۵ دی ۱۴۰۱
چو تیره شود مرد را روزگار
همه، آن کند کَش نیاید به کار
فردوسی
زمانش که رسیده باشد و مهلتها که تمام شده باشند، آن را که نه
زمان را دریافته است و نه مهلتها را، روز و روزگار، چنان تیره
خواهد شد که نه تنها گریزی از سرنوشت خودساخته و خودخواسته
نخواهد داشت، که همه، آن کند که اش به کار نمیآید آنچنانکه
فردوسی گفت، و سرکنگبین صفرا بر صفرایش خواهد افزود آنچنانکه
مولوی حکایت کرد و ج.ا تجربه میکندش.
در حالی که تمام بود و نبودش، در شعلههای بلند خیز مردمان به
سوی انقلاب دارد میسوزد، برای فرونشانیدن شعلهها،
نفت بر آتش میریزد و هیمههایی هم بر آن میافزاید.
مشروعیت قابل ملاحظهیی در میان کسانی که همراهش مانده بودند
یا ماندهاند، نداشته است و ندارد، و خودش هم این را میداند؛
و حالا با بگیر و ببند و بزن و بکش و با اعدامهایش، دارد
همانها را هم از خود جدا میکند. یا از سر ترسشان از آینده،
یا از سر مراجعهشان به وجدان یا تهماندههای وجدان. یا از سر
آگاه شدنشان از کلاهی که بر سرشان گذاشته شده بود.
زمانی، اصلاً نه دیر و دور، که تا همین سه ماه پیش، بیانیه یی
مثل بیانیهٔ «تفنگت را زمین بگذار» جمعی از سینماگران خطاب به
نیروهای سرکوب، پدیدهیی غریب مینمود، اما امروز، غریب
نمودن آناست که غریب مینماید.
حالا برو و مثلاً ترانه علیدوستی را بگیر و به بند بکش تا دیگر
سینماگران و هنرمندان و «سلبریتی» ها را بترسانی.
و نتیجه اش را هم ببین که باقیماندههای آنها را هم اینطور با
دعوت خودت به میدان میآوری.
اعدام میکند تا از خشم مردم کم کند یا ترس در دل کسانی
بیاندازد که با مشاهدهٔ موارد مشابه همین اعدامها و همین راه
و روشهاست که به خیابان آمده اند و راه دیگری نمیبینند و
نمیجویند.
جلو چشم همگان به قصد کشت مردم را میزند تا بگوید که چهقدر
مهربان است و چه رفتار انسانییی در نهان از چشم آن ها با
اسیران خود دارد.
شکنجه میکندشان تا آنچه او خواسته است و اراده کرده است را
بگویند و اعدامشان کند.
میکشد و میگوید که از بلندی افتاده است و ضمناً بیماریهای
زمینهیی هم داشته است، و خودکشی کرده است و اصلاً همدستانش او
را کشته اند تا به گردن ما بیاندازند، و ظاهراً دورهٔ آموزشی
یی هم در اسراییل طی کرده بوده است.
و از این گذشته، عضو بسیج هم بوده است.
کودک را می کشد و پدر را به رگبار میبندد و به مادر میگوید
که اگر صدایت در بیاید همسرت را عمل نمی کنیم تا او هم بمیرد.
جسد کسی را که کشته است از خانواده اش میدزدد و به گروگان
میگیرد یا میبرد یک جای پرت خاک میکند، و یکی دو تا از بستگان او را هم
به زندان و شکنجهگاه میفرستد تا جایگاه خود را در دل
مردمانی که دیگر کمتر ممکن است که قربانییی در فامیل و آشنا
نداشته باشند تحکیم کند.
به دختران و پسران تجاوز میکند و میگوید که برای جلوگیری از
اشاعهٔ فحشا و برای امر به معروف و نهی از منکر و برای اقامهٔ
دین خداست که چنین میکنم.
و اینطوری میخواهد مردم را متقاعد کند که اعتراضها ناحق
هستند و هدفشان این است که امنیت جامعه را به خطر بیاندازند،
و با سیاهنمایی، جهان را از مشاهدهٔ چهرهٔ پاک «انقلاب
اسلامی» ما و از الگوگیری از ما محروم کنند، در حالی که ما
اُسوهٔ قسط و عدالت و اخلاقیم و مردم ستمدیدهٔ جهان باید از
ما بیاموزدند و به اسلام و مسلمانی ایمان بیاورند و مثل مردم
ایران رها و آزاد شوند.
