در حاشيه ی بيانيه ی تفصيلی اخير شورا + يک سند
رسوا کننده
|
محمد علی اصفهانی
۱۸ تير ۱۳۹۲
--------------
يک
ـــــــــــــــ
بيانيه ی تفصيلی تيرماه ۱۳۹۲ «شورای ملی مقاومت ايران»، نقطه ی
پايانی بود بر توهم، يا توهم پراکنی کسانی که هنوز گمان می بردند ـ يا
وانمود می کردند که گمان می برند ـ که می توان از اين گنداب رو به
خشکيدن در آفتاب، به جز تصاعد تدريجی يک تعفن متراکم شده، انتظار ديگری
هم داشت؛ و يا به نجاتش شتافت و با آب های پاکيزه، «گسترش» اش داد و
تطهيرش کرد.
يعنی آب های پاکيزه را هم به گند کشيد!
بررسی محتوايی اين بيانيه، تنها در صورتی به زحمتش می ارزد که بخواهيم
شگرد های مبتذل يک رهبر درمانده، و ريزه خواران سفره ی او در اين سند
ماندنی و پاک نشدنی رسوايی اشان را افشا کنيم.
و من که فعلاً نه وقت و نه حوصله ی اين کار را دارم، فقط به جفتکی
اشاره می کنم که در قسمتی از بيانيه، به سمت من پرانيده شده است.
دو
ـــــــــــــــ
من در تابستان سال ۱۳۷۹ در اوج بيا و برو شورای ملی مقاومت، و در حالی
که بسياری از اعضای شورا و افراد بيرون شورا به خاطر موقعيت استثنايی من در
شورا، و عز و عزت نهادن های صد من يک غاز مسئول آن و کل
دستگاه مجاهدين و شورا به من و به کار های من، بر من غبطه می خوردند، در
فرانسه که (به جز پنج شش ماه در سال های بسيار دور) طی اين سال های
طولانی تبعيد، هميشه در آن اقامت داشتم و دارم، از عضويت در شورا کناره
گيری کردم.
ماجرای آخرين نشست شورا که در آن حضور داشتم و حرف هايی که در آن نشست
مطرح کردم و منجر به افسار گسیختگی جمعی از اوباش رهبر ـ به دستور و با
برنامه ريزی خود او ـ شد را در تاريخ ۲۲ آبان ۱۳۸۶ در «مردم! خودتان
قضاوت کنيد» نوشته ام؛ و اين را توضيح داده ام که چه طور در آن نشست،
صحنه يکباره تغيير کرد، و من از آن پس می بايست ميان آنچه بود و آنچه
پيش می آمد و پيش آمد، يکی را انتخاب کنم:
يا ادامه ی همان موقعيت خود با تن سپردن به خواست «رهبر مقاومت»، که
چيزی به جز خيانت به خلق نبود، و يا خيانت نکردن به خلق و همان آرمانی
که مرا روزی (به حق يا به ناحق) در کنار آن جريان قرار داده بود.
لينک «مردم! خودتان قضاوت کنيد»، در پاورقی اين نوشته آمده است.
نمی خواستم به بهای يک زندگی راحت و بی دغدغه ی مادی، و مقاديری
هندوانه در زير بغل، لگدمال شدن ابتدايی ترين پرنسيپ های انقلابی را
توسط مجاهدين و شورا، و به خصوص شخص مسعود رجوی، نظاره کنم و يا خودم
را به نديدن بزنم.
اما (به حق يا به ناحق) سعی کردم که تا حد امکان، سر و صدا در اين باب
به راه نياندازم. تمام فشار هايی که مستقيماً به دستور شخص مسعود رجوی،
به منظور از هم پاشيدن زندگانی ام، و مختل کردن فعاليت هايم بر من وارد می آوردند و حکايتش مفصل
است را تحمل می کردم و دم بر نمی آوردم.
سه
ـــــــــــــــ
چند سال بعد، آمريکا که مجاهدين را بخشی از ارتش صدام می دانست، در ماجرای
اشغال عراق، تعدادی از مراکز آن ها را بمباران کرد و تنی چند از
مجاهدين نيز در اين بمباران ها کشته شدند.
