بنام حق و حقيقت
راه در جهان يکی است و آن راه راستی است
با درود فراوان به آنانکه در هر شرايطی از حقوق و ارزشهای
انسانی دفاع می کنند و با احترام به لوح حقوق بشر کوروش، ميراث
و سند افتخار مردم ايران که دفاع از حق و آزادی و برابری
انسانها را به جهانيان گوشزد کرده است و کرنش در برابر خون پاک
و به ناحق ريخته کيانوش، پرده را کنار می زنم تا احساسم نفسی
کشيده و بر چهره برگهای سپيد، خط می کشم و برای کيانوش آسا يا
همان کی (بزرگ)، انوشه (ناميرا)، آسا (آسوده) می نويسم و اکنون
و هميشه خود را در آن روزهای ماندگار قرار می دهم. آری اين شب
و روزها دلم سخت گرفته و بياد کيانوش می گويم و می گريم.
کيانوش مهربان برادرم! سلام، سلامی به گرمی آتشگاه زرتشت، به
بزرگی نام ايران و شرافت و اصالت قوم کرد. دراين روزگار بی
پناهی سلام مرا از اين خانه دلگير بپذير و پناهم باش. می خواهم
گوشه ای از سفره دلی را برايت بگشايم که از کودکی با
مهربانيهايت، خو گرفته است.
اکنون که اين مطلب را برايت می نويسم چند روزی بيشتر به ۱۶ آذر
۱۳۸۹، روز دانشجو نمانده است. حدود ۱۸ ماه از آن روزها می
گذرد، روزهايی که برای هميشه در خاطرمان خواهد ماند. با خود
فکر می کنم خدايا! اين چه روزگاری است؟!
بگذار بگويم که سکوت تنبور و مرگ آرزوهايت که همانا مرگ ما و
آرزوهايمان هست را باور ندارم.
آری برادر! می خواهم با تو گپ بزنم، از تو بگويم، از خودم، از
خانواده و دوستانت، از روزهای سرد و سياهی که سايه سنگينش را
بر زندگی ما گسترده است.
ابتدا در کنار ابهت بيستون – که با قامتی استوار در همايش ثبت
جهانيش حضور يافتي- قلم به دست گرفتم تا برايت بنويسم، بار
ديگر در مقبره حضرت داوود از يادگاران دوران مادها و درکنار
مزار پدرمان رستم و برادرمان فريدون، يکبار هم در کنار
زيارتگاههای حضرت سلطان حقيقت و بابايادگار، يکبار در بلندای
توچال، همچنين درکنار رودخانه سيروان و طاق فرهاد، که در حضور
اين مکانهای خاطره انگيز هميشه با گامهای محکم و در حاليکه
تنبورت را همراه داشتی، با خانواده، دوستان و ياران دبستانی ات
درآنجاهايی که تو پا گذاشتی قصد نوشتن کردم. اما قلم ياريم
نداد به ناچار در خانه ای که مدتهاست قدمهايت، سکوتش را
نشکسته، کنار ميز مطالعه و صندلی خالی از وجود پرمهرت درخاموشی
شبهای بيقراری با نظاره ی تصاوير زيبايت و دستنوشتها،
نقاشی،طراحی و کاريکاتورهايت، تقديرنامه های علمی و ورزشی و
گوش دادن به صدای حماسی و نوای زلال تنبورت، حبس شده در
چهارديواری، کنار دايه (مادر) رنج کشيده که از بهترين مادران
دنياست، برادر بزرگ و دلشکسته مان عزيز و خواهران دلسوخته مان
جماله، غزاله، پرستو و پريسا که هر يک سعی در پنهان کردن غمها
و اشک هايشان را دارند، با يادآوری کوهی از خاطرات با تو سخن
می گويم، سخنی از سردرد، دردی که آن دوشنبه زيبا را به غروبی
خونين منتهی کرد و دردی که ذره ذره وجودمان را فرا گرفته است.
برادرم کيانوش! هر چقدر گذشته ام را با تو مرور می کنم بيشتر
حيران هنر، متانت، مهر و صفا، صبوری و مسؤليت پذيری هايت می
شوم و احساس می کنم تو در کنارم هستی. اين خاطرات، همه بغضها و
غمهای بزرگی هستند که در برابر چشمانم قرار دارند و با يادآوری
آنها، زندگيم را در غروب يک روز سرد پاييزی می بينم.
کيانوش جان! بسيارزودتر از اينها ميخواستم با تو که در سخت
ترين لحظات در کنارم بودی سخن بگويم و از تو بنويسم، اما
نگرانی از اينکه مبادا اين گفتن و نوشتن ها متأثر از فضای
سهمگين ماههای آغازين عروجت مرا به سويی بکشاند که نه تو راضی
باشی و نه من، پس خود را بدست زمان يعنی داناترين دانايان
سپرده و ازآن پيروی نمودم.
با نظاره بر برگه ی گواهی فوتت که مقابل علت مرگ عبارت “خشونت
به وسيله ديگران” به چشم می خورد در بهت و عزای اين فاجعه ی
بزرگ بوده و باورم نمی شود ديگر هيچوقت تو را نديده و درکنارم
نخواهی بود و در ذهنم نمی گنجد که رفتنت بی بازگشت بوده و خانه
از وجود پر مهر و محبتت تهی گشته است.
