خمينی، در مرداد ۱۳۵۸ نُه سال قبل از
مرداد ۱۳۶۷ و صدور فرمان قتل عام چند هزار زندانی در ظرف کمتر
از دوماه، آخرين جمعه ی ماه رمضان هر سال را «روز قدس» اعلام
کرد؛ و اندک زمانی پس از آن نيز، راه رهايی قدس را به همه نشان
داد:
ـ راه قدس، از کربلا می گذرد.
و برای رسيدن به قدس از طريق کربلا، می بايست خود را به سلاح
های اسراييلی، مجهز کرد. همان سلاح هايی که اسراييلی ها برای
آزادسازی قدس از چنگ خودشان، به خمينی می فروختند و يا اصلاً
به حساب بدهی های زمان شاه به ايران، تحويل او می دادند.
و او خود مگر چگونه بر مسند قدرت نشسته بود؟ با توافق ها و قول
و قرار های پنهان با اصلی ترين حاميان جهانی اسراييل. در نوفل
لوشاتو و گوادلوپ، به هنگام اوجگيری انقلابی که از آنِ او
نبود...
ماجرای ايران کنترا، يک مورد لو رفته ی خريداری يا تحويل گرفتن
سلاح از اسراييل به منظور مبارزه با اسراييل و «آزادسازی قدس»
بود. چند موردِ (هنوز) لو نرفته ی ديگر، و ای بسا مهمتر از
مورد لو رفته در کار بوده است؟
همکاری های «ويژه» ی اسراييل وحکومت خمينی را نمی گويم. اين
مورد هم جزء مواردِ (تاحدودی) لو رفته است. از موارد لو نرفته،
يعنی هنوز لو نرفته حرف می زنم.
ماجرای ايران کنترا را بعد از ماجرای واتر گيت، و قبل از
ماجرای ابوغريب، بعضی ها بزرگترين رسوايی سياسی آمريکا معرفی
کرده اند.
البته رسوايی «اکتبر سورپرايز»، يعنی تبانی خمينی با ريگان در
مورد ادامه ی نگاهداری گروگان های سفارت آمريکا در ايران به
منظور شکست جيمی کارتر و پيروزی ريگان را هم فراموش نکنيم. که
گرچه به قول م. اميد: «خاموشی سرآغاز فراموشی است»، اما
فراموشی هم سرآغاز خاموشی است.
و عجيب شباهتی است ميان شيوه ی آخوند ها و کلاه شرعی سازی
هاشان، با شيوه ی آمريکا و اسراييل در ماجرای ايران کنترا:
مطابق قانون وقت آمريکا:
ـ فروش سلاح به ايران، ممنوع است.
ـ فروش سلاح، به تروريست های ضد انقلابی نيکاراگوآ (موسوم به
کنترا) نيز از ترس آبرو، يعنی «آبرو»، ممنوع اعلام شده است.
جنگ ايران و عراق هم که بايد ادامه پيدا کند و هر دو کشور
تضعيف شوند. چرا که:
۱ ـ منافع آن به جيب آمريکا می ريزد. چون:
ـ هم صدام را روز به روز به آمريکا نيازمند تر می سازد،
ـ هم بعضی «شرارت» های خمينی را تا حدودی مهار می کند،
ـ و هم ايران را همراه با پتانسيل انقلابی مردم آن، که دارند
محاسبات و قرار و مدار های گوادولوپی را به هم می ريزند و
انقلاب خود را به همان سمتی سوق می دهند که هدف اوليه اش بود،
درگير تنش هايی خارج از موضوع، با بيرون و درون خود می کند.
۲ ـ منافع آن به جيب اسراييل می ريزد. چون:
ـ اسراييل، از عراق صدام حسين، به دليل ناسيوناليسم بعثی او، و
به دليل تلاش هايش در جهت اتمی شدن، می ترسد؛
ـ مثل هميشه، مثل پريروز و ديروز و امروز و فردا و پس فردا، يک
ايران بزرگ و مستقل و يکپارچه و وسيع و پرتوان و سرشار از
امکان پيشرفت با سرعت نجومی، که بتواند خود را به عنوان
نيرومند ترين و شايسته ترين و برترين قدرت خاورميانه تثبيت
کند، کابوس هميشگی اسراييل بود و هست و خواهد بود.
پس چه کنيم؟ خيلی ساده است:
اسراييلی ها که خودشان بلدند چه طور با خمينی و خمينيون تنظيم
رابطه کنند. ناسلامتی هر دو از يک جنسند: آخوند. يکی آخوندِ به
قول خودش مسلمان. و ديگری آخوندِ به قول خودش يهودی.
