استراتژیهای
مرحلهیی، مشروط به تحقق اهداف استراتژی کلان نیستند
محمد علی اصفهانی
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
از اصلاحطلبی و اصلاحطلبان، آنچه تا
کنون حاصل شده است، حاصل شده است؛ و آنچه تا کنون حاصل نشده
است دیگر حاصل نخواهد شد.
و از این رو، باید گفت که دوران
اصلاح طلبی و اصلاح طلبانی که خود را بهروز نکرده اند به
پایان رسیده است.
این، به معنای بیاثر بودن نقش
رفرمگرایی و رفرمگرایان (چه از نوع حکومتی، و چه از نوع غیر
حکومتی) در مقطع و مقاطع پیشین نیست؛ بلکه به
معنای سپری شدن دوران همراهی مشروط و محدود و حساب شدهٔ
انقلابگرایی با رفرمگرایی، و همچنین به معنای از میان رفتن
امکان استفاده از تضادهای دو قطب اصولگرا و اصلاحطلب در
حاکمیت است؛ و نتیجهگیری عملی معینی دارد:
ـ بیش از این
نباید روی خصوصیات دوران سپری شده حساب باز کرد.
این که
تا چه اندازه در آن دوران، از موقعیتها استفاده کردهایم یا نکردهایم، و از
موقعیتها تا چه اندازه میتوانستیم استفاده کنیم و کردیم یا
نکردیم را باید جداگانه بررسی کرد.
ـــــــــــــــــــــــــ
با انتصاب رییسی به ریاست
جمهوری، گرچه دوران تضادهای «درون حاکمیتی» میان اصولگرا بااصلاح طلب و
اعتدالی تقریباً فروکش کرد، دوران رشد و بروز هرچه
بیشتر تضادهای پایان ناپذیر میان خود اصولگرایان فرا رسید.
این تضادها، حالا بعد از حذف رییسی ـ همانطور که در همان
زمان حذف او، در مقالهیی دیگر پیشبینی شده بود ـ ابعاد
بزرگتری یافته اند و خواهند یافت؛ و آمدن پزشکیان هم به نظر
نمیرسد که به توقف رشد این تضادها، با هدف
اتحاد تاکتیکی و مقطعی علیه او، بیانجامد.
تا این لحظه، که
چنان نشده است.
باید از آنچه پیش آمده است و پیش خواهد
آمد به نفع توانمند کردن جنبش، فرصت ساخت، و آن فرصت را بر
فرصتهای پیشین و فرصتهای مستقل از این تضادها افزود و به
پیش رفت.
فرصت «ساختن» از تضادها، به معنای «استفاده»
از فرصت پیشآمده از تضادها نیست. میان فرصت ساختن از
تضادها، و استفاده از فرصتهای خود به خود به وجود آمده،
تفاوتی کیفی وجود دارد.
فرصت ساختن از تضادها، همچنین
به معنای مبنا قرار دادن تضادها و فرصتهای ساخته شده از
تضادها نیست، و فقط باید به عنوان یکی از مکملهای مبارزه و
فرصتهای مستقل ـ که مبنا همانها هستند ـ به آن نگاه کرد، نه
بیشتر.
هرگونه توهمی در این زمینه، میتواند ما را درگیر
فرعیاتی کند که به هیچجا جز ناکجا نخواهند رسید.
ـــــــــــــــــــــــــ
دستکم، از مقطع جنبش
انقلابیِ (یا خیزش انقلابیِ) زن، زندگی، آزادی، در هزار و
چهارصد و یک، بالقوه ـ و نه هنوز بالفعل ـ وارد مرحلهٔ انقلاب
شدهایم.
ولی متأسفانه بدون آمادگیهای لازم.
نداشتن
آمادگیهای لازم، تماماً تقصیر خود ما نیست، و بخشی از آن به
مجموعهٔ درهم تنیدهیی از شرایط داخلی و خارجی بر میگردد.
ضمن احتراز از سرزنش کردن بیدلیل خود ـ که میتواند منجر به
سرخوردگی و ناامیدی و احساس ناتوانی و انفعال شود ـ باید نقاط
ضعف خود را:
یک: شناخت،
دو: پذیرفت،
سه: و به فکر بر
طرف کردنشان بود.
