نظر ایده‌آل به حساب می‌آمد که آسان به دست نیامده بود و رهبر با بندبازی‌های خطرناک توانسته بود نهایتاً او را از بالای سر رقیبان و حریفان و مدعیان متعدد، به سلامت به صندلی ریاست جمهوری برساند و بر آن بنشاند.

ــــــــــــــــــــ

هلاکت رییس جمهور «مغتنم» (به بیان صریح رهبر)، چه بر اثر یک سانحهٔ معمولی باشد (که به احتمال زیاد نیست)، و چه بر اثر خراب‌کاری توسط افراد و باند‌های رقیب باشد (که به احتمال زیاد هست)، دستکم دو واقعیت را برای چندین و چندمین بار در برابر دیدگان همگان قرار می‌دهد:

یک:
وجود تضاد‌‌ها و تقابل‌ها و تعارض‌های پایان‌ناپذیر در صفوف «اصول‌گرایان»، که حتی در گیر و دار همین انتخابات زود‌هنگام ریاست جمهوری هم بیشتر از پیش آشکار خواهد شد.

این تضاد‌ها و تقابل‌ها و تعارض‌ها، پس از انتخابات ـ که نتیجه اش قاعدتاً نشستن یکی از میان همین طیف بر صندلی ریاست جمهوری است ـ وارد مراحل کیفی و کمّی تازه‌یی خواهند شد که کار خامنه ای را روز به روز دشوار‌تر خواهند کرد، و حتی بالقوه می‌توانند به حذف فیزیکی او نیز منجر شوند.

دو:
خامنه ای، همچنان که بار ‌ها نوشته ام، رهبر بلامنازع ج.ا نیست، و قدرت او در این دریای متلاطمی که می‌بینیم، بر امواجی استوار است که خود، بنا به ماهیت خود، بالا و پایین می‌شوند و دریای متلاطم را متلاطم‌تر می‌کنند.
نه قوانین مکتوب، بلکه به تناسبِ هر مقطع معین، و به تناسب هر مورد معین، محدودهٔ واقعی اختیارات ولی فقیهی با قد و قوارهٔ خامنه ای را قوانین نانوشته‌یی تعیین می‌کنند که از برآیند مجموعهٔ تضاد‌های نیرو‌های تشکیل دهندهٔ حاکمیت، و از توازن دائماً متغیر این نیرو‌ها حاصل می‌شوند.

حتی خمینی با آن همه ابهت و اقتداری که داشت هم، در همین فرایند، گاهی ناچار به پذیرش چیز‌هایی می‌شد که نمی‌خواست اما نمی‌توانست که نخواهد.

نمونه‌ها در این مورد، کم نیستند، ولی خارج از موضوع این مقاله‌اند.

ـــــــــــــــــــــــــ

عامل دیگری اما در میان است که می‌تواند تعیین‌کننده‌تر از تغییرات مقطعی توازن قوای درون مجموعهٔ حاکمیت باشد:

نیرو‌های درون حاکمیت، تنها بر یکدیگر نیست که تأثیر می‌گذارند، و تنها از یکدیگر نیست که تأثیر می‌پذیرند.

نیرو‌های درون حاکمیت:
ـ از یک طرف، بر یکدیگر تأثیر می‌گذارند و از یکدیگر تأثیر می‌پذیرند.
ـ و از طرف دیگر، در رابطهٔ تأثیر و تأثر با جامعه و مردم قرار دارند.

در اینجاست که باید:
ـ از تک‌تک تضاد‌های این نیرو‌ها با یکدیگر، فرصت ساخت.
ـ فرصت‌های ساخته شده را نسوزانید.
ـ فرصت‌های جدید را بر فرصت‌های موجود و مستقل از تضاد‌های درون حاکمیت افزود.
ـ و به پیش رفت!

این همه، البته اعتماد به نفس می‌خواهد، نه مثلاً بلافاصله بعد از دوم خرداد هفتاد و شش، از آیندهٔ خود بیمناک شدن، و از وحشت خاتمی قالب تهی کردن، و از شنیدن نام او بر خود لرزیدن و دست و پای خود را گم کردن، و هر کسی که از کم و کیف فرصت حاصل‌شده سخنی می‌گفت و خواهان استفاده از آن برای فراهم آوردن شرایط ورود به مرحلهٔ انقلاب بود را به دندانِ خود و دست‌آموزان خود دریدن.

طبعاً لازمهٔ اعتماد به نفس داشتن، پوک و پوچ و توخالی نبودن است و برخوردار بودن از توانمندی‌هایی است که نه با ادعا‌های بی‌پایه و رجزخوانی‌های بی‌مایه حاصل می‌شوند، و نه با فریب دادن دیگران و به غارت بردن جان و جوانی آنان، و نه از ترس دیدن شکل‌ واقعیت‌ها در نور و روشنایی، سر به زیر پتو کشیدن و سعی در خوابیدن به امید ادامهٔ خواب‌های خوشِ ناتمام‌مانده و نیمه‌کاره رها شدهٔ دوشین را دیدن، و نه با بر سر سفرهٔ خونین سیاه‌کاسگانی جام بر جام زدن یا دست بر سینه و آماده به خدمت ایستادن که حاضرند که میهمان آرزو به دل، یا خدمتگزار دست به سینهٔ خوش‌خیال را، به ازای اجابت اندکی از خواسته‌های خود، در پیش پای ج.ا قربانی کنند.
(...)

ـــــــــــــــــــــــــ

«بعضی شکسته خوانند، بعضی نشسته خوانند
چون نیست خواجه حافظ، معذور دار ما را»

تا کجا خواهیم توانست از فرصت و فرصت‌هایی که هلاکت رییسی ـ«رییس جمهور محترم و مغتنم» رهبر کشتی‌شکستهٔ ج.ا ـ فراهم آورده است استفاده کنیم، از آن و از آن‌ها فرصت‌های تازه‌یی بسازیم، و فرصت‌های تازه را برفرصت‌های پیشین، و بر فرصت‌های مستقل از تضاد‌های درون حاکمیت بیافزاییم و به پیش برویم؟

این را نمی‌دانم. اما یک چیز را می‌دانم:
شعر حافظ، چه در بارهٔ کشتی‌شکستگان باشد، و چه در بارهٔ کشتی‌نشستگان باشد، این بار به کار رهبر کشتی‌نشستهٔ کشتی‌شکستهٔ ج.ا نخواهد آمد ـ حتی اگر او به یاد سال‌های اول جوانی خود، و آن شور و حال مدفون شده در گرد و خاک حرص و آز و طمعی اهریمنی به حفظ قدرتی چند روزه در حیاتی زودگذر در جهانی هیچ در هیچ، در خلوت خویش زمزمه‌اش کند و قطره اشکی بیافشاند که:
کشتی‌شکستگانیم، ای باد شُرطه برخیز
باشد که باز بینیم، دیدار آشنا را

البته شاید هم نفرین حافظ گریبانش را بگیرد و او «دیدار آشنا» را به زودی باز بیند.
آشنایی به نام ابراهیم رییسی را!

۱۱ خرداد ۱۴۰۳
ققنوس ـ سیاست انسانگرا

 
image image