شعورش در حد همان بیانیهٔ تحلیلی ـ استراتژیک مشترک اطلاعات
سپاه و اطلاعات دولت است و آنچیز های مندرج در آن، که به نظر
میرسد توسط یکی از ویروسهای دوقطبی دستگاه کرونایاب سپاه
پاسداران نوشته شده باشد یا توسط دو تا از ویروسهای یک قطبیِ
کشف شده توسط آن دستگاه.
ـــــــــــــــــــــــــ
فروپاشی ج.ا از مدتها پیش شتاب گرفته بود و حالا آن شتاب هم
شتاب گرفته است و بیشتر نیز شتاب خواهد گرفت.
در این، شکی نیست. اما آنچه در این میان، در آن شک هست،
چگونگی این فروپاشیده شدن است.
فروپاشیدن، با فروپاشانیدن، فرقی دارد به تناسبِ فرق میان
تسلیم و مبارزه. و به تناسبِ فرق میان سرنوشت خود را پذیرفتن و
سرنوشت خود را ساختن.
فرق دیگری هم وجود دارد اما:
فرق میان براندازی با پیروزی. یا
فرق میان سرنگون کردن با انقلاب در معنای آرمانی آن و نه فقط
در معنای سیاسی آن.
با فروپاشی ج.ا و یا با فروپاشانیدن ج.ا چه پیش خواهد آمد؟ و
با سرنگونی ج.ا و یا با سرنگون کردن ج.ا؟
در دو طرف که نه، در طرفهای قضیه، هر طیفی جواب خودش را دارد:
ج.ا میگوید که ایران هم با ما فرو خواهد پاشید.
اصلاحطلبی که «دیگه تمومه ماجرا» را نشنیده است یا شنیده است
و هنوز قبول نکرده است ـ و نباید طرز فکر او و نگاه او و رفتار
او را به حساب تئوری های مدوّن رفرمگرایی در برابر
انقلابگرایی گذاشت ـ میگوید با «اصلاحات ساختاری» و تغییر
راه و روش ها و گوش کردن به نصایح دلسوزانهٔ فرهیختگانِ منزویشده، جلو فروپاشی را، و از ترس همانچه ج.ا میگوید جلو
فروپاشانیدن را باید گرفت، و «برخورد عقلانی» باید داشت، نه احساسی.
ناسیونالیست «میهن پرست»ی که مخالف سرسخت «تجزیه طلبان» است،
میگوید چو ایران نباشد تن من مباد، و اگر قرار باشد که با
فروپاشی یا فرو پاشانیدن ج.ا، میهنِ عزیز تر از جان من هم
تجزیه شود، من نیستم.
یا اصلاً من هستم. اما طرف ج.ا.
برانداز صرفاً برانداز، یا سرنگونیطلبِ صرفاً سرنگونی طلب،
میگوید اینها بروند، هرچه بعدش پیش خواهد آمد، از اینی که
هست بدتر نخواهد بود.
و در این میان، انقلابگرایان آرمانگرا، عمدتاً به دو دستهٔ اراده گرا، و
واقعگرا، تقسیم میشوند، و به تناسب قرار داشتندر یکی از این
دو دستهبندی کلی، پاسخهایی متفاوت دارند.
ـــــــــــــــــــــــــ
انقلابگرای ارادهگرای نوع اول:
او ضمن برشمردن مضرات ج.ا، و فواید پشم گوسفند و انقلاب، و در
حال خواندن سرود و گوش دادن به سخنرانیهای آتشین، و یا در حال
ایراد مکتوب یا نامکتوب آن سخنرانیها، با این بیت آن ترانه ـ
سرود چریکی معروف سالهای اول دههٔ پنجاه، و یا چیزی شبیه آن،
پا بر زمین میکوبد و پاسخ میدهد که:
پیروزیّ تو مسجّل است
تا در دست تو مسلسل است
و تسجیل آن پیروزی مسجّل را هم که در بهمن پنجاه و هفت دیده
ایم و شکی اگر در اثبات شکوه و عظمت انقلابی آن وجود میداشت خوشبختانه برطرف شده
است.