چهار
ـــــــــــــــ
رهبر مجاهدين که از زمانِ آزادی از زندان در ايران تا همين حالا،
آويزان شدن به اين و آن را به عنوان «هم استراتژی و هم تاکتيک» خود
انتخاب کرده است، بلافاصله آمادگی خود برای خدمتگزاری به صاحبخانه ی
جديد، و انجام عمليات مورد نظر در عراق و خارج عراق، و همکاری های ويژه
برای شناسايی و معرفی «تروريست» هايی که با اشغالگران می جنگيدند (...)
را به عرض رسانيد، و در جهت اثبات صداقت خود در توابيت،
دست به کار شد.
(ماجرايش مفصل است، و بسيار خواندنی و عبرت گرفتنی.)
پنج
ـــــــــــــــ
اين روند از همان آغاز خود، از چشم من که دستم در کار است پنهان نماند.
هم به عنوان يک روزنامه نگار حرفه يی کنجکاو، و هم به عنوان يک «سياسی
کار» کم سرد و گرم نکشيده، می ديدم که چه دارد می گذرد، و حدس می زدم
که کار به کجا خواهد رسيد. (البته انصافاً نه تا اينجا که امروز می بينيم!)
روند را پی گيری می کردم، اما تلاشم بر اين بود که بدون اشاره ی صريح به مجاهدين، فقط به نوشتن، و ترجمه های همراه با مقدمه و مؤخره
و شرح و تفصيل، در باره ی ضرورت هوشياری نسبت به خطراتی که از ناحيه ی
امپرياليسم، و به طور خاص، دم و دستگاه نئو کان های در قدرت، ميهن ما
را تهديد می کرد بسنده کنم.
(من هيچ وقت «ضد امپرياليست حرفه يی» نبودم و نيستم، و فقط تا آنجا که
به منافع مردم ميهن خود و خلق های سراسر جهان مربوط می شود، بر ضرورت
هوشياری در برابر خطرات امپرياليسم و عملکرد های آن تکيه می کردم و
تکيه می کنم.)
خوشحالم که نوشته ها، و ترجمه های بسيار متعدد من از برجسته ترين
نويسندگان و تحليل گران سياسی جهان، و انتقال تقريباً همزمان اطلاعات و
تحليل ها و نظرات آن ها به جامعه ی ايرانی، در آن ايام حساس، نقش مثبت
و نسبتاً چشمگيری داشت.
اين را می شد همچنين از عکس العمل های مجاهدين که رهبری آن، روی تبديل
کردن تشکيلات خود به تشکلی از «بوميان» آماده به خدمت، کار می کرد
دريافت.
و می بينيم که هنوز سال ها بعد از آن ايام، اين ها چه طور جا به جا از
فعاليت های آن ايام من سر خود را به در و ديوار می کوبند و به زبان خود بر
تأثير گذاری آن کار ها اقرار می کنند و آه از نهاد بر می آورند!
شش
ـــــــــــــــ
در تيرماه ۱۳۸۶، مسعود رجوی مستقيماً در پيامی رسمی و علنی فرمان لجن
پراکنی عليه منتقدان سياست های امپرياليسم در منطقه و نقشه های آن برای
ايران را صادر کرد.
هفت
ـــــــــــــــ
در پی اين پيام، بر موج هر روز قوی تر شونده ی تبليغات نوع جديد مجاهدين با
هدف فرهنگسازی در فضای اپوزيسيون برای امپرياليسم، و «پاک» کردن
ذهن افراد خود از «رسوبات»
باقی مانده از ايده ئولوژی مجاهدين اوليه، هرزه نويسی های دريده عليه
فعالان صلح و مخالفان تجاوز نظامی به ايران با ذکر نام و نشان آن ها
نيز اضافه ( يعنی اضافه تر) شد.
و بعد از کمی اين پا و آن پا کردن، نوبت به پرداختن مستقيم و بی پرده
به من هم به عنوان يکی از اين فعالان رسيد.
هشت
ـــــــــــــــ
در ۲۲ آبان ۱۳۸۶، در پی مجموعه ی بزرگی از هرزه نويسی و هرزه گويی ها و
دهان دريدگی های اوباش تحت امر رهبر عليه من، من متن بسيار محترمانه يی
را تحت عنوان «مردم! خودتان قضاوت کنيد» نوشتم و منتشر کردم.
