يک
ــــــــــ
وقتی که می گوييم «روز جهانی»، دانسته يا نادانسته، به پيوندی
اشاره داريم که مرز های جغرافيايی را در می نوردد، و در حالی
که مجموعه يی و مجموعه هايی از فرهنگ ها را در خود يا با خود
دارد ـ منطقاً ـ بايد حول محوری معنی شود که همه ی اين مجموعه
ها بر گرد آن جمع شده باشند، يا جمع شدنی باشند.
و وقتی که می گوييم «روز جهانی کارگر»، دانسته يا نادانسته،
کارگر را به عنوان يک «موضوع» واحد جهانی در نظر داريم که ـ
منطقاً ـ نبايد محصور محدوده ی جغرافيايی و فرهنگی خود باشد.
دو
ــــــــــ
اما، از آنجا که يک «موضوع» را، نه با «تعريف» آن ـ که اساساً
امری غير ممکن است ـ بلکه با شاخصه های آن، بايد شناسايی کرد و
شناسانيد، «کارگر»، علاوه بر شاخصه های کلی واحد و عام، باز در
هر جامعه يی، با شاخصه های خاص يا خاص الخاصی در ارتباط با
ساختار اقتصادی و فرهنگی آن جامعه، شناسايی و شناسانيده می
شود.
و همچنين، «کارگر»، به صفت يک طبقه، در يک کشور می تواند در (و
بر) حاکميت و سياست، نقشی (و اثری) تعيين کننده داشته باشد، و
در يک کشور ديگر نه.
سه
ــــــــــ
کارگرِ يک محدوده ی اقتصادی و فرهنگی و جغرافيايی، ممکن است
ماهيتی و هويتی و منافعی و خواسته هايی و عملکرد هايی متفاوت
يا متناقض يا حتی گاه متضاد با ماهيت و هويت و منافع و خواسته
ها و عملکرد های کارگرِ يک محدوده ی فرهنگی و اقتصادی و
جغرافيايی ديگر داشته باشد.
کارگر در يک کشور پيشرفته ی غربیِ مطرح در سياست و اقتصاد
جهانی، می تواند به عنوان جزيی از يک مجموعه ی واحدِ شکل دهنده
ی سياست و اقتصاد آن کشور، خواسته و ناخواسته در ستم طبقاتی و
غير طبقاتی، و سياسی و غير سياسی، بر کارگران و غير کارگران
کشوری ديگر سهيم باشد و حتی منافع خود را در اين ستم جست و جو
کند و بيابد.
در همين انتخابات اخير رياست جمهوری فرانسه، می بينيم که درصد
بزرگی از کارگران، به جای رأی دادن به ژان لوک ملانشون (و بنوآ
آمون) بخش مهمی از آرای مارين لوپن سوپر ناسيوناليست دست راستی
را تأمين کرده اند، و او را و امانوئل ماکرونِ دوست بانک
های بزرگ جهانی، و تضمين کننده ی منافع اولترا
ليبراليسم اقتصادی را با فاصله يی زياد از ملانشون (و بنوآ
آمون) به دور دوم فرستاده اند.
خودفريبی است اگر رقم بالای کارگرانی که به مارين لوپن ها و
ژان ماری لو پن ها (پدر همين مارين خانم) و سارکوزی ها رأی
داده اند و می دهند و خواهند داد را انکار کنيم.
در انتخابات قبلی رياست جمهوری فرانسه (۲۰۱۲) سی و سه در صد
کارگرانِ شرکت کننده در انتخابات، به مارين لوپن رأی داه
بودند.
اين رقم، در دور اول انتخابات امسال، به سی و هفت در صد،
افزايش يافت، و نظر سنجی ها برای دور دوم اين انتخابات در
يکشنبه آينده، رأی شصت و شش در صد کارگرانی که در انتخابات
شرکت خواهند کرد را متعلق به مارين لوپن پيش بينی کرده اند.
و جالب است که هجده در صد از کارگرانی که در دور اول به
ملانشون رأی داده بودند هم مطابق اين نظر سنجی ها، در دور دوم،
به مارين لوپن رأی خواهند داد!
حالا، آرای دو تشکل پيشرو «حزب نوين ضد سرمايه داری» که
کانديدای کارگرش «فیليپ پوتو» روی هم رفته يک و نه صدم درصد، و
«نبرد کارگر» که کانديدايش «ناتالی آرتُو» شصت و چهار صدم در
صد رأی آورده اند را بهتر است به روی خودمان نياوريم، و به
همان «بنوآ آمون» و «ژان لوک ملانشون» بسنده کنيم!
چهار
ــــــــــ
در پی جنبش ماه مه ۶۸ فرانسه، نام هربرت مارکوزه و تئوری های
او، به صورتی جدی در جامعه ی روشنفکری ايران مطرح شده بود.
