۷ خرداد ۱۴۰۱
آنچه «مبارزهٔ ضد امپریالیستی» نامیده
میشود میتواند مسألهٔ پارهیی از روشنفکران جوامع پیشرفته
که درگیر مسائل روزمرهیی از نوع مسائلی که ما با آن درگیر
هستیم نیستند باشد و یا نباشد؛ اما مسألهٔ روز ما نیست،
مسألهٔ روز ما ـ در کنار مسائل دیگرـ نه چیزی به نام مبارزه ی
ضد امپریالیستی، بلکه مراقب خطرات فوری و آنی امپریالیسم بودن
است، همراه با تلاش به منظور مصون ماندن نسبی از خطرات و عوارض
دراز مدت آن.
مراقب خطرات فوری و آنی امپریالیسم بودن، موضوعِ همین حالاست؛
و مصون ماندن نسبی از خطرات و عوارض دراز مدت امپریالیسم هم در
گرو آمادگی و برنامهریزی و جهتگیری به سمت و سوی تحقق دو
عامل تعیین کننده و تضمین کنندهٔ استقلال در آینده است.:
ـ همزیستی با جهان پیرامون، بر مبنای سیاست موازنه ی منفی.
ـ کمرنگ کردن هرچه بیشتر مناسبات اقتصاد سرمایه داری، که طبعاً
نیازمند عبور از مراحل متعدد است، و نمی توان با یک جَست
تارزانی به آن دست یافت.
مناسبات اقتصاد سرمایه داری کلان در شکل گلوبال کنونی آن را
میتوان مهم ترین پایگاه امپریالیسم ـ که با استعمار فرق
داردـ در کشور هایی مثل کشور ما دانست.
عامل اول، به ما امکان مانور در جهان چند قطبی را خواهد داد، و
عامل دوم، ریشه های دوندهٔ امپریالیسم در کشور ما را نشانه
خواهد گرفت.
ــــــــــــــــــــ
همه چیز را بر مبنای مبارزهٔ ضد امپریالیستی، و با محور قرار
دادن مبارزه با امپریالیسم تجزیه و تحلیل کردن، به همان اندازه
خطرناک است که امپریالیسم را از فرهنگ لغات خود حذف کردن، و
نسبت به آن بیتوجه بودن.
تحت قیمومیت سیاسی امپریالیسم قرار گرفتن، و خود را باب طبع آن
بزک کردن و برای کسب نظر لطف آن برایش پشتک و وارو زدن و
معلقبازی درآوردن و در بساط معرکه اش بالا و پایین پریدن و
جای دوست و دشمن را نشان دادن و این خودفروشی و مردمفروشی را
دیپلماسی انقلابی نامیدن و تقدیس کردن، البته بحثش دیگر است.
در آنچه به مبارزهٔ کنونی در میهن ما برمیگردد، با اندکی
تساهل، میتوان سه صف را از یکدیگر تشخیص داد:
صف اول:
همان ارتجاع ضد استکبار. با همه ی سوابق زد و بند هایش با
«استکبار». از نوفل لوشاتو تا تهران. از تهران تا قم. و از قم
تا جماران. و با همان گروگان گیری یا «انقلاب دوم» و معامله بر
سر آن با ریگان جمهوریخواه برای شکست دادن جیمی کارتر
دموکرات، و ماجرای اکتبر سورپرایز. و با همان تحویل گرفتن و
خرید سلاح های آمریکایی و اسراییلی برای مبارزه با اسراییل و
آمریکا به وسیله ی «فتح قدس از طریق کربلا»، و ایران کنترای لو
رفته و ایران کنترا های لو نرفته یا نیمه لو رفته.
صف دوم:
جنبش های تودهیی هنوز متشکل نشده و پراکنده در عین همبستگی
ذاتی.
آزادی خواهی، عدالتطلبی، پایبندی به استقلال، و إحساس هویت
ملی، مبانی تدوینناشدهٔ مبارزه در این صف است که از رو به رو
در مقابل صف اول ایستاده است، و از پشت سر، با دشمنیِ پنهانِ
درنده ترین جناح های امپریالیسم که میکوشند آنرا به نام و به
کام کمر خدمت بستگان به خود تمام کنند و آلودهٔ آلودگانش کنند
تهدید میشود.
صف سوم:
صفی که برای جایگزین کردن یک آلترناتیو وابسته و گوش به فرمان
و تحت قیمومیت تلاش میکند.
