بخش های ديگر
 
صفحه ی اول
 
fl
 

به يادت باز

 
image
 
 
کامبيز گيلانی
 

گاهی فراموش می کنيم
شيرين‌ ترين نگاه را،
باغ را که می‌ شکفد،
و
روز آغاز دوستی را.

گاهی فراموش می ‌کنيم
آنچه را که می ‌ستوديم،
آن را که می ‌پرستيديم،
و
شب آغاز فرياد را.

گاهی فراموش می ‌کنيم
که نبايد فراموش کرد،
در سکوت تبعيد شد،
و
عشق را تسليم کرد.

بهار
به يادت می ‌آورد باز
اين همه را
که فراموش کرده‌ای.

بهار
تو را دوست دارد
وقتی به تو نشان می ‌دهد
سبز می ‌شود دشت دوباره،
روشن می ‌شود هوای تيره،
و
گرم می ‌شود زمين سرد.

بهار
به يادت می ‌آورد باز
شدن را
باز شدن را.
و
تو ياد می ‌گيری
که هستی ‌ات
بی ‌حاصل نيست
که
می ‌توانی بشکفی
بدرخشی
و
رفيق خورشيد شوی باز.

بهار
در گوش خسته‌ ات زمزمه می ‌کند:
می توانی باور کنی
بی ‌نهايتی را
که تو ذره‌ای از آنی
و آن
از آزادی
طلوع می ‌کند.
می ‌توانی باور کنی
که تو
تنها نيستی
وقتی
در اين عشق
شناور باشی.

بهار
به يادت می ‌آورد باز
اين همه را
که فراموش کرده‌ای.

 
بخش های ديگر
 
صفحه ی اول
 
fl