او سعی کرده است تا به بازتعريف، يا بازشناسی «طبقه ی کارگر»
در جوامع مدرن که در آن ها بخش هايی مثل بخش خدمات، و مشاغل
فکری، و وسايل ارتباط جمعی، و غيره، نقشی اساسی و تعيين کننده
در ساختار اقتصادی يافته اند بپردازد.
مارکوزه، تز «پرولتاريای فکری» را مطرح کرده است و اين را که
با گسترش شيوه ها و اشکال توليد، تحصيل کردگانی که در مراکز
بزرگ کار می کنند و هيچ چيزی به جز نيروی کار فکری اشان در
اختيار ندارند که بفروشند هم جزء پرولتاريا به حساب می آيند.
پرولتاريای فکری. که نيروی کارش به صورت انبوه، برای کارفرما
سرمايه می شود و ارزش اضافی و اينجور چيز ها.
هم آن زمان، و هم امروز، من نظريه ی مارکوزه را «به روز شده» و
منطقی تر از نظريه هايی می دانستم و می دانم که به تناسب جوامع
اوليه ی بعد از انقلاب صنعتی تدوين شده بودند.
پنج
ــــــــــ
در زمان «آن پدر و پسر»، اگرچه آرمان های انقلاب مشروطه به
فراموشی سپرده شده بود، و اگرچه در صورت ادامه ی روند انقلاب
مشروطه، دستاورد ها می توانستد به مراتب بيشتر باشند، اما به
هر حال:
ـ جامعه ی ايران توانسته بود خود را اندک اندک از بسياری از
واپس گرايی های فرهنگی که خود، تا حدود زيادی، محصول واپس
ماندگی های ساختار عقب مانده ی اقتصادی بودند رها سازد.
ـ رشد صنعت مدرن، به خصوص بعد از رفرم اساسی موسوم به «انقلاب
سفيد»، می رفت تا به شکل گيری جدی و متکامل طبقه ی کارگر در
ايران کمک کند.
ـ اين روند، به دليل ماهيت ارتجاعی و فئودالی و ماقبل فئودالی
نهاد انگلی روحانيت، از همان آغاز، با کارشکنی های اين نهاد، و
آبشخور ها و خاستگاه های آن، يعنی فئوداليسم و بازار سنتی (با
فرهنگ فئودالی اش) رو به رو شد و «نهضت روحانيت» را پديد آورد.
شش
ــــــــــ
ميوه ی نارسيده ی انقلاب ضد سلطنتی و ضد ديکتاتوری و ضد
امپرياليستی و تا حدود زيادی هم برابری طلب سال های ۱۳۵۶ و
۱۳۵۷ مردم، بر اثر توفانی که از گوادلوپ ها و اين طرف و آن طرف
ها وزيدن گرفت، به جای آن که بر سر امام راحل ـ به عنوان
نماينده ی روحانيت مبارز با روند رشد و تکامل جامعه ی نوين
ايران ـ فرود آيد، به دامان قبای مبارک او فرو افتاد؛ و بعد از
چند بار قل خوردن، بالاخره در غروب ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ به چاهی که
ارواح از گور گريخته در آن نهان شده بودند سقوط کرد و بخشی از
آن بلعيده شد و بخش جان سختش هم، گاز خورده و له شده، به بيرون
و زير دست و پای اين و آن پرتاب شد.
از آن زمان به بعد، روند شکل گيری طبقه ی کارگر در معنای
کلاسيک آن، و در هيأت يکی از دو طبقه ی اصلی جامعه در آن معنا،
دچار اختلال جدی شد.
هفت
ــــــــــ
شايد از همين روست که تا همين حالا، وجه غالب و کارآمد مبارزات
مردمی، خود را نه به صفت «طبقاتی»، بلکه به صفت مدنی بارز کرده
است، و دستاورد های بسياری نيز داشته است.
در چنين موقعيتی:
ـ از يکسو، بايد تعريف يا تعريف واره ی مارکوزه را در برابر
کسانی قرار داد که ـ گرچه شايد به صراحت نگويند ـ معتقدند که
در ايران، تا شکل گيری و رشد و تشکل طبقه ی کارگر در معنای
کلاسيک آن، بايد به دنبال نخود سياه دويد و مردم را هم با نا
اميد کردن از مبارزات مدنی، به دنبال نخود سياه فرستاد و تازه
از موضع انقلابی چيزی هم طلبکار عالم و آدم درآمد!
و اين در حالی است که توده های مبارزات مدنی واقعاً موجود،
اکثراً در تعريف «به روز شده» ی کارگر، کارگر به حساب می آيند.
ـ از سوی ديگر، مبارزان مدنی و سياسی، هدف بزرگی را بايد
فراروی خود قرار دهند: پيوند هرچه عينی تر و ملموس تر با آنچه
در عرف معمول، طبقه ی کارگر ناميده می شود؛ و با همه ی
زحمتکشان.