آن ها مشغول کار خودشان هستند و تجربه دارند. ما هم با استفاده
از تجربه های آن ها، و توسط آن ها، سلاح های آمريکايی را تحويل
حکومت ايران می دهيم، و برای جبران کار خود، درآمد حاصل از اين
معامله را تقديم ضد انقلابيون نيکاراگوآ می کنيم.
نقل می کنند که شادروان (يا به قول امروزی ها زنده ياد) ملا
نصرالدين، گوسفند های مردم ده بالا را می دزديد و می کشت و
گوشتشان را بين فقرای ده پايين تقسيم می کرد و می گفت که گناه
دزدی با ثواب کمک به فقرا جبران می شود و در اين ميان، سيرابی
شيردانی و پوست و دنبه يی هم به ما می رسد.
در هر حال، در اينجا غرض، پرداختن به ماجرای ايران کنترا و مک
فارلن و بقيه ی قضايا نيست. همچنان که پرداختن به همکاری های
«ويژه» ی اسراييل با دم و دستگاه خمينی. به اين ماجرا و ماجرا
ها از آن رو اشاره رفت که نخست، همگان به ياد آوريم که داعيه
های حکومت ايران در دفاع از فلسطين، از همان زمان حضرت امام
خمينی (رَه) تا زمان حضرت امام خامنه ای (لَه) تا چه اندازه
ياوه است.
کسانی را هم که کمک مالی به حماس را نشان حمايت حکومت ايران از
مقاومت فلسطين، و يا نشان وابستگی اين مقاومت به حکومت ايران
می دانند، به دو مقاله ی مفصل و مستندی٭ ارجاع می دهم که قبلاً
نوشته ام. در ايام قتل عام نظامی اخير (و نه اول و نه آخر)
اسراييل در غزه، علاوه بر قتل عام روزمره ی مردم غزه از طريق
بی رحمانه ترين و بی شرمانه ترين تحريم های قابل تصور عليه
ساکنان اين «اردوگاه مرگ» اسراييلی با طول و عرض تقريبی ۳۵ در
۱۰ کيلومتر و تعداد تقريبی يک ميليون و نيم زندانی که روی
همديگر تل انبار شده اند و نيمی از آنان را کودکان غالباً
بيمار از سوء تغذيه و انواع آسيب های روحی و جسمی، و بدون
برخورداری حتی از حق دارو و درمان، تشکيل می دهند...
خوشبختانه:
ـ تمام چهره های مطرح جنبش خرداد، و تمام تشکل های سهيم در اين
جنبش، از تشکل های اصلاح طلب گرفته تا تشکل های چپ (مسلمان و
غير مسلمان و مذهبی و غير مذهبی و سوسياليست و غير سوسياليست و
کمونيست و غير کمونيست و لاييک و غير لاييک و غيره و غير غيره)
مثلاً تشکل های دانشجويی و کارگری، کوچک ترين توهمی نسبت به
دولت جنايتکار و کودک کش اسراييل ندارند، و تظاهر سالوسان حاکم
بر ايران به «حمايت» از فلسطين نيز خللی در شناختشان از، و
احساس مسئوليتشان نسبت به، رنج و درد مردم بی پناه فلسطين
ايجاد نکرده است.
ـ موجوداتی که سر در پی طمع های خام خود و رؤيا های شوم هرگز
تحقق نيافتنی خود، در پروسه ی شکل گيری ماهيت، سرانجام، وارد
مرحله ی عالی تکامل خويش شده اند که همانا خدمتگزاری اسراييل است و
توجيه جنايات او (به همان صورت که از جمله در جريان تجاوز
نظامی اخير اسراييل به غزه، و قبل از آن و پس از آن نيز شاهد
بوده ايم و هستيم)، کوچکترين نقشی در جنبش خرداد
ندارند و کاری از دستشان بر نمی آيد.
و اما متأسفانه:
ـ در ميان نسل جوانِ عمدتاً «غير سياسی» ما که به طور طبيعی،
ازخواست های مدنی به سوی خواست های سياسی سوق داده شده است،
گاهی به مواردی بر می خوريم که قوانين جاذبه و دافعه، به صورت
خود به خودی، به اختلالات و چپ و راست زدن های مقطعی يی در
نگاه بخش هایی از اين نسل به دوست و دشمن، منجر شده است.
نمونه يی از اين موارد را، به خصوص در هفته های اخير، به صورت
بعضی موضعگيری های ضد فلسطينی شاهد بوده ايم. موضعگيری هايی که
می تواند در راهپيمايی «روز قدس» نيز خود را ـ هرچند کمرنگ ـ
نشان دهد.
