و
باز هم خردهفرمایشاتی چند، در سالگرد انقلاب مشروطه
محمد علی اصفهانی
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دو روز پیش، چهاردهم مرداد هزار و
چهارصد و سه، اگر یادمان نرفته بوده باشد روز گرامیداشت
انقلاب مشروطه در صد و هیجده سال پیش بود.
به منظور نوشتن
چند سطرِ هرچند مختصر با موضوع این گرامیداشت، به سراغ
مقالهیی رفته بودم که پانزده سال پیش، به چنین بهانهیی، اما
در حال و هوای دوسه ماه اول جنبش سبز، و در متن وقایع آن
سرفصل درخشان تاریخ معاصر ایران نوشته بودم.
دیدم که خیلی
از قسمتهای آن مقاله، همچنان موضوع امروزند در حالی که بعد از
پانزده سالِ پر حادثه، و عبور از سه سرفصل دیگر، نمیبایست
چنین باشد.
چه کسی گفته است که زمان، وجود واقعی دارد؟
زمان، وجودش اعتباری است، و به اعتبار وجودهای واقعی است که
معنا میشود.
و وجودهای واقعی هم خودشان به اعتبار یکدیگر
است که به واقعی بودن خود پی میبرند، و نیز به اعتبار یکدیگر
است که وجود خود را معنا میکنند ـ اگر که معنا کنند.
ما
ظاهراً در این پانزده سال، میان وجود اعتباری و وجود واقعی، و
میان وجود واقعی و خودآگاهی بر وجود واقعی در نوسان بوده ایم.
از قسمتهایی از آن مقاله که همچنان موضوع امروزند، در
مقالهٔ حاضر استفاده کرده ام.
ـــــــــــــــــــــــــ
«این مجلس، بر خلاف مشروطیت
است. هر کس مِنبعد از فرمایشات ما تجاوز کند مورد تنبیه و
سیاست سخت خواهد بود.»
این مجلس، برخلاف مشروطیت است، و
چون من طرفدار مشروطیت هستم تصمیم دارم که این مجلس را به توپ
ببندم.
اگر شک دارید که من طرفدار مشروطیت هستم، جای نگرانی
نیست، و در جریان این «تنبیه و سیاست سخت»، قطعاً شک شما
کاملاً برطرف خواهد شد.
میتوانید امتحان کنید.
در
روز دوشنبه اول تیرماه ۱۲۸۷ چنین گفت، یعنی چنین نوشت محمد علی
شاه قاجار، در تلگرامی که به فرمانروایان تمام شهر های ایران
فرستاد.
او، اول خواسته بود که کار را به زبان خوش از پیش
ببرد، اما چون دید که یک عده معاند و مغرض، و همچنین یک عده
فریبخورده، زبان خوش را نمیفهمند، ناچار شد که مجلس را به
توپ ببندد و صور اسرافیل ها و ملک المتکلمین ها را با طناب در
باغشاه خفه کند تا انقلاب مشروطه، بیش از پیش آسیب نبیند و خون
شهدا و جانبازان عزیز انقلاب لگدمال نشود.
ـــــــــــــــــــــــــ
در روز جمعه، ۲۲ خرداد همان
سال، محمد علی شاه، مردمی را که میترسیدند که اگر مدرسهٔ
سپهسالار را ترک کنند یک خبرهایی بشود، به خانههاشان فرستاده
بود و به آنها اطمینان داده بود که آب از آب تکان نخواهد خورد
و همه چیز به خیر و خوشی تمام خواهد شد.
فردای آن روز،
مردم که از خواب بیدار شده بودند دیده بودند که وعدهٔ پادشاه،
راست بوده است، و او برای حفظ کیان مشروطیت، و برای استحکام
آزادیهای سیاسی و غیر سیاسی، که طبعاً نیازمند استقرار نظم و
امنیت و آرامش بود، دستور داده است که اغتشاشگران زیر را یا
به منظور ارشاد تحویل او دهند، و یا تبعید کنند:
ـ میرزا
جهانگیر خان صور اسرافیل که روزنامهیی را در جهت نیات پلید
موساد و سیا و اینتلیجنت سرویس منتشر می کرد، و مأموریت داشت
که با سیاهنمایی و تشویش افکار عمومی، موجبات انحراف انقلاب
را فراهم آورَد.
ـ ملک المتکلمین و سید جمال الدین اصفهانی،
دو روحانینمای مبلغ اسلام آمریکایی که با سوء استفاده از کسوت
مقدس روحانیت، مردم را در مساجد به امور حرام و خلاف شرع دعوت
و تشویق میکردند.
ـ محمد رضا مساوات که همانطور که از اسمش
بر میآمد، دارای افکار انحرافی بود.