روزها وماهها درگذرند و ما هر روز بدون حضور تو طلوع را به
غروب رسانده و در اين شرايط غمبارکه روح و جسممان رفته رفته
خسته تر می شود، گذشته را برابر چشمانمان تصور ميکنيم و در اين
شرايط اسفناک شيرينی آن خاطرات را در مقابل تلخی اين غم بزرگ و
جانسوز قرار ميدهيم. دوران کودکی آن روزهای خوش وبی همتا، که
پويا و سرشار از شاديها، مشتاق آينده ای روشن بوديم، چهار شنبه
سوری، تحويل سال نو و نوروزها و جمع شدن اعضای خانواده گرد
سفره هفت سين، ميهمانی ها ،کوهنورِِديها، ماهيگيريها، خاطرات
گردش در طاق بستان، تنبور نوازی های عرفانی ات، پايکوبی در
هنگام بازگشت هموطنان ازاسارت، خاطرات قناری بال شکسته ای که
پرورش دادی تا نعمت آزادی را بچشد، لبخندهای مهربانانه ات در
بازگشت از دانشگاه، مطالعه مستمر نشريات دانشگاهی و اصلاح طلب،
خاطرات آخرين باری که درخوابگاه مجيديه در کنار هم بوديم و
صدای حزن انگيز کيومرث اميری، اين شاعردلسوخته لک زبان
کرمانشاه که اشعارش، تجسم دردهای امروز جامعه است را مشتاقانه
با هم گوش داديم، خاطرات تنبور نوازی هايت که با الهام از سيد
خليل عالي-نژاد آن را شروع کرده و با شور و اشتياق به تنبور
نوازی حماسی آن را ادامه دادی و خاطره آخرين پيامت که در ساعت
۱۲و ۴۵ دقيقه ظهر روز دوشنبه ۲۵ خرداد ۸۸ برای دوستانت فرستادی
و اين پيام اکنون مهمترين پيام زندگی ماست.
آری نازنين برادرم، از دست رفتن وجود پرخاطره ات، دردناکترين
غم زمانه را برايمان به همراه آورد و مسائل بسياری دست به دست
هم دادند تا ديگر از پرتو مهرت بهره مند نشويم و اين رنج بزرگ،
روح و جسممان را سخت بفشارد و به جايی برسيم که ديگر اميدمان
نه يافتن و يا رهائيت از زندان که روشن شدن چگونگی اين ظلم
بزرگ رفته بر دودمان ما باشد.
کيانوش جان! بياد داری در سال ۷۹ که زندگيمان رو به بهبودی
نسبی نهاده بود به يکباره مرگ پدر، سنگينی سختی های تازه ای را
بر ما تحميل کرد. هرچند دايه با مهر مادرانه و صلابت پدرانه
جای پدر و مادر را برايمان پر کرده بود تا اينکه توانستيم خود
را با آن شرايط وفق داده و برای آرامشی نسبی و زندگی بهتر- که
پدر و پدربزرگمان به دليل جور برخی نامردمان روزگار خود،
هيچگاه به آن نرسيدند- تلاش نموديم و همه تلخی و تنگناههارا با
صبر، تحمل و پشتکار گذرانديم. ما که از تبار رنج کشيدگان و
قافله محرومان اجتماعی بوديم هيچگاه راضی نمی شديم برای کم شدن
مصائبمان در زندگی، اعتقادات خود را کنار گذاشته يا نسبت به
آنها بی تفاوت باشيم. سالها در انجمن های زيست محيطی که جبهه
سبز کرمانشاه با مسئوليت برادر بزرگمان عزيز، يکی از آن ها بود
و ديگر گروههای عام المنفعه تلاش کرديم و با افتخار، داشته
هايمان را صرف اين امور نموده و در کنار افراد پاک و مظلوم
بوديم، هر چند در اين مسير مشکلات فراوانی داشته و هر از گاهی
رياکاران و جاه طلبان سد راهمان می شدند، ولی با تلاش برای
غلبه بر مشکلات، گاه با پيروزی و گاه با شکست حرکت کرديم و پيش
رفتيم.
يادش بخير! آن شب را که هم قسم شديم تا در برابر مشکلات کوتاه
نيامده و در اين روزگار نامراد، پشتيبان هم باشيم و در اين
مسير کوشا بوده، هدف را گم نکنيم، روز به روز تلاشهايمان را
بيشتر کرده، به خود اميد دهيم و هرجا که نااميدی به سراغمان
آمد ازديگری کمک بگيريم.
مدت زيادی از آن شب نگذشته بود که تب وتاب انتخابات و حواشی
آن، سراسر کشور را فرا گرفت و تلاش و تکاپوهای تو نيز بيشتر و
بيشتر شد. چند روز مانده به انتخابات به کرمانشاه آمدی و در
کنار هم بوديم. غروب شنبه۲۳خرداد هنگام بازگشت به دانشگاه، دو
عکس کوچک را به دايه دادی و گفتی که تا دو هفته ديگر برمی گردی
و بايد آن عکسها را جهت عضويت در هيئت علمی دانشگاه کرمانشاه
تحويل بدهی و به دايه گفتی: برای تعيين محل شغلت از بين صنعت
نفت جنوب و پتروشيمی کرمانشاه، آنجا که دايه راضی باشد را
انتخاب می کنی. دايه تو را قسم داد: مبادا در تظاهرات شرکت کنی
و مشکلی برای پرونده تحصيلی ات ايجاد شود و ۱۸ سال زحمت و شب
نخوابيدن هايت بی نتيجه بماند. او خواست تو را در آغوش بگيرد
اما اجازه ندادی و گفتی: زود برمی گردم دايه! به من نگاه کن
ببينم گريه می کنی؟! يا می خندی؟! و سپس با اشکهای او و بدرقه
خانواده ات، زادگاهت را ترک کردی.