ـــــــــــــــــــــــــ
برای کسب آمادگیهای لازم، ما نیازمند به تعیین استراتژی کلان،
و تعیین استراتژیهای مرحلهیی هستیم.
استراتژی کلان،
مشروط به استراتژیهای مرحلهیی است. وگرنه، هر قدر هم
وسوسهگر و دلربا، چیزی جز رؤیا پردازی نخواهد بود.
اما
استراتژیهای مرحلهیی، مشروط به آن نیستند.
استراتژیهای
مرحلهیی، در دل استراتژی کلان تعریف میشوند؛ ولی به تحقق
قطعی یا احتمالی اهداف استراتژی کلان، وابستگی ندارند.
به
بیانی دیگر:
استراتژی کلان انقلاب نباید ما را از
استراتژیهای مرحلهیی باز دارد یا غافل کند.
ـــــــــــــــــــــــــ
استراتژی مرحلهیی نخست،
باید مستقل از تمایل یا عدم تمایل ما، و مستقل از انتظارات حد
اکثری، و حتی حد میانهیی ما، و حول محور همبستگی تمام افراد و
نیروهای درون صف خلق یا مردم یا هرچه اسمش را میگذاریم، شکل
بگیرد و یک همه با هم بزرگ و فراگیر را تشکیل دهد.
از
منتهیالیه راست صف تا منتهیالیه چپ صف.
دستهای
بیرونآمده از جیب، ممکن است آلوده شوند؛ اما دستهای از بیم
آلودگی مانده درجیب، پیشاپیش آلودهاند.
اگر قرار باشد که
ما فقط با کسانی دست بدهیم و دست در دستشان بگذاریم که ما را قبول
دارند، آن کسان نیز باید فقط با کسانی دست بدهند و دست در دست
کسانی بگذارند که آنها را قبول دارند.
این یعنی ما و آن
ها، و آنها و ما، همگی یک جامعهٔ پاستوریزه و هموژنیزه
میخواهیم.
و خیلی ببخشید، چنان جامعهیی فقط به درد
گاوهای روی بطریهای شیرهای پاستوریزه و هموژنیزه میخورد و
بس.
استراتژیِ مرحله یی نخست، به اعتقاد راقم این سطور،
باید حول محور پنج اصل اولیهٔ تفکیک ناپذیر و به هم پیوستهٔ
زیر شکل بگیرد:
ـــــــــــــــــــــــــ
اصل
اولِ غیر قابل تفکیک از چهار اصل دیگر:
سرنگونی ج.ا، با
همهٔ دستهبندیهای درونی آن.
سرنگونی، به تنهایی، حامل هیچ
بار مثبتی نیست، و سرنگونیطلبی، به تنهایی، کوچکترین ارزشی
ندارد، و افتخار به آن، و به دلیل «سرنگونیطلب» بودن، خود را
برتر از دیگران دیدن بیمعناست.
همچنان که به دلیل سرنگونی
طلب بودن، خود را انقلابی دانستن.
تازه، انقلابی بودن
هم، به تنهایی، فاقد بار مثبت و منفی است؛ چرا که خود انقلاب
نیز، به تنهایی، نه مثبت است و نه منفی.
مثبت و منفی بودن
انقلاب، به سمت و سوی آن، و راه و روش آن بستگی دارد.
و
همچنین به ضرورت آن در شرایط معین، و عدم ضرورت آن در شرایط
معین.
ــــــــــــــــــــ
اصل دومِ غیر قابل
تفکیک از چهار اصل دیگر:
دموکراسی.
دموکراسی، معنا و
تعریف معین و متداولی دارد، و اضافه کردن شرط و شروط بر آن، در
بهترین حالت، همان «دموکراسی هدایت شده و متعهد» میشود که امتحان خودش را
داده است و عملاً ثابت شده است که چیزی جز دیکتاتوری احیاناً
مصلح و خیرخواه نیست.