و بقیهٔ جریان را
هم که همه کم و بیش میدانیم، چون خودمان هر روز شاهد آن
هستیم. و حالا ـ یک خرده صبر کن ـ شاهدتر هم میشویم. مگر آن
که...
مگر آن که حواسمان را جمع کنیم، و دایرهٔ بستهٔ
عادتهای بد تبدیل به طبیعت ثانوی شده، و یا به قول امروزیها
نهادینه شده، را بالاخره از جایی باز کنیم.
طبعاً به
دنبال وحدت که اضمحلال و انحلال در یکدیگر است و دشمن هویت
مستقل است که وجود آدمی با آن است که معنا میشود، نباید رفت.
این، از تکلیف وحدت.
ائتلاف هم که اگر عملی باشد بسیار
خوب و پسندیده و نیکو و غیره و غیره است، ظاهراً در ابعاد
لازم، عملی نیست، و در پی هر یک ائتلاف احتمالی، چند انشعاب
قطعی اتفاق خواهد افتاد و کار را بدتر از قبل از ائتلاف خواهد
کرد.
و این هم از تکلیف ائتلاف.
اما دستکم به اتحاد
عملِ نوشته یا نانوشته، و مورد تفاهم قرار گرفته یا مورد تفاهم
قرار نگرفته، میشود فکر کرد.
و این، گرچه با یک رهبری، و
یا با یک نهاد هماهنگ کننده، عملیتر و تضمین شده تر است، و
باید در جهت دست یافتن به چنان رهبری و یا چنان نهاد هماهنگ
کنندهیی حرکت کرد، تحققِ نسبیاش چندان به چنان رهبری یا چنان
نهادی مشروط مطلق نیست.
همچنان که مشروط به در کنار یکدیگر
نشستن، و یا خوش آمدن از یکدیگر هم نیست.
برای تحقق نسبی
اتحاد عمل، اتحاد عمل نسبی کافی است.
و نخستین گام برای
تحقق اتحاد عمل نسبی، نپریدن به سر و کلهٔ یکدیگر، و شعار
ندادن علیه یکدیگر است.
همیشه، بخشهایی از مردم به چیزی
معتقدند که بخشهایی دیگر به آن معتقد نیستد و حتی اکیداً
مخالف آنند.
تحریک یک بخش توسط یک بخش دیگر با شعارهای غیر
ضروری (که حتی اگر فرضاً درست هم باشند ضرورتی و فوریتی
ندارند) قطعاً مانع تحقق اتحاد عمل نسبی خواهد شد.
همچنان که
تا حالا چنین شده است.
و اصلاً این، خودش استبداد است.
استبداد صغیر.
ـــــــــــــــــــــــــ
من
مطمئن نیستم که تاریخ مشروطه را درست نوشته باشند. در کتابهای
تاریخ مشروطه، استبداد صغیر، بعد از استبداد کبیر اتفاق افتاده
است، اما قاعده بر این است که هر استبداد کبیری از استبداد
صغیر شروع میشود.
البته، قاعده بر این است؛ نه استثنا.
شاید تاریخ نویسان ما حق داشته باشند. منظورم کسانی است که
تاریخ گذشته را نوشته اند.
اشتباه یا غیر اشتباه، کاری است
که شده است؛ اما کسانی که تاریخ حال و آینده را مینویسند حق
ندارند که تاریخ را از اینجا به بعد اشتباه بنویسند.
منظورم
خود ما از خرد و کلان است. ما داریم تاریخ حال و آیندهٔ
میهنمان را مینویسیم. یعنی رقم میزنیم.
چه در سکوت، و چه
در هیاهو.
چه در عمل، و چه در بیعملی.
چه خودمان
بدانیم، و چه خودمان ندانیم که داریم چه میکنیم.
و چه
خودمان آنچه را که میکنیم یا آنچه را که نمیکنیم، بخواهیم
بکنیم یا نخواهیم بکنیم.
ـــــــــــــــــــــــــ
علیٰ أیِّ حال، فعلاً به یادآوری هفت خردهفرمایش پانزده
سال پیش اکتفا میکنم.
اما به مصداق جنگِ اول به از صلح
آخر، برای این که بعداً جای گله و شکایتی، حتی برای شما دوست
عزیز، باقی نماند، پیشاپیش هشدار میدهم که «هرکس منِبعد از
فرمایشات ما تجاوز کند مورد تنبیه و سیاست سخت خواهد بود.»
یک:
اگر یک عده در جایی جمع شوند و بگویند که ما
میخواهیم این شعار ها را بدهیم و آن شعار ها را ندهیم، و فلان
پرچم و فلان عکس را بیاوریم و بِهمان پرچم و بِهمان عکس را
نیاوریم، از حق طبیعی خودشان استفاده کرده اند.