نمایندگان جناحهای درندهٔ امپریالیسم، با مطرح کردن این صف،
و اعلام حمایت از آن، در واقع، وحشت خود از ماهیت مستقل جنبش
مردم ایران را اعلام میکنند، و نه حمایتی را که در شرایط
جدید، دیگر به مفت هم نمیارزد و هیچ نتیجهٔ عینی در سرنوشت
ایران و جنبش مردم ایران نخواهد داشت.
آن درندگان، حتی وجود رهبران بالقوهیی را برنمی تابند که به
دلایل مختلف، از جمله ناسیونالیسم سنتی خود، و نداشتن عطش کسب
قدرت، و پایبندی به پرنسیپهای خوب یا بدِ خویش، و برخورداری
از پارهیی حمایتهای مردمی که خود را در بعضی شعارها نشان
میدهد، نیازی به خودفروشی و مردمفروشی نمیبینند، هرچند که
مرزبندیهایی جدی با جناح های موسوم به معتدل امپریالیسم
ندارند.
و همچنان که میبینیم، نمایندگان شاخص آن جناح درنده، به تازگی
علاوه بر ستایش چهرهٔ شاخص صف تحت قیمومیت خود، روی مخالفت با
رضا پهلوی نیز تأکید میکنند، و به یکباره، به یاد دیکتاتوری
بودن نظام گذشته افتاده اند!
ــــــــــــــــ
صف اول، هم به دلیل نامنظم و نامنسجم بودن خود، هم به دلیل
ماهیت تماماً ضد مردمی خود، هم به دلیل جنبش مردم و تبعات آن،
و هم به دلیل بلاهتی که این روز ها به چیزی در حد خودزنی، «عسس
بیا مرا بگیر»، و لطفاً به ما حمله کنید رسیده است، در آستانه
ی فروپاشی کامل قرار گرفته است.
صف دوم، دیگر دچار تسلسل «یک گام به پیش ـ یک گام به پس» نیست،
و به جلو میتازد.
حرکت به جلو، با یک گام به پیش ـ یک گام به پس فرق دارد.
یک گام به پیش ـ یک گام به پس، بدتر از درجا زدن است.
آدم اگر درجا بزند خودش میفهمد که دارد درجا میزند. در حالی
که اگر یک گام به پیش برود و یک گام به پس، اگرچه در همان جایی
که هست باقی خواهد ماند، یک احساس کاذب حرکت به جلو به او دست
میدهد، و سرانجام وقتی به خود میآید که دیر شده است.
صف سوم هم که تکلیفش به نزد مردم روشن است، و خودش هم میداند
که دیری است که تکلیفش را مردم به نزد خودروشن کرده اند، به
ارتزاق انگلی بیشتر و آشکارتر روی آورده است، و استنادهایش در
مورد حضور موهوم خود در مبارزات مردمی عمدتاً یا به اتهامات
ج.ا است که با هدف آلوده کردن و بدنام کردن مبارزات مردمی، آن
را ـ بنا بر سنت دیرینه و همیشگی خود ـ همزمان هم به دولت های
خارجی و هم به رسوا شدگان و مطرودان نسبت میدهد، و یا به
ستایشهای همان درندگان فوقالذکر از پاکی و پاکیزگی و یگانه
بودن خود!
بیرون این سه صف، من شخصاً صفی دیگر نمی بینم، و فکر میکنم که
صف دیگری (فعلاً) وجود ندارد. و ای کاش وجود میداشت و از صف
دوم منسجمتر میبود. اما وجود ندارد.
در صحنهٔ مبارزات جاری، هیچکس، حتی اگر خودش هم نداند، نمی
تواند خود را بیرون یکی از این سه صف، تعریف کند.
بیرون صف بودن البته ممکن است. اما بیرون صف نانوایی.
حالا چه صف سنگک باشد و چه صف تافتون باشد و چه صف بربری، که
هر سه نان هستند و قوّت جان.
البته، اگر یافت شوند و بتوان بدون صف کشیدن و بی انتظار و
بیدغدغه و بینسیه و بیاقساط، تهیه کردشان و به خانه بردشان
و سر سفرهٔ خانواده گذاشتشان و خوردشان و قوّت گرفت و به
خیابان آمد!
۷ خرداد ۱۴۰۱
ققنوس ـ سیاست انسانگرا
ــــــــــــــــــــ
٭ در بخشهایی از این نوشته، از مقالهٔ نسبتاً مفصل زیر
استفاده شده است:
اگر آتش جنگ را نمی خواهیم، آتش جنبش را دوباره برافروزیم ـ به
همین قلم ـ ۱۲ آذر ۱۳۹۰
www.ghoghnoos.org/ak/kj/atash.html