روز يکشنبه ۲۴ خرداد ۸۸ چندين بار با تو تماس داشتيم اما هربار
گفتی همراه دوستان دانشجويی ات هستی و حالت خوب است. بعدها
فهميديم که آنروز در تجمع وليعصر و ديگر تجمع های تهران حضور
داشتی و شب را در خوابگاه دانشگاه خواجه نصير کنار دوستانت
سپری کرده بودی و با تشريح اوضاع و شرايط از دوستانت خواسته
بودی در تجمع مسالمت آميز فردای آنروز شرکت کنند.
در روز ۲۵ خرداد ۸۸، برای اعتراض به نتايج انتخابات و با اميد
به بازشماری آراء همراه با بسياری از مردم، دانشجويان، اساتيد
دانشگاه و قشر فرهيخته جامعه در راهپيمايی ميدان امام حسين تا
آزادی حضور داشتی.
در آن هنگام که ما در پی امور روزمره خود بوديم، در يک حرکت ضد
انسانی، در اوج مظلوميت مورد اصابت گلوله قرار گرفتی وصدها
کيلومتر دور از خانه و زادگاهت در خون خود غلتيدی، من به تعريف
و تمجيد از حرکت آزاديخواهانه ملت و نقد مخالفان آن می پرداختم
و بعدها مشخص گرديد در آن لحظاتی که من با شور و خروش وصف
ناپذيری در مورد اين امور می گفتم همزمان سرنوشت ما در پايتخت
با سرب داغ هدف قرار گرفته است.
ای کاش تو هم مانند بسياری از زخمی شدگان آن روز که اکنون کم و
بيش بهبودی يافته اند، امروز در کنارمان بودی. اما افسوس! که
تو رفتی و من و يارانت را تنها گذاشتی.
نميدانيم در چه لحظه، ساعت وروزی قلب نازنينت از تپش باز
ايستاده اما مطمئنيم در آن لحظات که از شدت درد به خود می
پيچيدی خانواده، دوستان وآرزوهايت را در برابر ديدگانت می
ديدی، از کارهای نيمه تمام و قولهايی که به دايه داده بودی
خداحافظی کردی و غريب ، ناب و اهورايی شدی و به قاتلانت درس
ايمان، شهامت و خداپرستی دادی.دفاع از آزادی و حقوق انسانی
مجال دفاع از پايان نامه ات را نداد. ترديدی نيست زمان به خون
غلتيدنت برج آزادی نظاره گر بوده و قول داده هر چه راکه ديده
برای آيندگان تعريف کند.
از غروب شوم آن دوشنبه تا چهار روز بعد ديگر اطلاعی از تو در
دست نيست. ظهر روز جمعه ۲۹ خرداد ۸۸، افراد ناشناس! پيکر پاک و
خونينت را به پزشکی قانونی تهران تحويل می دهند.
کيانوش نازنين! در آن روزهای پر دلهره و اضطراب قصد داشتيم بعد
از يافتنت، تو را در آغوشمان بفشاريم و غم و ترس وجودمان را به
قلب مهربانت چشانده ونذرهای فراوان دايه، برای بازگشتت را ادا
کنيم و برای جشن فارغ التحصيلی ات از دوره کارشناسی ارشد
برنامه ها داشتيم.
در آن روزهای سرد و عذاب آور که من و خواهرمان پرستو در کلان
شهر تهران برای يافتنت به هر سو می دويديم، چه بر ما گذشت، چه
برخوردهايی با ما کردند، چه ها ديديم و چه ها شنيديم داستان غم
انگيز و بلندی است که اگر بتوانم و مرگ مهلتم بدهد روزی آن را
به صورت يک رمان خواهم نوشت.
در آخرين روز يافتنت بود که احساس غريبی به من می گفت اتفاقی
افتاده است، اما زير بار سنگين اين احساس نمی رفتم. لحظه ای که
عکس چهره خون آلودت را ديديم سعی کرديم در تصوير پيش رويمان
نشانه ای بيابيم که ثابت کند متعلق به تو نيست اما موفق نشديم،
هر چند که ديدن تصوير کسی ديگر نيز بدان صورت برايمان دردناک
بود. به بقيه دلداری ميدادم که اشتباه نکنيد اين چهره، فقط
شبيه به کيانوش است و مدام می گفتم: بايد از پزشکی قانونی رفته
و مجدداً در زندانها و بازداشتگاهها در جستجويت باشيم. ناگهان
از گوشه دلم صدائی برخاست که چرا خودت را فريب می دهی؟ اين
چهره ی به خون خفته، همان کيانوش مهربان، برادرت و تلاشگر راه
علم و هنر و موسيقی و عرفان است که قرار بود چند روزديگر به
زادگاهش بازگردد.حاضر بوديم هر بحرانی را تجربه کنيم ولی
تصويرت را در آن چهارشنبه شوم نبينيم. اما به وضوح ديديم که با
چشمانی بسته و دهانی پر ازخون که مجال گفتن کلامی را نداشته
آرام گرفته ای.
