فرصت، فراخ بود در نقطه چين:
تا پيش، در زمان
تا بعد، در زمين
(در امتداد بی توقف حرکت
هرچند سخت تر از راحت)
ساعاتِ قبل
در بين راه نمی ماندند
زيرا
ساعاتِ بعد
ما را ـ گشاده روی ـ
به خود
می خواندند
اينسان
در انقطاع مندرس وقت
پيوسته وارث تداوم خود بوديم
از جزء جزء، تا نهايت تعميم
بيرونِ هرچه روز و شب و ساعت و دقيقه و
تقويم
ضمناً هميشه باد می آمد.
يعنی که:
(پيش و کم)
در اهتزاز بود و بازنمی ماند
از پيچ و تاب خود
پرچم
بی شک یقين تمام معنی ما بود
اما
ـ گيرم که بی هوا ـ
گاهی هوای شک
می کرديم
و بعد
بر شک خويش فايق
گم می شديم
در عطر احتمال شقايق
(از روز های خالی بی تغيير
پل می زديم تا
شب هايمان هميشه پر از رؤيا
و آرزوی محتمل تعبير)
ای پای در رهانِ پس از اين
در نقطه ی
آغاز ما!
آسان نبود، نه
اما
(باری به هر جهت)
اين بود راز ما
۹ مرداد ۱۳۹۲