(البته تقصیر ماها نبود، خمینی ما طفلکیها را گول زد و
انقلابمان را دزدید. وگرنه، انقلاب اصولاً نتیجهٔ مبارزات
راهگشای عنصر پیشتاز بود که با چندتا بمب و انفجار و «عملیات
انقلابی» ثبات جزیرهٔ امن را متزلزل کرده بود، و معلوم است که
دیگر بعد از آن شاه نمیتوانست مملکت را اداره کند و میبایست
برود!)
انقلابگرای ارادهگرای نوع دوم:
او معتقد است که تمام خواستههایش در برنامهٔ انقلاب تودهها
گنجانیده شده است، و فلان شعار که در فلان منطقهٔ فلان شهر، در
فلان روز داده شد این را تأیید میکند؛ و او هم از همینروست
که با این انقلاب همراه است، هرچند که هنوز یک مقدار کار
با تودهها لازم است.
مثلاً باید نیروهای انقلابی، افرادی که آن شعار را نمیدهند
را از صف انقلاب جدا کنند، چون آنها یا فریبخورده اند و یا
سوء نیت دارند و منظورشان این است که با شعارهای ابتدایی و
غالباً کمارزشی نظیر «زن، زندگی، آزادی»، آن شعار را بپوشانند
و اهداف انقلاب را تقلیل بدهند و به انحراف
بکشانند.
(البته، اگر توبه کنند ما حاضریم آنها را هم در صفوف انقلاب
بپذیریم و اجازه بدهیم که در کنار ما این انقلاب را به پیش
ببرند.)
انقلابگرای ارادهگرای نوع سوم:
او که انصافاً آدم صادق و شرافتمندی است و اهل دورویی و
ریاکاری با خودش و دیگران نیست، میگوید باید از اولین شاخهٔ
اولین درخت جنگل با یک جست تارزانی، به آخرین شاخهٔ آخرین درخت
رسید، و چون متأسفانه فعلاً قضایا اینطور پیش نمیرود، من از
این شبهمبارزات انحرافی فاصله میگیرم.
انقلابگرایانِ ارادهگرای نوع اول و دوم و سومِ الف
و ب و ج (یا پ) هم وجود دارند که برای اجتناب از اطالهٔ کلام،
به مصداق «خیرالکلام، ما قلَّ و دلَّ» خود خوانندگان را به یافتن
آنها و خواندن آنها و گوش کردن به آنها و تشخیص دادن آنها
از یکدیگر دعوت میکنم، ولی خیرحواهانه به او توصیه میکنم که
خود را وارد دعواها و مجادلات پرشور آنها با یکدیگر نکند و
وقعی بر آن ننهد
که در غیر این صورت «بِدو آن رسد که به باخه رسید» در
بابُ الاَسد والثور!
ـــــــــــــــــــــــــ
ارادهگرایی، آفت هر حرکتی است. حتی در سادهترین رفتار های
روزمرّه. چه رسد در حرکتی با ابعاد انقلاب.
ارادهٔ من بر موقعیتها تسلط ندارد؛ و موقعیتها هم بر ارادهٔ من
تسلط ندارند.
ارادهٔ من، با شناخت موقعیتها میتواند در ترکیب آن ها با
یکدیگر، موقعیت های جدیدی را به وجود بیاورد. موقعیتهای جدیدی
که، به نوبهٔ خود، در ترکیب با هم، میتوانند موقعیتهای جدیدتری را
بسازند که راه را برای رسیدن به موقعیتهایی دیگر هموار
میکنند.
ارادهٔ من تابع موقعیتها نیست؛ و موقعیتها هم تابع ارادهٔ من
نیستند. موقعیتها و ارادهٔ من تابع قوانین دیگری هستند که در
جریان حرکت ساخته میشوند. یا، اگر بخواهیم درستتر بگوییم، در
جریان حرکت، با عملکرد خود کشف میشوند.
انسان، چه به صفت فردی، چه به صفت نوعی، چه به صفت اجتماعی، و
چه به صفت تاریخی، اینچنین است که انسان میشود.
که ساخته میشود. که کشف میشود. که تعریف میشود.
و که خود را تعریف میکند.