با ديدن تصويرت در روز چهارشنبه سوم تير ۱۳۸۸ و دريافت مجوز
رويت جسد در صبح روز بعد هنگامی که مأموران بعد از صحبتهای
فراوان با ورود من، عزيز و پرستو به سالن تشريح پزشکی قانونی
تهران موافقت کردند و تلفنهايمان را گرفتند…..، به بدترين شکل
ممکن باترس و اضطرابی شديد که سراسر وجودم را فرا گرفته بود
دست پرستو را گرفته و با ترس به دنبال عزيز می رفتم. همينکه
وارد سالن تشريح شديم در چند متری پيکری پوشيده که تنها چهره
اش بيرون بود قرار گرفتيم. سه نفر آنجا ايستاده بودند.
برادرمان عزيز جلو رفت و کنار آن سه نفر ايستاد. نمی خواستم
جلو بروم اما به خود تکانی دادم و با خود گفتم ما که هنوز از
چيزی مطمئن نشده ايم، قوی باش. به آهستگی و با احتياط جلو
رفتم، اما بر خلاف همه دعاها و آرزوهايم تو را بر روی تخت
بيمارستانی آرام ديدم. بعد از آن ديگر نميدانم چه شد! فقط يادم
هست مأمورين هر سه نفرمان را به حياط پزشکی قانونی منتقل
کردند. درآنجا با فريادهايمان خبر اين ظلم بزرگ را به آسمان
رسانده و فرياد زديم هر چه داشتيم در آتش خشم و خشونت قانون
شکنان سوخت.
ديديم که چه بيرحمانه و ناباورانه از دنيای آرزوهايت تنها دو
گلوله آتشين به تو رسيده است. آن روز سرآغازی برای سوختن خاموش
نشدنی خانواده مان در شعله های آتش بود.
وقتی تو را يافتيم، توانی در ما نبود که فارغ التحصيلی ات را
جشن بگيريم، روح نازنينت پر کشيده بود و چقدرسخت! چقدر عميق!
عکس زيبايت را به قلبمان فشرديم، بوسيديم و بازبه قلبمان
فشرديم. همان زمان در کرمانشاه، خاک خسروان، در خانه کوچک ما
غوغائی به پا بود. دايه هر چقدر زنگ می زند جوابی نمی گيرد تا
اينکه کسی گوشی را بر می دارد و مي-گويد: پرستو و کامران و
بقيه تلفنهايشان را درخانه ما جا گذاشته اند. اما دايه باور
نمی کند. در اين اثنا دايی هايمان خانه را مرتب می کنند. اقوام
در خانه ازدحام کرده و از ميان جمعيت حاضر در آنجا هر کس چيزی
می گويد. همه مردد، نگران و منتظر خبری از تو هستند. هر چند من
از تهران تأکيد کرده بودم که چيزی به دايه نگويند ولی يکی از
بستگان دايه را از ماجرا با خبر می کند. در ميان آن شلوغی
يکباره دايه فرياد می زند، کيانوش کشته شده است؟! با کلام دايه
خانه بر سر اعضاء خانواده و فاميلهايی که آنجا جمع بودند آوار
می شود. افسوس! رخ داده بود آن چه که نبايد اتفاق می افتاد.
خانه ام آتش گرفته است، آتشی جانسوز
هر طرف می سوزد اين آتش
پرده ها و فرش ها را، تارشان با پود
……..
خانه ام آتش گرفته است، آتشی بی رحم
همچنان می سوزد اين آتش
نقشهايی را که من بستم به خون دل
بر سر و چشم، در و ديوار
………
سوزد و سوزد
غنچه هايی را که پروردم به دشواري
در دهان گود گلدانها
روزهای سخت بيماري
……..
در پناه اين مشبک شب
من به هر سو می دوم گريان
از اين بيداد
می کنم فرياد، ای فرياد! ای فرياد
ديگر همه چيز تمام شده بود! خانواده و فاميلها در کرمانشاه
بدان حال، و ما در تهران برای انتقال تو به کرمانشاه به هر سو
می دويديم. به علت برخوردن به تعطيلات آخرهفته، انجام مراحل
قانونی تحويل پيکرت ، صبح شنبه ۶ تير ۸۸ انجام شد و غروب دلگير
آنروز با هواپيمای تهران-کرمانشاه برای آخرين بار به زادگاهت
بازگشتی.
در فرودگاه بعد از آنکه پيکر پاکت را که در تابوت بود از
هواپيما پايين آورديم و داخل آمبولانس گذاشتيم خيل عظيم
بستگان، دوستان، دانشجويان، همشهريان و دلشکستگانی که از ساعت
ها پيش در فرودگاه منتظر ورودت بودند هجوم آوردند و ناله ها سر
دادند، چرا چشمانت را باز نکردی ؟! چرا برنخاستی و به آنها خوش
آمد نگفتی؟! چه کسی اين توان را از تو گرفته بود؟ ننگ بر او
باد.
صبح روز يکشنبه ۷ تير ماه ۸۸ در يک مراسم تشييع بزرگ با حضور
نيروهای امنيتی فراوان پيکر پاکت را به خاک سپرديم. حلقه های
گلی که قرار بود برای جشن فارغ التحصيلي-ات بر گردنت بياويزيم
بر سر مزارت پرپر شدند. تو در آرامگاهی قرار گرفتی که نيمی از
آن برای دايه بود و به اين شکل (آدمکشان) تو را تا ابد در زير
خاک و ما را تا آخر عمر عزادار کردند.
