خبر و نظر ۰۰۰ ادبيات و هنر ۰۰۰  نوشته های منتخب يا رسيده ۰۰۰ ويدئوکليپ ـ  ترانه و موسيقی ۰۰۰ انديشه ـ تاريخ ـ علوم انسانی ـ گفتار ها ۰۰۰ طنز و طنز واره ۰۰۰ با شما ـ پرسش ها و پاسخ ها ۰۰۰ آرشيو ـ معرفی بخش ها ۰۰۰ صفحه ی اول

 
ديکتاتوری را ول کن، نئوليبراليسم را بچسب!
 
 
 
محمد علی اصفهانی
 
 

فکر می کنم کلاس اول دبستان بودم که يک شب کاغذ هايی به شکل اسکناس درست کردم و روی هر کدامشان مبلغی نوشتم. صد تومان. دويست تومان. پانصد تومان. و شايد هم (شوخی می کنم) سی و دو تومان.
به مادرم گفتم که خوب است آدم از اين پول ها درست کند و به بازار برود و هرچه دلش می خواهد بخرد. خدا بيامرز، نگاه مهربانی به من کرد و گفت:
ـ آخر، به شرطی که قبول کنند!
او نمی توانست پاسخی بهتر از اين به کسی بدهد که هنوز با معنای دنيای بی رحم آدم بزرگ ها، و با ارزش های ساختگی اشان، آشنا نشده بود.

می گويند ـ و به نظر من درست می گويند ـ که شرافتمندانه ترين نوع معامله، معامله ی پاياپای است. نه درميان دولت ها يا ثروتمندان. در ميان مردمان عادی.
در اين نوع معامله، کار در برابر کار قرار می گيرد. بی واسطه ی پول که زائده و زاينده ی اقتصاد بهره کشی است.
اما مشکل در اينجاست که چنين معامله يی مربوط به اعصار دور، و روزگارانی می شود که توليد، در مراحل اوليه ی خود قرار داشت.
پس آيا بايد آرزو کنيم که به آن اعصار و روزگاران بازگرديم؟ طبعاً نه!
خوب، پس چه کنيم؟ اينجاست که تئوريسين های راست و چپ و ميانه و راست ميانه و چپ ميانه و راست اندر راست و چپ اندر چپ و کذا و کذا، به يافتن و يا اگر نشد بافتن پاسخ می پردازند.
و خوب می کنند خوب هاشان. و بد می کنند بدهاشان. و به من ربطی ندارد خوب و بدشان. که گفته اند:
هر کسی را بهر کاری ساختند.
و من اينکاره نيستم...

بنابر اين، فعلاً علی الحساب، تا زمانی که تکليف اين موضوع و موارد محوری و حاشيه يی آن، چه در سطح جهانی، و چه درسطح ملی، روشن نشده است، يا بايد بگوييم حل همه ی مشکلات ديگر، منوط است بر حل اين مشکل؛ و يا بايد به هزار درد نه بی درمان که با درمانمان بپردازيم. مثلاً آزاد کردن ايران از زير بار ديکتاتوری.
اگر از دسته ی اول باشيم، راحت و بی خياليم. می نشينيم و با هم بحث می کنيم و چای و قهوه يی هم می خوريم و هروقت هم هر کداممان جوش آورديم داد و بيدادی بر سر آن ديگری به راه می اندازيم و ـ بسته به شخصيت خود ـ فحش مؤدبانه يا بی ادبانه يی به او می دهيم و احياناً دو طرف به جان همديگر هم می افتيم و باقی قضايا.
اگر هم اهل قلم باشيم که چه بهتر! چند کتاب زمينی اما آسمانی شده را هم مطالعه می کنيم و يکی در ميانِ نوشته های با يکديگر قاطی کرده ی آن ها را، يکبار از پاراگراف های زوج، و يک بار از پاراگراف های فرد، سر هم می کنيم و کتابی و مقاله يی فراهم می آوريم و به مبارزه ی سهمگين خود، اينچنين ادامه می دهيم و خاطرمان هم جمع است که در امن و امانيم.
ما که در امن و امانيم. حالا به ما چه که توی خيابان، آدم های چيز نفهم و فريبخورده را گزمگان حکومت می کشند، و توی کهريزک ها تکه تکه می کنند.
اصلاً فرض کنيد که اين کار را نکنند. آن وقت چی؟ يک نوع ديگر از «بورژوازی»، آن هم «بورژوازی نئو ليبرال»، جای آن ديگری را خواهد گرفت. اتفاقاً بهتر است که بيشترين حملاتمان را نثار همين هايی کنيم که در «جنبش ارتجاعی سبز لجنی» شرکت دارند و می خواهند مردم را بفريبند.