ـــــــــــــــــــــــــ
آرمانگرایی، ایدهگرایی است. اما با ایدهآلیسم در معنای
مصطلحش فرق دارد، و فقط وقتی در بعضی جاها به آن نزدیک میشود که
با ارادهگرایی درآمیخته باشد.
ساختهها و پرداختهها، همه
در آغاز، ایده یا مجموعهیی از ایدهها بوده اند. ایدههای غیر
مادی.
ایدهگرایی، شرط موفقیت هر حرکتی است که نمیخواهد متوقف شود،
یا میخواهد در نقطهٔ تعیینشده و پیشبینی شدهیی متوقف شود.
ایدهگراییِ آمیختهنشده با ارادهگرایی.
اصلاً انقلابگرایی، خودش ایدهگرایی است و آرمانگرایی.
(من مخصوصاً کلمهٔ ایدهآلیسم را به کار نمیبرم.
شاید از ترس.)
ـــــــــــــــــــــــــ
یک انقلابگرای واقعگرا ـ که طبعاً آرمانگرا هم هست ـ اگر
بخواهد به جامعهٔ همین امروزِ همین حالای ایران نگاه کند باید:
اولاً:
خوشحال باشد که وحشت از کلمهٔ انقلاب، که محصول مشاهدهٔ عواقب
شوم انقلاب پنجاه و هفت بود و هست، کمکم فروریخته است؛ و
بداند که دمبهدم و ساعتبهساعت، آن فاجعهٔ نکبتبار را به یاد دیگران
آوردن و با توجیهات بی سر و ته، آن را تقدیس کردن و به آن
استناد کردن، و خود را ادامهدهنده و تکمیلکنندهٔ آن معرفی کردن، ملموسترین
نتیجهاش ایجاد نفرت نسبت به خود خواهد بود.
ثانیاً:
موقعیت نیروها و افراد تشکیلدهندهٔ کل جامعه، و همچنین
موقعیت کل مخالفان ج.ا، و تفاوتهاشان با هم، و نیز تناسب های
کیفی و کمّی میان مخالفان فعال و مخالفان غیر فعال را تشخیص
دهد.
نه به میل خوش و مطابق خواست خودش و پیدا و پنهان ضمیر خودش.
بلکه ـ تا آنجایی که ممکن باشد ـ با به زیر سئوال بردن دادههای
ذهن خودش.
ثالثاً:
با شناخت موقعیتهای موجود، قابلیت یا عدم قابلیت ترکیب
آنها به منظور رسیدن به موقعیتهای جدید مورد نظر را بررسی
کند.
و به دور از هر نوع ارادهگرایی، به ساختن موقعیتهای
جدیدترِ قابل ساخته شدن از موقعیتهای جدید فکر کند.
و تازه، بعد از این همه است که خواهد توانست، نه به عنوان فقط
یکی از همگان، بلکه به عنوان یک انقلابگرا در میان همگان، نقشی و
جایی برای خود بیابد.
اما به این همه، فقط در عمل است که میتوان دست یافت، نه در
بیعملی و انتظار رسیدن به نقطهٔ شروع به عمل.
تقدم و تأخر در کار نیست.
یعنی در کار هست ولی نه به شکل تقدم و تأخرِ گامهایی در پیش و
در پس یکدیگر بر روی یک سطح.
سطح، وجود ندارد. سطح، مجموعهیی از نقطههاست؛ و نقطه فقط یک
فرض هندسیِ ناموجود است.
این تقدم و تأخر، در حجم است که معنا میشود.
در یک حجم سیالِ بیشکلِ بی بالا و بیپایین و بیپس و بیپیش
و دائماً در حال تغییر که اجزای آن را نقطه و خط و سطح و
قوانین حاکم بر آنها، از یکدیگر جدا نمیکنند.
۵ دی ۱۴۰۱
ققنوس ـ سیاست انسانگرا
در تکمیل این مقاله:
◄
جهان بینی، اراده ی برتر، و تقدیر نوعیِ انسان ـ به همین قلم
ـ ۲۶ خرداد ۱۳۹۷
www.ghoghnoos.org/ao/ob/jahanbini.html
◄
از عینیت تا ایده، و از ایده تا عینیت و ایده ـ به همین قلم
ـ ۲۶ فروردین ۱۴۰۱
www.ghoghnoos.org/aak/220415.html