هشت
ــــــــــ
در جامعه يی که اکثريت مطلق آن را تهی دستان، و اکثريت اين
اکثريت را کسانی که زير خط فقر زندگی می کنند تشکيل می دهند،
من ترجيح می دهم که از «زحمتکشان و محرومان» سخن بگويم و روی
کلمه ی «کارگر»، متوقف نشوم.
اگر ـ با وجود الّا و امّا های ذهن پويا و غير ايستا و بسته
بندی نشده و ديکته ناپذير ـ به صورت کلی، اين را بپذيريم که
جوهر مبارزه ی طبقاتی، در تمامی مبارزات تاريخ بشر جاری و ساری
بود و هست و خواهد بود، بايد از خود بپرسيم که چرا اين جوهر
جاری و ساری، آنگونه که بايد، در فضای کنونی مبارزات مردمی،
خود را نمی نماياند.
(لطفاً يکی بلند نشود و اعتراض نکند که «چرا نمی نماياند؟
اتفاقاً خيلی هم خوب می نماياند: مبارزه ی جريان های بورژوايی
و خرده بورژوايی با طبقه ی کارگر، تحت عنوان مبارزه ی مدنی و
جنبش سبز و غيره!»)
بخش مهمی از پيچيدگی مبارزه در شرايط کنونی کشوری که يکباره از
جهان معاصر، به جهان ماقبل معاصر، پرتابش کرده اند ـ اما به
دليل پويايی ذاتی خود، هرگز نه توانسته است و نه خواسته است که
با اين پرتاب شدگی کنار بيايد و به آن خو کند ـ در همين گره
خوردگی مبارزه ی مدنی و مبارزه ی سياسی و مبارزه ی طبقاتی با
هم است.
بدون تأمين شرايط حداقل حقوق مدنی، تأمين شرايط حد اقل يک
مبارزه ی سياسی سالم نا مقدور است؛ و بدون تأمين شرايط حداقل
يک مبارزه ی سياسی سالم، تأمين شرايط حداقل يک مبارزه ی طبقاتی
هم غير ممکن.
نُه
ــــــــــ
پيش از انقلاب، به دلايلی که مختصری از آن ها در بخشی از همين
مقاله ی حاضر آمده است، وجه سياسی مبارزه، بر وجه مدنی آن
کاملاً غلبه داشت.
اما واقعاً چه کرديم و چه نکرديم ما در آن زمان؟ و به کجا
رسيديم و به کجا نرسيديم سرانجام؟
چه کرديم و چه نکرديمش را من و شما خودمان بهتر از همه می
دانيم.
به کجا رسيديمش را نسل های سوخته ی بعد از انقلاب، هر روز می
بينند و زندگی می کنند.
و به کجا نرسيديمش را هم بهتر است از رؤيا های در خون تپيده ی
هنوز در کمی دورتر پرپرزننده امان بپرسيم.
دَه
ــــــــــ
با يک جست تارزانی نمی توان يکباره از مرحله يی به مرحله ی
ديگر پريد.
در اين، شکی نيست.
در اين، شکی نيست، اما بايد با نيت خير و زبان خوش و اراده ی
جذب و تفهيم و تفاهم، و نه با نيت شر و زبان ناخوش و اراده ی
دفع و نفرت پراکنی و کينه اندوزی و فاصله بر فاصله افزودن، اين
را هم برای آن هايی که هنوز مردد مانده اند توضيح داد که ديری
است که ديگر راه نه از دل اين نظام، بلکه از روی پيکر در حال
تجزيه و تلاشی اين نظام می گذرد.
اين ها رفتنی هستند؛ و در چنين مرحله ی پيشرفته يی از تجزيه و
تلاشی، با صد دوز و کلک و انتصابات و انتخاباتِ ديگر هم
نخواهند توانست خود را بازسازی کنند.
اين ها در چنين مرحله ی پيشرفته يی از تجزيه و تلاشی، رفتنی
هستند.
و بايد به روند اين تجزيه و تلاشی، شتاب داد.
اما نه به هر قيمتی.
اين ها دارند متلاشی می شوند.
اما نبايد با متلاشی شدن اين ها ايران هم متلاشی شود.
جدا از راهنمای راهزنی که به خوبی می داند که چه می گويد و چه
می کند و دل سپردگان به فريب خود را می خواهد با خود به کجا
ببرد و در کدام گندابی غسل تعمیدشان دهد، فقط آن هايی که به
خوبی نمی دانند که چه می گويند و چه می کنند و حتی چه می
خواهند هستند که رفتن اين ها به هر قيمتی که باشد را معادل
پيروزی مردمان می دانند، و با کلماتی مثل سرنگونی و سرنگونی
طلبی و سرنگونی طلبان و کذا و کذا دچار وجد و شور و حال می
شوند و نعره های مستانه سر می دهند و چشم و چار ها در می
آورند.
همچنان که زمانی با شعار شاه بايد برودِ امام راحل، شور و حال
ها شد و مستانه نعره ها سر داده شد و چشم و چار ها در آورده
شد!
۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۶
اول ماه مه ۲۰۱۷