کسانی که دستی از نزديک در کار پيگيری نظرات نويسندگان و
تحليلگران مترقی و چپ (در معنای درست و وسيع کلمه ی چپ) جهانی
دارند، قطعاً متوجه شده اند که بخش عمده يی از اين نويسندگان و
تحليلگران، به دلايلی که نيازمند به تفصيل فراوان است، در
برابر جنبش بزرگ و مستقل و سربلند و سرافرازی که در ايران
جريان دارد، دچار سردرگمی و حتی بدتر از سردرگمی، يعنی اشتباه
محاسبه هستند، و با ديده ی ترديد به آن می نگرند. مخصوصاً با
توجه به تجربه ی آنچه در سال های اخير، به «تجربه ی انقلاب های
رنگی» معروف شده است. البته فرهيختگانی چون نوآم چامسکی و
ديگران، پيوسته در رفع اين سوء تفاهم، و در تصحيح اين درک
نادرست کوشيده اند و می کوشند. تا حدودی با موفقيت. و تا حدودی
با عدم موفقيت...
... بگذريم از اين که در ميان اپوزيسيون ايرانی نيز بعضی از
غافلگير شدگانی که خود را قيّم مردم ايران می دانند و از فرط
احساس «خود انقلابی بينی»، و ـ از آن بدتر و از آن بيشتر ـ از
فرط تظاهر و انقلابی نمايی، دچار نوعی پارانويا شده اند، جوهر
کلامشان همان است، و اين که گويا آمريکا و اسراييل و غرب،
توطئه کرده اند تا ابتکار عمل را از «انقلابيون» ـ که خود اين
حضراتِ به هنگام عبور کاروان خلق، در خواب مانده هستند ـ
بربايند و «عناصر خودشان» را ـ که در اينجا اتفاقاً همان
عناصری هستند که طفلک حسين شريعتمداری، و طفلک رهبر معظم
انقلاب و طفلک ها امامان جمعه و فرماندهان سپاه و متجاوزين و
شکنجه گران کهريزک ها می گويند ـ روی کار بياورند و حق
«انقلابيون واقعی» را بخورند!
بگذريم. واقعاً بگذريم. که بايد گذشت...
اما علاوه بر بخشی از نخبگان، روی هم رفته، باز هم به دلايلی
که نياز به تفصيل دارد، افکار عمومی بخش قابل توجهی از «جهان
سومی» ها، به خصوص خاورميانه يی ها، هنوز نتوانسته است موضع
درست و شايسته و بايسته يی در قبال جنبش جاری در ايران داشته
باشد.
در چنين شرايطی است که شعار های جنبش، در راه پيمايی «روز
قدس»، می تواند به رفع سوء تفاهم ها کمک کند، و يا بر عکس: بر
سوء تفاهم ها بيافزايد.
قطعاً بايد محور اصلی شعار ها، مسأله ی خاص الخاص خود جنبش
باشد. بيشتر از هميشه. پر توان تر از هميشه. و ريشه يی تر و
بنيادی تر از هميشه.
اما همچنين بايد مراقب شعار هايی باشيم که احياناً می توانند
سوء تفاهم ها را دامن بزنند. سوء تفاهم ها به نزد افکار عمومی
«جهان سومی» ها و به خصوص خاورميانه يی ها، و نيز به نزد
نويسندگان وتحليلگرانی که هميشه در کنار توده های ستمکشيده و
استثمار شده و استعمار شده ی سراسر جهان قرار داشته اند و
دارند.
شايد يکی از درست ترين شيوه ها، همراه کردن شعار های هميشگی
جنبش با شعار هايی باشد که پيوستگی و همخوانی و همسانی جنبش و
مردم ما را با مردم و جنبش های مردمی خاورميانه و فلسطين از
سويی، و پيوستگی و همخوانی و همسانی ضد مردم و ضد جنبش، يعنی
قاتلان فرزندان مردم ايران را با قاتلان فرزندان مردم
خاورميانه و فلسطين، از سوی ديگر، به نمايش بگذارد.
اين شعار ها را ذوق سرشار و بی پايان مردم، خود خواهد ساخت و
خواهد پرداخت.
من اما همچنان، به شعار درخشانی می انديشم که از شامگاه قيام
جنبش دانشجويی ۱۸ تير ۱۳۷۸ تا به امروز، و تا بامداد پيروزی،
پيوسته در خون جنبش های مردمی ما جاری بوده است و خواهد بود:
- ايران شده فلسطين
مردم! چرا نشستين؟
۲۴ شهريور ۱۳۸۸
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ــ ـ ـ
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
٭ غزه، و هفت پرسش و پاسخ در باب راست و دروغ مدعيان
http://www.ghoghnoos.org/ak/kp/gz-haft.html
استريپ تيز مکتب «انسان دوستان» در تهاجم اسراييل به غزه
http://www.ghoghnoos.org/ak/kp/gz-strp.html