هر کس أن متن را خوانده باشد يا بخواند می بيند که در آن مطلقاً
افشاگری و اينجور چيز ها در مورد شورا يا مجاهدين، مدّ نظر نبوده است،
و من فقط در توضيح چگونگی کناره گيری خود از شورا در تابستان ۱۳۷۹ به
يکی دو مورد از آنچه به آن موضوع خاص بر می گشت و مجاهدين به تحريف آن
پرداخته بودند اشاراتی گذرا کرده بودم.
با رعايت بسيار بيش از حد لازم چپ و راست قضايا.
رهبر، به خودش می پيچيد. و وحشت از پر کردن احتمالی نقطه چين هايی که
در آن متن گذاشته بودم، يا نگذاشته بودم چرا که اصلاً به مسايلی که هر
کدام چند نقطه چين ديگر می طلبيد وارد نشده بودم و او او احتمال می داد
که وارد شوم، وجودش را فراگرفته بود.
ولی نمی توانست پاسخی برای آنچه نوشته بودم فراهم کند و نقطه ی ضعفی در
آن نوشته ی من بيابد و روی آن مانوور بدهد.
نُه
ـــــــــــــــ
انتشار گزارش معروف ۱۶ سازمان اطلاعاتی آمريکا در مورد موقعيت برنامه
های اتمی ملايان، که در آن تأکيد می شد که بمب اتم سازی يی
در چشم انداز نيست، آب سردی بر تب هذيانی رهبر فرو ريخت، و به مصداق
«از قضا سرکنگبين صفرا فزود»، تب زده ترش کرد!
او حمله ی نظامی آمريکا به ايران را در يک قدمی می ديد، و در آرزوی
تحقق آن دقيقه شماری می کرد، و در پيام
هفت آبان خود هم تصريح کرده بود که خطر، نه جنگ، بلکه «نه جنگ» است، و
آمادگی خويش را برای تقديم افراد«ارتش آزادی بخش ملی ايران» به عنوان
پيشمرگان نيروی زمينی آمريکا به جرج بوش پسر اعلام داشته بود.
و حالا سازمان های اطلاعاتی آمريکا که از جنون رييس جمهوری خود می
ترسيدند، با انتشار آن گزارش، عملاً بهانه ی اصلی حمله ی نظامی به
ايران را از دست آن ديوانه گرفته بودند، و رهبر مقاومت را در اميد بر
باد رفته اش قال گذاشته بودند.
دَه
ـــــــــــــــ
کافی است که خوانندگان، به نشريات و رسانه ها و موضع گيری های مسعود
رجوی و همسر او در آن سال و قبل از آن مراجعه کنند و عجز و لابه های
اين دو را به درگاه جرج بوش، و خوشرقصی هايشان برای متجاوزين به
افغانستان و عراق را يکبار ديگر به خاطر آورند.
يازده
ـــــــــــــــ
طبيعی است که من، بر خلاف انتظار آن ها، علی رغم آن حجم متراکم هرزه
نويسی و هرزه گويی هاشان به منظور ارعاب يا ايجاد تشويش و بی ثباتی در
من، آن قدر خائن و زبون نبودم که جا بزنم و بگويم که چَشم، از اين به
بعد می گذارم که شما کارتان را بی مزاحم انجام دهيد!
بنابر اين، در ۱۶ آذر ۱۳۸۶، و در ادامه ی ترجمه ها و نوشته های پی در
پی و بی و قفه يی که خشم رهبر را برانگيخته بود ـ و تا هنوز که هنوز
است با بهانه و بی بهانه، سرش را از بابت آن ها به در و ديوار می کوبد
ـ مقاله ی «پرسش و پاسخ های لوموند درباره ی گزارش اخير اطلاعات ملی
آمريکا» را با ترجمه و توضيح و تفصيل منتشر کردم. لينک مقاله، در
پاورقی آمده است.
دوازده
ـــــــــــــــ
تقريباً يک ماه از نوشته ی توضيحی من با عنوان «مردم! خودتان قضاوت
کنيد» گذشته بود و رهبر و اراذل و اوباش تحت امر او تا حدودی خفه خون گرفته
بودند.