و سرنوشت دیکتاتوری های مصلح و
خیرخواه، و دیکتاتورهای مصلح و خیرخواه را هم دیده ایم.
آیا نیازی به ذکر مثال وجود دارد؟
دموکراسی با همهٔ خوب
و بدش.
و با همهٔ نقاط قوت و نقاط ضعفش.
و با امکان شکست
خوردن آن که بر حق است از آن که بر حق نیست، در دموکراسی.
(که غالباً نیز چنین میشود، و آنهایی که بر حق یا بر حقتر
هستند در اقلیت قرار میگیرند.)
در مورد دموکراسی، وارد
بحث دیگری هم میتوان شد و گفت که دموکراسی در عصر حاکمیت
سرمایه، و یا در جوامع فاقد آمادگی، خودش نوعی استبدادِ پنهان
است.
ولی ورود به این بحث، بدون پرداختن دقیق به آن، آب به
آسیاب مخالفانِ این «استبدادِ پنهان» ریختن خواهد بود که چه
بدانند و چه ندانند، و چه بخواهند و چه نخواهند، طرفدار یکی از
انواع مختلف استبدادِ آشکار هستند!
ـــــــــــــــــــــــــ
اصل سومِ غیر قابل تفکیک از
چهار اصل دیگر:
سکولاریسم، به علاوهٔ نفی هر نوع
مشروعیتسازی با نام ایدهئولوژی از هر نوع آن. چه
ایدهئولوژیهای دینی و چه ایدهئولوژیهای غیر دینی.
سکولاریسم، در ارتباط با مقولهٔ حاکمیت (که معمولاً در همین
رابطه نیز تعریف میشود)، دخالت ندادن دین و قوانین آن در
حاکمیت و در مدیریت جامعه است؛ و اگر بخواهیم سکولاریسم را به
تمام گسترهٔ سیاست تعمیم دهیم، عدم دخالت دین در سیاست، و عدم
مشروعیتبخشی به سیاست و رفتار سیاسی با استناد به دین یا با
استفاده از آن است.
راقم این سطور، هیچ وقت، نسبت به
ضرورت سکولاریسم در ارتباط با مقولهٔ حاکمیت، و ضرورت جدایی
کامل دین از حاکمیت، کوچکترین تردیدی نداشته است؛ اما نسبت به
تعمیم سکولاریسم به سیاست در تمام گسترهٔ آن، در سالهای
خوشبختانه باید گفت که دور، با تساهل برخورد میکرده است.
مشاهدهٔ دم و دستگاه رقیب مغلوب ملایانِ غالب، و بساط
نیرنگ و فریب و تخدیر افیونی رهبر ایدهئولوژیکِ این دم و
دستگاه، و این که او برای غارت جان و جوانی پیروان خود (امت
خود)، و برای هرچه محکمتر کردن بندهای اسارتِ خودخواسته بر
دست و پای آنها، و برای مضمحل کردن و حل کردن و استحالهٔ
آنها در مرداب رو به خشک شدنی که خود در آن دست و پا میزند،
تا چه اندازه از تعابیر و مفاهیم دینی، و از مناسبتهای مذهبی
استفاده میکند، برای راقم این سطور، جای تردیدی باقی نگذاشته
است که نه فقط حاکمیت دینی و به هم پیوستگی دین و حاکمیت، بلکه
هر گونه مشروعیت بخشیدن به رفتارهای سیاسی با توسل به دین و
ارزش های دینی را باید قاطعانه محکوم کرد.
ـــــــــــــــــــــــــ
اصلِ چهارمِ غیر قابل تفکیک
از چهار اصل دیگر:
استقلال، و همزیستی مسالمتآمیز با جهان
گلوبالِ معاصر، با محور قرار دادن سیاست خارجی موازنهٔ منفی که
ضامن استقلال سیاسی و اقتصادی میهن ما خواهد بود.
در
موازنهٔ مثبت، چه به سمت غرب و چه به سمت شرق، آن که همیشه
محتاج دیگری است و باید همیشه مواظب باشد که دیگری را نرنجاند،
ما خواهیم بود، نه طرف مقابل.