دکتر اشرفی زاده استادت، اعضای خانواده را جهت حضور در مراسم
به دانشگاه علم و صنعت دعوت کرده اما هنگام برگزاری مراسم در
دانشگاه، مسؤلان حراست و برخی مديران آن دانشگاه با توسل به
فريب مانع از حضور ما و همکلاسيهايت در کنار هم شدند.
در مراسم تشييع، ختم و چهلم، همکلاسی های دوران تحصيلت،
همشهريان و اقشارمختلف مردم کُرد و غير کُرد، شيعه، سنی، اهل
حق، و ديگر اقليت های مذهبی از کرمانشاه و کردستان و شهرهای
گوناگون حضور داشتند، پيامهايی از خارج کشور برايمان ارسال شد.
فعالان سياسی و مدنی، انجمنهای غير دولتی NGO و فعالان محيط
زيست، شعرا، نويسندگان، روزنامه نگاران، خبرنگاران، دانشجويان،
اساتيد دانشگاه، وکلا و مردم لک زبان کرمانشاه و … حضورداشتند.
مردم فارغ از هر گونه عقيده، مرام و مسلک با نشان دادن دو
انگشت، مظلوميتت را فرياد زدند. با توجه به شرايط بسيار سخت
امنيتی آن روزها، حضور چنان جمعيتی در خاطر مردم کرمانشاه برای
هميشه نقش بست.
در مراسم چهلم که هزاران نفر شرکت داشتند در تالار شعارهای
الله اکبر، عزا عزاست امروز، برادر شهيدم حقتو پس می گيرم ، می
کشم می کشم آنکه برادرم کشت و … بويژه در قسمت زنان با شور و
شدت زيادی سرداده شد. شرکت کنندگان در سوگ و عزا و با دلهای
شکسته در مراسم شرکت کرده بودند ولی همين مراسم رسمی هم با
دستور فرمانده انتظامی کرمانشاه در انتها به خشونت کشيده شد،
عزيز و چند نفر ديگر از بستگان بازداشت شدند، اما با تلاش مردم
از داخل ماشينهای امنيتی بيرون آورده شدند. تعداد زيادی از
حاضرين در پايان مراسم روز چهلم مورد ضرب وشتم قرار گرفته و
بازداشت شدند. هر يک از مردم حاضر بر سر مزار عزيزانشان نيز که
از مأمورين امنيتی به خاطر اين رفتارها انتقاد می کردند کتک
خوردند. در جريان اين هجوم نيروهای انتظامی و لباس شخصی، اسپری
فلفل به صورت دايه، پرستو و پريسا و زنانی که صورتهايشان بر
اثر شيون زخمی شده بود، پاشيدند. هرچند که يکی از قضات
کرمانشاه حکم به تبرئه دستگيرشدگان داد و بی مبالاتی برخی
فرماندهان امنيتی حاضر در پايان مراسم چهلم را باعث اتفاقات
پيش آمده تشخيص داد، اما هيچوقت نه فرماندهان و نه مأمورين و
نه لباس شخصی هايی که اين برخوردها را با مردم داشتند بازخواست
نشدند.
چند روز بعد از مراسم چهلم و زمانی که حضور فاميلها و بستگان
آرام آرام کمتر شد، تازه به خود آمده بوديم که چه بر سرمان
آمده است. روز به روز بيشتر اعضاء خانواده را درد و ماتمی وصف
ناشدنی فرا می گرفت و خانه برای همه ی ما به ماتمکده ای تبديل
شده بود که وصف آن در قلم و بيان نمی گنجد.
در روز شانزدهم آذر که اعضای خانواده و همشهريان در کرمانشاه
در تدارک انجام مراسمی بر سر مزارت بودند، من و بيژن رضايی
دوست قديمی ات با مشورت و هماهنگی نگهبانی ورودی دانشگاه علم و
صنعت قصد داشتيم تاج گل مزين به چهره نازنينت را در دانشکده
مهندسی شيمی قرار بدهيم، اما مأمورين امنيتی حاضر در آنجا مانع
شدند. با وجود آنکه به آنها گفتيم که حاضريم به همراه آنها اين
کار را انجام بدهيم اما نپذيرفتند، تا اينکه بازداشت شديم و ما
را به کلانتری ۱۳۶« فرجام» در نزديکی دانشگاه منتقل کردند و از
آنجا ما را به پليس امنيت تحويل دادند. در پليس امنيت شش ساعت
بازجويی مداوم که بسياری از صحبت ها و سؤالها هيچ ربطی به ما
نداشت، مانند اينکه: آقای هاشمی با آن قدرتش به اين روز افتاده
حالا شما دنبال چه چيزی هستيد؟! و يا می گفتند مملکت مال شيعه
هاست تلاش بيهوده نکنيد به دستتان نمی رسد! از من و بيژن انجام
گرفت.