اما بلافاصله پس از آن که مقاله ی «پرسش و پاسخ های لوموند» را منتشر
کردم، به دستور مستقيم رهبر که می خواست انتقام در گل ماندن خود را با
جفتک پرانی به من بگيرد، و ضمناً عر و تيزی هم کرده باشد تا بلکه
ديگران را بترساند، اطلاعيه يی به امضای «دبيرخانه ی شورا ی ملی
مقاومت» در نشريه ی ۲۱ آذر ۱۳۸۶ مجاهد منتشر شد که با به هم بافتن
آسمان و ريسمان، بعد از شرح چند اقدام و چند شايعه پراکنی عوامل مشکوک،
يکمرتبه بدون هيچ ارتباطی با موضوع، ادعا های سخيفی در مورد من هم در
آن مطرح شده بود.
از جمله اين که:
من به عنوان «مستخدم لو رفته ی وزارت بدنام»، تخت عنوان ««افشای اسرار
و حرفهای درونی شورا»، به آن ها اتهام (!) زده ام که در زمانی که رهبر
در زير سايه ی لطف و کرم صدام و استخبارات عراق قرار داشت (و بعد از سقوط صدام و انتشار چند فيلم مخفيانه گرفته شده، تازه معلوم
شد که اين لطف و کرم را با تن دادن به چه حقارتی و با انجام چه خيانت
هايی نصيب خود کرده است) مراسم تعدادی از نيرو
ها و شخصيت های اپوزيسيون را با آب دهان انداختن به روی آن ها و افتادن
به جان آن ها با مشت و لگد، به هم می ريخته اند.
و بعد، گله می کرده اند که چرا آن ها از اين که به صورتشان تف
کرده ايم چيزی نمی نويسند و چگونگی آلودگی خود به آب دهان هموطنان غيور
را توضيح نمی دهند و خودشان را به آن راه می زنند!
اتهام!
اتهام زده ام من!
رهبر سفله!
موجود زبون!
تو که پيزی اين را نداشتی که مسئوليت شکری که خورده ای را در فردای
توسری خوردنت از روزگار به عهده بگيری، مگر مجبور بودی که شکر بخوری؟
آن هم با آن حرص و ولع!
اتهام به آن ها!
«متهم» کردن آن ها به انجام
کاری که قبلاً نه تنها اتهام و اينجور چيز ها به حساب نمی آمد، بلکه جزو
افتخارات تاريخی مجاهدين تراز نوين بود، و آن ها کتباً و رسماً در نشريات خود به آن می
باليدند، و در سندی که در پايان اين توضيح مختصر می آيد نيز به نمونه
يی از آن اشاره شده است.
و جالب است که در حالی که چهار پنج سال از ماجرای ۱۷ ژوئن می گذشت، مقاله ی
مرا آن «اطلاعيه ی دبيرخانه ی شورای ملی مقاومت»، پرونده سازی ۱۷ ژوئنی
معرفی کرده بود!
عنوان مقاله ی من، يعنی «مردم! خودتان قضاوت کنيد» را هم برای صحنه
سازی، تبديل کرده بودند به عنوان جعلی و خودساخته ی «افشای اسرار و
حرفهای درونی شورا»!
(صداقت و راستگويی و امانت و شرافت، مثل فدا و مثل پاکدامنی و مثل قس
عليهذا، از خصوصيات برجسته ی مسعود رجوی است!)
سيزده
ـــــــــــــــ
در باره ی آن اطلاعيه و حاشيه و حواشی آن، حد اقل دو مسأله ی بسيار مهم
وجود دارد که من به دلايلی تا کنون مسکوت گذاشته ام اشان، اما تنی چند
را در جريان يکی از آن دو مسأله که مستقيماً به من مربوط می شود قرار
داده ام (...)
يک مسأله ی بسيار مهم ديگر ، و کمی خاص الخاص هم در ارتباط با يک انسان
بزرگوار در ميان بود، که در پی مرگ او از موضوعيت افتاد.
(اميدوارم مرا وادار به باز کردن قضيه نکنند. اما در آن صورت، از باز
کردن قضيه، کوتاهی نخواهم کرد، و مسئوليتش هم با خودشان خواهد بود.)