و در موازنهٔ منفی، هر دو طرف
مقابل هستند که همیشه به ما احتیاج دارند و باید مواظب باشند
که سر به سر ما نگذارند.
طبعاً شرق و غرب، در اینجا به
عنوان دو قطب جهانی قدرت، بیشتر مورد توجه قرار گرفته اند،
وگرنه، اصل موازنهٔ منفی، در مورد تکتک دولتهای منطقه و جهان
باید رعایت شود.
اما فقط کشوری میتواند به درستی و به
تمام و کمال، سیاست خارجییی با محوریت موازنهٔ منفی داشته
باشد که آباد و آزاد و مستقل و یکپارچه و نیرومند باشد.
ـــــــــــــــــــــــــ
اصل پنجمِ غیر قابل
تفکیک از چهار اصل دیگر:
به عنوان حداقل مشترک، تأمین و
تضمین شرایط برخورداری از یک زندگی اقتصادی و رفاهی متوسطِ
بیدغدغه برای تمام آحاد جامعه، و عدم تمرکز بر اموری مثل از
میان برداشتن فاصلههای بزرگ طبقاتی، و بر نفی استثمار، و بر
غیره و غیره، در این مرحلهٔ معین.
در این زمینه، جامعهٔ
ایده آل راقم این سطور، مثل خیلیهای دیگر، خصوصیات بسیار
دقیقتر و فراتر و جدیتر و بیتعارفتری دارد، از جمله نفیِ
تا حد امکانِ استثمار در همهٔ اشکال آن.
ولی هیچکدام از ما
ـ باهر نگاهی که به جامعهٔ ایدهآل خود داریم ـ نباید در پی
جَستهای تارزانی از کوتاه ترین شاخهٔ اولین درخت جنگل تا بلند
ترین شاخهٔ آخرین درخت آن باشیم، و یا برای متحدان و همراهان
خود در مبارزه شرط و شروطی بگذاریم که قطعاً خیلی از آنها با
آن موافق نیستند، و حتی از آن میهراسند.
چنان چیزی، یا
به بیعملی و خیالپردازی و درجا زدن منجر میشود، و یا به در
دایرهیی بسته، بر گرد خود و همفکران خود چرخیدن، و یا در
انتظار آیندهیی موهوم، حال را از دست دادن.
درجا زدن، به
آدم احساس کاذب حرکت میدهد و آدم خیال میکند که دارد رو به
جلو میرود و دلش بیهوده خوش است که بالاخره به مقصد خواهد
رسید.
چرخیدن در دایرهیی بسته، از نقطهٔ آغاز، پیشاپیش به
نقطهٔ پایان رسیدن است.
پایانی که فرقی با آغاز ندارد.
و
آیندهیی که از حال فرا نیامده باشد، حالی است که در گذشته فرو
مانده است!
ـــــــــــــــــــــــــ
و کلام آخر، این که:
زن،
زندگی، آزادی را میتوان تأیید کرد، و میتوان تأیید نکرد.
اما نمیتوان تأییدش کرد و در همان حال، هویت آشکارا همه با
همی آن را به زیر سئوال برد.
همین است که هست.
خوب یا
بد.
و هر کدام از ما هم آزادیم که جزیی از همه با همِ زن،
زندگی، آزادی، باشیم یا نباشیم.
نه اجباری در کار است، و نه
رو در بایستییی.
این جنبش یا خیزش انقلابی، که همین
روز ها وارد سومین سال خود میشود، اگرچه هنوز به ارتفاع
انقلاب دست نیافته است، قابلیت تبدیل شدن به انقلاب را دارد.
آنچه باقی میمانَد، پاسخ به این پرسش است که آیا ما میخواهیم
از این قابلیتِ آن استفاده کنیم یا نه.
با هر استدلالی، و
با هر توضیح یا توجیهی.
نفیاً یا اثباتاً.
بقیهٔ
پرسشها، بعد از این پرسش است که مطرح میشوند.
همچنان که
بقیهٔ پاسخها، بعد از پاسخ به این پرسش.
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
ققنوس ـ سیاست انسانگرا