روز بعد در يک بازپرسی سه دقيقه ای به ما گفته شد «در پرونده ی
شما نوشته شده سطل آشغال آتيش زده ايد»! و……. با اتهام “اخلال
در نظم و امنيت عمومي”، دستور بازداشت و انتقال من به زندان
اوين را صادر کرد و غروب به همراه بسياری ديگر از بازداشتی های
آن روز به بند …. اوين منتقل شدم. در آنجا ابتدا پنج روز در
اتاقهای پنج نفری در بسته که بيشتر به انفرادی شباهت ماندگار
شدم و سپس به بند عمومی اندرزگاه هفت اوين منتقل شدم و در آنجا
در کنار دانشگاهيان، نخبگان و انسانهای فرهيخته ای که هر کسی
از بودن در کنارشان لذت می برد روزهايی را سپری کردم.
در روز۱۴دی ماه۸۸ در جريان انتقال دسته جمعی با گروهی از
زندانيان اوين مرا با غل و زنجير به دست و پايم و درکاميون های
انتقال اشرار و قاتلان با بدترين نوع برخورد مأمورين به زندان
قزلحصار کرج منتقل کردند. در آنجا مرا به يکی از سالن هايی با
شرايط کاملاً غيربهداشتی و جيره غذايی کم، تحويل دادند. قرار
گرفتن در اتاق شش متری کنار ده نفر از فروشندگان و معتادان
انواع مواد مخدر و اشرار حرفه ای که صحبتهايشان تنها از جرايم
متعددی بود که سالهای متمادی انجام داده بودند، برخوردهای
توهين آميز با الفاظ رکيک از طرف زندانبانان و مخصوصاً
زندانيانی که به سرپرستی ما گمارده شده بودند شرايط را برايم
بسيار سخت کرده بود و هر گونه دفاع از حق خود در هر زمينه ای
در نهايت به ضررم تمام می شد. نگهداری در هوای بسيار سرد صبح
به گونه ای که توان ايستادن را از ما گرفته بود از جمله شرايطی
بود که من در آنجا داشتم. چند شب از شدت سرماخوردگی و نداشتن
پتوی قابل استفاده و دارو تا صبح به خود می لرزيدم و هر چقدر
اصرار می کردم آب جوش هم به من ندادند. زمانی که درخواست رفتن
به بهداری را داشتم در جواب گفتند به علت اينکه هفته گذشته
برای بيماری قلبی به بهداری رفته ای، حق رفتن مجدد به بهداری
را نداری! حشرات زيادی داخل اتاق وجود داشت که هر اقدامی جهت
پاکسازی آنها بی نتيجه بود. تخت و امکانات محدود اتاق و سالن
زندان نيز برای اشرار سابقه دار و مجرمان حرفه ای بود، نه
افرادی مثل من که تنها به دليل نشناختن نام انواع مواد مخدر،
مورد غضب آنها بودم. هرچند در روز آزاديم يکی ازهمان زندانيان
عروسکی را با نماد F به نشانه ی Freedom به من هديه داد. بعد
از آزادی با انتقالم به بيمارستان و تشخيص پزشک متخصص مبنی بر
اينکه بيماری ام از نوع تب روده ی زندان است دستور بستری داد،
اما بعد از ترخيص از بيمارستان، مدارک پزشکی ام توسط کسانی که
در تعقيبم بودند ربوده شد. در همه ی آن روزهايی که در زندان
بودم به غير از روزهای تعطيل خانواده اکثراً برای پيگيری
پرونده در راهروی دادگاهها سرگردان بودند و دکتر صالح نيکبخت
که قبلاً وکالت پرونده ی تو را به عهده گرفته بود وکالت مرا
نيز بر عهده داشت.
کيانوش جان! دانشجويان دانشگاه های علم و صنعت و رازی با تمام
محدوديت ها برايت عزاداری و راهپيماييهايی برگزار کردند. روز
سوم تير ۸۸ زمانی که در حياط پزشکی قانونی بوديم تماسهای
بسياری ازسوی دانشگاهيان و همکلاسيهايت در حاليکه گريه می
کردند با ما گرفته می شد، از سيل تماس ها و نوع صحبتهايشان
معلوم بود که آنها هم باور نمی کردند خبر صحت داشته باشد. اما
پس از کسب اطمينان از شهادتت اين خبر در پنجم تيرماه برای
اولين بار در رسانه ها منتشر شد. پس از آن مراسم سوگواری در
دانشگاه علم و صنعت، خوابگاه مجيديه و دانشگاه رازی آغاز
گرديد. در روز ۶ تير ۸۸ دانشجويان علم و صنعت برای برگزاری
مراسم فردای آنروز برنامه ريزی کرده و در کل دانشگاه اعلام
کردند به دنبال آن، شب هنگام مديران دانشگاه، اقدام به پخش
تراکت نمودند و فردای آن روز در صحن مسجد دانشگاه مراسمی
نمايشی براه انداختند تا سخنران، الفاظی که در شأن برگزار
کنندگان آن بود بر زبان آورد. اما دانشجويان در آن مراسم حضور
نيافته و در تجمعهای دانشجويی که صدها نفر در آن حضور داشتند
با فريادهای الله اکبر- دانشجو می ميرد ذلت نمی پذيرد- کيانوش
شهيدم حقتو پس می گيرم و ….. با در دست داشتن تصاويرت و حرکت
در صحن دانشگاه جنايت رخ داده را محکوم کردند، آنها در برخی
امتحانات حاضر نشدند، اعتصاب غذا کردند، تحصن هايی به راه
انداختند و شعرهای يار دبستانی، مرز پرگهر و …… را سر دادند.