چهارده
ـــــــــــــــ
باری، من در همان «مردم! خودتان قضاوت کنيد»، برای کسانی که در جريان
نبودند توضيح داده بودم که ضرورت نوشتن «بيانيه ی ملی ايرانيان»، در
يکی از
نشست های رسمی شورا که طبعاً من هم در آن حضور داشتم با صحنه گردانی
مسعود رجوی مطرح شده بود.
به منظور مقابله با بيانيه يی که شخصيت های برجسته ی اپوزيسيون امضا کرده بودند.
بيانيه يی (تا آن زمان پنجاه نفره) در محکوميت رفتار مجاهدين، منتشر
شده بود که در آن به طور خاص، امضای جمعی از نام آور ترين و خوش سابقه
ترين و شريف ترين شخصيت های سياسی می درخشيد. (کليشه ی آن بيانيه، در
ادامه ی اين مقاله آمده است.)
بيانيه، در ميان اعضای شورا توزيع شد، و در باره ی ضرورت نوشتن آنچه
بعداً «بيانيه ی ملی ايرانيان» ناميده شد بحث در گرفت.
و بقيه ی قضايا.
پانزده
ـــــــــــــــ
حالا اين ها بر سر يکی از دو مستعفی اخير از شورا، که اصلاً نه به خاطر او،
بلکه ـ منجمله ـ از وحشت افشاشدن چيز های ديگری (...) رهبر مقاومت، از
طريق به تعبير خودشان «دارالتحرير» خود، آن شکری را خورده
بود که در شماره ی دوازده به آن اشاره کردم، منت می گذارند که بله دبيرخانه ی شورا برای دفاع از تو اطلاعيه
داده بود و نوشته بود که فلانی، يعنی من، چهار پنج سال بعد از ماجرای ۱۷ ژوئن
در همان راستا با کپسول گاز های بدبو «تماميت شورا و جايگزين
دموکراتيک را نشانه گرفته بود» و می خواست ما را از بين ببرد و ما
نگذاشتيم، و او خوشبختانه نتوانست «شورا و جايگزين دموکراتيک» را به
وسيله ی کپسول گاز های بدبو منهدم کند و توطئه ی ۱۷ ژوئن را به انجام
برساند!
<<< متعاقباً [!] دبیرخانة شورا در ۱۸ آذر ۱۳۸۶ در اطلاعیه یی تحت
عنوان « تشبثات عوامل اطلاعات آخوندها علیه مقاومت ایران و اعضای شورا»
اعلام کرد که این فرد: « در راستای پروندهسازیهای ۱۷ ژوئن تحت عنوان
«افشای اسرار و حرفهای درونی شورا»، به مبتذل ترین اراجیف و
دروغپردازیها متوسل شده....به نظر می رسد مقالات و سخنرانیها و مصاحبه
های روشنگر [...] در افشای صلح طلبی کاذب و ترفندهای جنگ افروزانه
فاشیسم مذهبی، عرصه را بر اطلاعات بدنام آخوندها چنان تنگ کرده است که
اکنون علاوه بر فشارهای سالیان بر روی او و اعضای خانواده، نیازمند
"کپسولهای گازهای بد بو" در اظهارات محمدعلی اصفهانی شده اند! >>>
بزمجه ها!
شانزده
ـــــــــــــــ
يک هدف ديگرشان اين است که مرا و يا او را ـ امروز بعد از گذشت تقريباً
هفت سال ـ به موضع گيری عليه يکديگر وادارند. که البته من هوشيار تر از
اين حرف ها هستم، و فکر می کنم که او نيز آنقدر هوشيار باشد که به
راحتی متوجه
نيت اين خرمرد رند های نوبر انقلاب مريم پاک رهايی بشود.
هفده
ـــــــــــــــ
از اين گذشته، وقتی که کسی اين اندازه شهامت سياسی و اخلاقی را داشته
است که نخواهد بيش از اين خود را به دم و دستگاه اهريمنی يک رهبر
ماليخوليايی عقل از کف داده و همسرش آلوده سازد، و به همين دليل مورد تهاجم اوباش
«مستقل» و غير مستقل آن زوج سفله قرار گرفته است، شرط انصاف چنين است
که حرمت او تا آنجا که ممکن است از سوی من حفظ شود.