دو:
اگر افراد فوق الذکر، به افراد دیگری گفتند که شما حق ندارید
در جایی جمع شوید و آن شعارها را بدهید و این شعارها را
ندهید، و فلان پرچم و فلان عکس را نیاورید و بِهمان پرچم و
بِهمان عکس را بیاورید، به حق دیگران تجاوز کرده اند.
سه:
اگر کسانی به کسانی دیگر بگویند که ما میخواهیم در متن
یا در حاشیه و حوالی مراسم و آکسیون هایی که شما ترتیب داده
اید حاضر باشیم، ولی هر کاری که خودمان دلمان خواست بکنیم، و
شما هم حق ندارید جیکتان به اعتراض در بیاید، وگرنه دیکتاتور
هستید، باید از آن ها پرسید:
ـ شما چهطور؟ شما دیکتاتور
نیستید؟
چهار:
اگر کسانی به کسانی دیگر گفتند که ما
میخواهیم بیاییم و در تظاهرات خاص شما، و یا در تظاهرات عمومی
و همگانی، جلو چشم شما به آنهایی که به حق یا به ناحق مورد
احترام شما هستند دشنام بدهیم و بدو بیراه و «مرگ بر» نثارشان
کنیم و شما را تحریک کنیم و بیازاریم، آن کسان دیگر حق دارند
که بگویند:
ـ نه.
و برخورد عکس العملی آن ها در چنان
حالتی، طبیعی است، و نوعی دفاع از خود به حساب میآید، هرچند
که احیاناً نامناسب و ناپسند باشد.
پنج:
ممکن است
که من فقط بتوانم پنجاه نفر را جمع کنم، و چون میبینم که
دیگری هزار نفر را جمع کرده است، وسوسه شوم که بروم خودم را
قاطی نفرات آن دیگری کنم و بگویم ما هزار و پنجاه نفر، چنین و
چنان فکر میکنیم و چنان و چنین میگوییم و برای فلان چیز و
بِهمان چیز در اینجا جمع شده ایم.
و احتیاطاً چند تا پرچم و
پلاکارد اضافی را هم با خودم بیاورم تا در صورت ضرورت، از طرف
مقابل، عقب نمانده باشم.
در آن صورت، از دو حال خارج
نیست:
ـ یا به دلیل چرت و پرت بودن حرف های خودم است که من
نمیتوانم بیش از پنجاه نفر را جمع کنم،
ـ و یا به دلیل عدم
آمادگی محیط برای پذیرش حرف های درست من است که چنین وضعی پیش
آمده است.
در حالت اول، باید دیگر چرت و پرت نگویم؛ و
در حالت دوم، باید سعی کنم که سطح فکر محیط خودم را ارتقا دهم.
این ممکن است سخت باشد، اما قواعد بازی دموکراسی چنین است.
البته، اگر ضمن ارتزاق انگلی از مبارزات مردمانی که در
اکثریت قاطع خود از من و هرچه نام و نشان من بر آن است نفرت
دارند و هیچ وجه تشابهی میان من و خود نمیبینند، با پرداخت
وجوه قابل و ناقابل به چند بازار گرم کن کم توقع و احیاناً با
حسن نیت، و پرداخت تتمهٔ شرافت داشته و نداشتهٔ خود، و
پیشفروش میهن خود و مردمان میهن خود، به یک عدهٔ دیگر که قبل
از همه چیز، این یکی را از من طلب میکنند تا مورد اعتمادشان
واقع شوم و به خدمتگزاری خود بپذیرندم، بتوانم نه فقط هزار
نفر، بلکه ده هزار نفر را هم گرد هم بیاورم، اساساً خارج از صف
مردم هستم و حسابم جداست.
در اینجا، صحبت از صف مردم است.
از منتهی الیه راست این صف تا منتهی الیه چپ این صف. نه از صف
و صفهای دیگر.
شش:
آگاهی را نمیتوان زورچپان کرد.
و فقط کسانی که قدرت اقناع طرف مقابل را ندارند، به زورچپان
درمانی معتقدند.
و درست به همین دلیل که به زورچپان درمانی
معتقدند، اصلاً صلاحیت آگاهیبخشی را ندارند. آدم، صلاحیت
بخشیدن چیزی را دارد که خودش دارای آن است.
هفت:
همسفره شدن با دیگران، بسیار خوب است و باعث برکت سفره میشود.
اما اگر آدم بر سر سفرهٔ مشترک نشست، باید حرمت سفره را نگاه
دارد.
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
ققنوس ـ سیاست انسانگرا