پوسترهايی را طراحی کرده بودند و در پارکی که به نام “پارک
شهيد آسا”، نامگذاری کردند گردهمايی ها داشته و برايت در ۱۸
اسفند ۸۸ جشن تولد برگزار کردند و خودمان هم جشن تولدت را در
شب ۲۹ اسفند ۸۸ و اول نوروز ۸۹ بر مزارت برگزار نموديم.
دانشجويان هر بار کوشيدند فرياد مظلوميت تو و خانواده ات را به
جامعه دانشگاهی ايران و جهانيان برسانند.
در کرمانشاه نيز تحصن هايی توسط دانشجويان رازی صورت گرفت که
برخی از برگزار کنندگان اين تحصن ها را بازداشت کردند.در
دانشگاه علم و صنعت مقامی که بی شرمانه حتی در زمان به خون
خفتنت نتوانست جلوی زبانش را بگيرد و در پاسخ به اعتراض
همکلاسيها و ياران دبستانی ات که سعی کردند با تنها اهرمشان
يعنی کف زدن، جلوی سخنان توهين آميز او را در سالن دانشگاه
بگيرند گفت: مگر شهيدتان رقاص بوده که می رقصيد؟ و …. و همچنين
تابلويی که مسؤلان دانشگاه علم و صنعت با مضمون: شهيدسازی از
کسانی که خود به قتل رسانده اند و مظلوم نمايی و مراسم سازی
برای فريب ساده لوحان، حمايت از عناصر ضد انقلاب، خيانتکاران،
قانون شکنان و اسلام ستيزان را که به نمايش گذاشته بودند هرگز
فراموش نخواهيم کرد. بدون ترديدعکسهايت باعث کوری چشمان دروغ
پردازانی شده که توان ديدن آن را ندارند.
کيانوش عزيز! مطمئن باش که دوستداران و همکلاسيهايت همانگونه
که تا کنون عمل کرده اند از اين پس نيز پاسخ توهين هايی را که
توسط هر مقامی بر زبان آورده شود خواهند داد.
طی اين مدت مشخص شده است که هر نوع مراسم سوگواری برای تو در
دانشگاه نياز به مجوز دارد و مجوز آن هم قطعاً داده نخواهد شد،
در حاليکه هر برخوردی با دانشجويانی که برايت سوگواری می کنند
از سوی افراد داخل و خارج دانشگاه بلامانع است.
پيام، نامه و بيانيه های بسياری از سوی دانشجويان دانشگاه علم
و صنعت، رازی، انجمن اسلامی دانشجويان دانشکده داروسازی
دانشگاه تهران، دانشجويان گروه بيوشيمی بالينی دانشگاه تهران و
… به نام بلندت اهدا شده و اين گراميان همواره در کنار ما بوده
اند. می توان تو را در نگاه و دل همه اين دوستداران يافت که از
تو به عنوان افتخار کشورمان ايران يادکرده اند.
نشرياتی که از نام تو به عنوان شهيد ياد کردند توقيف شدند و
برخی دانشجويان که قصد حضور بر مزارت داشتند را احضار و با
تهديد و پرونده سازی عرصه را برايشان تنگ کردند.
کيانوش گرانقدر! سوگواريها و تجمع های دانشجويان در سوگ از دست
دادنت، باعث شده که تا اوايل آذر ۱۳۸۹ در دو دانشگاه علم و
صنعت ايران و رازی کرمانشاه، دهها دانشجو اخراج و يا از تحصيل
تعليق شده و صدها نفر در کميته های انظباطی و نزد نيروهای خارج
دانشگاه مورد بازجويی، تذکر و توبيخ قرار گيرند. بسياری نيز
مجبور به سپردن تعهدهايی شدند و برای برخی محدوديت هايی در نظر
گرفته شده، ازجمله تعداد زيادی که از ورود به خوابگاه ها منع
شده اند.
کيانوش نازنين! يکسال پس از تو به اندازه ی سالها بر ما گذشت.
قبل از مراسم سالگرد گروهی از نيروهای امنيتی از تهران به
کرمانشاه آمده و نيروهای امنيتی کرمانشاه را تا حدودی کنار زده
و به بهانه ی واهی اينکه قصد دارند مرا از حضور در ميان
دانشجويان علم و صنعت در ۱۱ خرداد ۸۹ بازدارند، بدون ارائه ی
هر گونه حکم قانونی شبانه هنگامی که از خانه ی خواهرمان جماله
برمی گشتم مرا درخيابان بازداشت کردند اما هدفشان اين بود که
با اين کار ديگران حساب دستشان بيايد.
روز بعد از دستگيری من و اين بار با حکم دادستانی به بازرسی
خانه می پردازند و حين بازرسی و بعد از آنکه عکسهای زنده يادان
داريوش و پروانه فروهر در اتاقت را پاره کردند با اشاره به
خواهرمان پريسا که اينهم با سواده! عنوان ميکنند حکم بازداشت
او را نيز دارند.
در طول مدت ده روزی که در بازداشتگاه انفرادی اطلاعات کرمانشاه
بودم بازجوئيهای مختلفی از من صورت گرفت. يکی از جرم هايم قصد
نوشتن نامه به آقای لاريجانی! رئيس قوه ی قضاييه بود.
در يکی ازشبها پس از آنکه ناگهانی از خواب بيدارم کردند در
حالتی خواب آلود برگه ای را به من دادند امضاءکنم که آن زمان و
پس از آن هر چقدر سعی کردم بفهمم که موضوع آن برگه چه بوده
جوابی به من داده نشد.