هژده
ـــــــــــــــ
عبيد زاکانی می فرمايد:
ناگهان موشکی ز ديواری / جَست بر خمّ می خروشانا
سر به خم بر نهاد و مِی نوشيد / مست شد همچو شير غرّانا
گفت کو گربه تا سرش بکنم / پوستش پُر کنم ز کاهانا
گربه در پيش من چو سگ باشد / گر شود رو برو به ميدانا
گربه اين را شنيد و هيچ نگفت / چنگ و دندان بزد به سوهانا
ناگهان جَست و موش را بگرفت / چون پلنگی شکار کوهانا
موش گفتا که من غلام تو ام / عفو کن بر من اين گناهانا
مست بودم اگر گهی خوردم / گه فراوان خورند مستانا!
نوزده
ـــــــــــــــ
وقتی ديدم که رهبر بيچاره، آنچه را به آن افتخار می کرد و با آب و تاب
در نشرياتش منتشر می ساخت، و صد چندان آن را ـ به خصوص در سه جلسه ی
رسمی شورا ـ با وقاحتی که فقط از موجوداتی چون خود او بر می آید بيان
کرده بود (...) اينطور با ذلت و خواری پس می گيرد و انکار می کند، به
ياد «موش و گربه» ی عبيد زاکانی افتادم و «گه خوردم» گفتن موش رجزخوان
پس از محروم شدن از حريم امن دامان پر عطوفت صدام و استخبارات عراق،
و گرفتار شدن در چنگ گربه.
بيست
ـــــــــــــــ
يکی از موارد تخصص رهبر مقاومت اين است که وقتی همان چيز مورد اشاره ی
عبيد زاکانی را به
سر و صورت خود می مالد، لازم می بيند که برای محکم کاری، مقداری از
آن را به سر و صورت همه ی کسانی که با او هستند هم بمالد، تا آن
ها اگر شهامت برخورد با خود را نداشته باشند بعداً نتوانند ادعای
پاکيزگی کنند و بگويند ما نبوديم.
در «بيانيه ی تفصيلی» کذايی ۶ و ۷ و ۸ تير ماه امسال هم، او همين کار را
با اعضای شورا کرده است.
در اين عمل، حکمت ديگری هم هست: يادآوری هزار باره ی اين نکته به آن
ها که يک وقت يابو برتان ندارد و فراموش نکنيد که موجودات ناچيزی بيش
نيستيد که هويت شما مديون پذيرش هر ذلتی است که من و مهر تابان شما بر
شما روا می داريم.
مثل امضای اين بيانيه.
حالا من البته چون نمی خواهم او به طور کامل در اين هدف خود موفق شود،
و ضمناً راه بازگشتی هم برای آن هايی که شهامت برخورد با خود را دارند
باز گذاشته باشم، نمی گويم که:
ـ خب! اعضای محترم هم لابد به آنچه از قول يکی از رجال برجسته ی عهد
ناصری نقل می شود عمل کرده اند که گويا خطاب به بانو «مهد عليا» گفته بود:
«اگر به جای اين قبای نكبت بار، جبّه ی صدارت هم بپوشم، باز رخت نوكری
شما را به تن دارم. از پاكی و مردانگی حرف نمی زنم كه اين روزها كسبی
است بی رونق. به نام نيك هم دل نمی بندم در اين حال كه نامم از دست
رفتنی است . چون بدنامی هرچه باشد بهتر از گمنامی است.
«برای اينكه كارم بگذرد ـ جسارت است ـ ريشم را در ماتحت الاغ فرو می
كنم. بعد كه كار گذشت، بيرون می آورم و گلاب می زنم تا بوی عطر محاسنم
عالمی را سرمست كند.».
بيست و يک
ـــــــــــــــــــــــــ
اما واقعاً آيا امضای اين بيانيه و همان چيز مال کردن خود بدتر
است يا مشارکت و همدستی در قتل عام گروگان های رهبر ماليخوليايی مقاومت در عراق،
به گروگان گرفتن سه هزار نفر در زندان ليبرتی با تعليق به محال کردن و
ارجاع به ناشدنی دادن شرط خروج از عراق و اسکان در کشور های ثالث، سر
ساييدن بر آستان جوليانی و بولتون و لوييس فری و پيتر گاس و جان سانو و
سيا و اف بی آی، ليسيدن پوتين های خونين سربازان اسراييلی در غزه، دم
جنابيدن برای پادشاه عربستان سعودی و امير قطر و حتی اعليحضرت پادشاه
بحرين، اعلام آمادگی برای پذيرش مأموريت مرسونری در سوريه، و ...