جوان که بوديم، تئوری موسوم به «تئوری سه جهان»، مد شده بود؛ و اتفاقاً چند تن از دوستان گرمابه و گلستان من، و مخصوصاً يکی از صميمی ترين ها با من و نزديک ترين ها به من، مروج اين تئوری بودند. ولی متأسفانه آن ها نتوانستند مرا به راه راست هدايت کنند، و به همين دل خوش می داشتند که شب ها و روزهای تعطيل، با بقيه توی خانه ی ما جمع شوند و همه به جان هم بيافتند و بيافتيم و بعد هم گل بگوييم و گل بشنويم.
مطابق اين تئوری، امپريالسم آمريکا دير يا زود از نفس می افتاد و «سوسيال امپرياليسم شوروی» بود که می بايست به عنوان خطر عمده با آن مبارزه کرد!
به به! چه حرف خوبی!
خوب تر از آن «ترانه» يی که در ايام جنگ هشت ساله، برای کودکان ساخته بودند و هر وقت که اعلام خاموشی می شد از راديو پخش می کردند:
به به چه حرف خوبی
آن شب امام ما گفت

حرفی که خواب دشمن
از آن سخن برآشفت!

تا آنجا که می فرمود: «حرف امام، اين بود:». و موسيقی هم با همان وزن، جواب می داد: «ديم ديم ديريم ـ ديم ديم»!

حالا هم يک عده، به راه افتاده اند و جای آمريکا را به حاکميت داده اند و جای «سوسيال امپرياليسم شوروی» را به «نئوليبراليسم جنبش سبز»:
ـ خطر اصلی، نه از ناحيه ی حکومت کودتا، بلکه از ناحيه ی کسانی است که به مبارزه با آن برخاسته اند!

در سال های اول انقلاب، حزب توده، و بعد هم بخش هايی از فداييان و غيره، چه به روز مهندس بازرگان و بنی صدر نياوردند! دعوای معروف «ليبرال ـ ارتجاع» را به ياد داريم؟ می گفتند بايد ليبرال ها را در برابر ارتجاع (که خط امام ناميده می شد، و به حق هم خط امام بود) رسوا کرد و مانع استقرار آن ها در حاکميت شد. چرا که ايران را با آن ظرفيت بالای اين کشور از نظر اقتصاد و تکنولوژی جديد، تبديل به دژ ليبراليسم در منطقه خواهند کرد، در حالی که ارتجاع (خط امام) دارد با امپرياليسم آمريکا و در نتيجه با ليبراليسم و حاکميت سرمايه در جهان می جنگد!
و هيچ فکر نمی کردند که آن جنگ، جنگ ميان فرهنگ فئوداليسم و ماقبل آن با تاريخ معاصر است.
حالا بگذريم از اين که اين روز ها بعضی ها سرسپاری و سرويس دهی خود به کثيف ترين جناح های امپرياليستی، و به نژادگرايی نسل کش حاکم بر اسراييل را با آن ماجرا قياس مع الفارق می کنند و می روند به همانجا که رفته اند و خواهند رفت و در آن خواهند ماند. به مصداق کلام مبارک مولوی که گفت:
تو درون چاه رفتَستی ز کاخ
چه گنه دارد جهان های فراخ؟

مر رَسَن [ريسمان] را نيست جرمی از عنود
چون ترا سودای سربالا نبود!