و ... و زمينه سازی برای بمباران مردم ميهن خويش و کشتار آن ها و تا
دهه ها و دهه ها معلول و سرطانی کردن نسل ها و نسل ها و نسل های آينده
ی آن ها بر اثر تشعشعات اتمی؟
من که فکر می کنم دومی. اولی اصلاً در مقايسه با دومی، همان گلاب زدن
به محاسن است!
بيست و دو
ـــــــــــــــــــــــــ
اسناد متعدد افتخار کتبی و رسمی مجاهدين به تف کردن بر سر و روی
سخنرانان اپوزيسيون و زير مشت و لگد گرفتن آن ها وجود دارد، و مثلاً
کافی است که نشريات همان دوران طلايی اين نوع کار ها را ورق بزنيد.
ارزش اين را ندارند که من زحمت «اسکن» کردن آن اسناد را به خود بدهم. و
تازه، فکر می کنم که همين متن اسکن شده ی بيانيه ی شخصيت های سياسی در
باره ی يکی از عمليات قهرمانانه ی تحت امر رهبر مقاومت ـ که در ادامه
می آيد ـ به اندازه ی کافی گويا باشد.
به همراه دو توضيح مختصر:
ـ با نگرانی از بابت اين که بعضی از امضا کنندگان، بنا به دلايل قابل
درک، شايد تمايل نداشته باشند که نامشان در اينجا بيايد، امضا ها را
حذف کرده ام. اما کسانی که واقعاً علاقمند به دانستن نام ها هستند می
توانند به نشريات اپوزيسيون در همان زمان مراجعه کنند.
ـ اين که رهبر معظم مقاومت، از زبان دبيرخانه اش اين موضوع بديهی که
«بيانيه ی ملی ايرانيان» در پاسخ به بيانيه ی شخصيت های برجسته ی
اپوزيسيون نوشته شده است را انکار کند حقيقتاً برای او خيلی ذلت بار است
(هيهات منا الذله!) اما در اصل اطلاعيه ی دبيرخانه ی شورا در سال ۱۳۸۶
آن بخت برگشته تن به همين ذلت داده است:
«ادعا کرده بود [اشاره به من] که هدف از تصويب بيانيه ی ملی ايرانيان و
مرزبندی با رژيم آخوندی در شورا توجيه آب دهان انداختن بر صورت ، و زير
مشت و لگد گرفتن تمام بدن سخنرانان اپوزيسيون بود».
چه ادعای باطلی کرده بودم من!
بيست و سه
ـــــــــــــــــــــــــ
برای افرادی که در جريان تهيه ی آن سند ننگين بوده اند، که روش است؛ اما برای
آن ها که در جريان نبوده اند:
ـ تيتر بيانيه ی محکوميت رفتار کثيف مجاهدين:
«در دفاع از آزادی انديشه و بيان و محکوميت چماقداری و ترور»
تيتر بيانيه ی ملی ايرانيان:
«دفاع از دموکراسی يا توجيه همکاری بارژيم؟»
برای مشاهده ی متن اسکن شده ی بيانيه
ی «در دفاع از آزادی انديشه و بيان و محکوميت چماقداری و ترور»، يا
اينجا
و يا روی لينک زير کليک کنيد:
http://www.ghoghnoos.org/ap/pa/hash-mg.html
مردم! خودتان قضاوت کنيد ـ ۲۲ آبان ۱۳۸۶
http://www.ghoghnoos.org/ap/pa/mardom.html
خواندن مقاله ی زير هم برای تکميل و تشريح بعضی قسمت های اين مقاله، مفيد است:
نقد
ها را بوَد آيا
که عياری گيرند؟ ـ ۱۸ فروردين ۱۳۹۲
http://www.ghoghnoos.org/ap/pa/naghd.html
و نيز:
پرسش و پاسخ های لوموند درباره ی گزارش اخير «اطلاعات ملی
آمريکا» ـ ۱۶ آذر ۱۳۸۶
http://www.ghoghnoos.org/ak/kb/monde-ir-us.html