من کاری به اين ندارم که جنبش جاری در ايران، سبز است يا غير سبز. خودم که اصطلاح «جنبش خرداد» را برای آن ساخته ام. چه اسم اين جنبش را جنبش سبز بگذاريم و چه جنبش خرداد و چه هر چيز ديگری، مهم نه اسم، بلکه مسما، يعنی خود جنبش است.
اين جنبش، جنبش کارگری نيست. اما در خدمت طبقه ی کارگر نيز قرار دارد. همچنان که در خدمت تمامی مردم ايران. مضافاً چه کسی گفته است که کارگران در آن حضور ندارند؟ هرکه اين را بگويد دروغ می گويد. می دانيد چه تعداد از شهدای اين جنبش، کارگران هستند؟ و چه تعداد از اسيرانش؟ و چه تعداد از فعالانش؟ بسيار. اما نه به صفت خاص الخاص طبقه ی کارگر البته.
من، از روزی که زندگی سياسی خودم را ـ که خيلی زود شروع شد ـ به ياد می آورم، هيچ گاه بر سر دو چيز کوتاه نيامده ام: يکی آزادی؛ و ديگری نفی مرحله به مرحله ی نظام طبقاتی. و چون نمی خواهم وارد بعضی مسائل شوم توضيح نمی دهم که يک نزاع عمده ی من با «آن تشکيلات» بر سر همين عدولشان از اهميت معنای مبارزه ی طبقاتی، و بر سر ناديده گرفتن نقش زحمتکشان شهر و روستا، و به طور کلی نقش توده ها، در تمامی معادلات و آن «جدول های معروف» بوده است...

جنبش موجود، «جنبش واقعاً موجودِ» موجود، که بافتی يکسان ندارد، و از اصلاح طلبی تا سرنگونی طلبی را مهربانانه، و با سعه ی صدر، و با همزيستی و در نتيجه: نوعی همدلی، در خود جای داده است، حتی در لايه های کم عمق تر، و يا نه به اندازه ی کافی عميق خود، ديکتاتوری را نشانه گرفته است. نگاهی به رشد تکاملی و تحسين برانگيز چهره هايی چون زهرا رهنورد، کروبی و موسوی، چه در سخن، و چه بسيار بسيار بيشتر از آن: در عمل (که سنگ محک واقعی، اين يکی است، و نه آن) می تواند بر ذاتی بودن مبارزه با ديکتاتوری و اختناق، در اين جنبش گواهی دهد.
و اصلاً جز اين امکان پذير نيست. ساخت و کار جنبش، و مکانيسم و دينامسم آن، هر نوع گرايش به اختناق يا به سازش با اهل اختناق را از خود دفع می کند.

در اينجا، بعضی ها ـ که من از اين «بعضی ها» نيستم ـ از اساس با خودِ کلمه ی «دموکراسی»، مشکل دارند. به حق يا به ناحق. اين ها با مثال آوردن شکل های حکومتی غرب، به خصوص آمريکا، و نقاط ضعف آن، پيشوند و پسوندی را به دموکراسی مطلوب خود می چسبانند. بی آن که بتوانند هيچ نمونه ی موفقی ـ حتی در يک مورد ـ از اين نوع «دموکراسی» ويژه ارائه دهند.
وارد اين بحث نمی شوم. يعنی در اين نوشته. اما فقط دو پرسش را در برابر خرد خوانندگان قرار می دهم:
ـ آيا با برقراری حداقل های دموکراسی (حالا بگو از نوع به قول يک عده، ليبرالی و نئو ليبرالی) است که می توان به مراحل متعالی تر رسيد و اشکال متکامل تر مبارزه را پی گرفت و سازمان داد؟ يا بدون برقراری اين حداقل ها؟
ـ و در صورت پاسخ مثبت به هر کدام از اين دو مورد، آيا بايد در «جنبش واقعاً موجود»، به طور فعال حضور داشت؟ يا نه؟
شايد هم اصلاً بايد با آن جنگيد! مگر نه اين که اين جنگيدن، همان است که بعضی ها می گويند و می نويسند و می کنند؟
اول آبان ۱۳۸۹

 

خبر و نظر ۰۰۰ ادبيات و هنر ۰۰۰  نوشته های منتخب يا رسيده ۰۰۰ ويدئوکليپ ـ  ترانه و موسيقی ۰۰۰ انديشه ـ تاريخ ـ علوم انسانی ـ گفتار ها ۰۰۰ طنز و طنز واره ۰۰۰ با شما ـ پرسش ها و پاسخ ها ۰۰۰ آرشيو ـ معرفی بخش ها ۰۰۰ صفحه ی اول