بعد ازگذشت ده روز به همراه دوستانم حميد و اشکان مصيبيان که
آنها نيز يک روز پس از بازداشت من بازداشت شده بودند به دادگاه
برده و از آنجا به زندان ديزل آباد منتقل کردند. تا اينکه بعد
از ظهر روز بيست و سوم خرداد يعنی دو روز قبل از سالگرد آزاد
شدم.
نيروهای امنيتی با فشارهای مختلف سعی در عدم برگزاری مراسم
سالگرد داشتند و به صورت گسترده ای نزد بستگان دور و نزديک در
محل کار و يا سکونتشان رفته و آنها را برای عدم شرکت در مراسم
و هرگونه تحرکی تحت فشار قرار داده و تهديد به بازداشت کرده
بودند، لباس شخصی ها از يک هفته قبل از روز سالگرد مسيرهای
ورود و خروج منتهی به منزل ما را در کنترل داشته و با برخی از
بستگان و آشنايان برخورد می کردند، خادم مسجد و تالاری که قصد
استفاده از آن مکان برای مراسم سالگرد شهادتت را داشتيم تحت
فشار قرار دادند تا مراسم هماهنگ شده با مقامات انتظامی استان
در هيچ تالاری و به هيچ شکلی برگزار نشود و به ما گفتند: حق
نداريد اعلاميه ساده ای هم جهت خبر رسانی منتشر کنيد.
گروهای فشار نيز با ايجاد رعب و وحشت و بااين عنوان که در صورت
برگزاری مراسم در تالارحمله مسلحانه خواهد شد سعی در ممانعت
ارتباط همشهريان با ما را داشتند و پوستر های مزين به عکست را
پاره کردند.
به ناچار مراسم سالگرد در منزل با تنبور نوازی حقانی و عرفانی
توسط سيد مهرداد مشعشعی از اساتيد تنبور و با همخوانی و همراهی
حاضران برگزار شد. در آن روز شاهد بوديم که نيروهای امنيتی
انواع دوربين ها را در پشت بام ساختمان های اطراف و پاساژها
نصب کرده و از مراسم فيلم می گرفتند. آن روز دو نفر از بستگان
بازداشت شدند و کنترل محسوس و نامحسوس برای شناسايی مردمی که
برای آمدن بر سر مزارت گردهم آمده بودند با دوربين های تصوير
برداری صورت ميگرفت. در حاليکه آن دوربينها نتوانسته بودند
اسيدپاشان تعرض کننده به سنگ مزارت را شناسايی کنند! چه بايد
کرد زمانی که اين درماندگان نمی توانند بفهمند اين نام “کيانوش
آسا” است که ماندگار می ماند و نه سنگ سفيدی که بر مزار است.
به مؤسسات چاپی که پوسترهايت را چاپ کرده بودند اخطار می دادند
و حتی يکی از کارکنان آنها را ربوده و بعد از کتک کاری آزاد
کردند.
عناصر فرصت طلب از باب آشنايی به ميان خانواده وارد شده و سپس
اخبار ساختگی خود را انتقال می دادند تا از اين طريق به منافع
مادی و يا کسب موقعيتی برسند.
برخی نيروهای امنيتی و لباس شخصی ها از ساز عرفانی تنبور که
قدمتی چند هزار ساله نزد ايرانيان و مردم کرمانشاه دارد و سازی
آيينی و مذهبی بوده واهمه دارند و به محض اينکه کسی بر سر
مزارت تنبور به دست بگيرد آنها واکنش نشان می دهند.
اما همشهريان، دانشگاهيان، ايلهای مختلف از جمله ايل بزرگ
سنجابی، بستگان و آشنايان، مادران عزادار، فعالان جنبش زنان،
شعرا، نويسندگان، هنرمندان، روشنفکران، انجمن های غير دولتی ،
کارمندان ادارات، فعالان مدنی و سياسی، نخبگان، فرهنگيان و
بزرگان شهر، جامعه کُرد با شعار: «مژی بو مردن بمره بوژيان»
(زندگی نکن برای مردن بمير برای زندگی )، دلسوختگان از شهرهای
مختلف، کردهای اهل حق کرمانشاه و بسياری از مقامات استان در
مراسم سالگرد در کنار ما بودند.
در اين مدت چندين بار برادرمان عزيز به مراجع امنيتی احضار
گرديده و خواهرمان پرستو بارها تهديد به بازداشت و اخراج از
کار شده است. من نيز به دليل دو بار زندانی شدنم که باعث عدم
حضورم درامتحانات پايان ترم شد از دانشگاه عقب افتادم.
در روز ۱۶ شهريورماه ۸۹ در جريان ملاقات با مهندس ميرحسين
موسوی و دکتر زهرا رهنورد، شش نفر از اعضای خانواده مان با
رفتارهای توهين آميز و غير قانونی بازداشت شديم و بازجويی
شفاهی و کتبی از تک تک ما با چشمان بسته به مدت هفت ساعت مداوم
صورت گرفت و بازجويان با اين عنوان که با بازداشت خانواده از
وقوع يک جرم بزرگ جلوگيری کرده اند! بعد از گريه های مداوم
دايه هنگامی که می ديد بعد از مرگ نازنين فرزندش، ديگر بچه
هايش نيز گرفتار شده اند ما را مجبور به نوشتن تعهدهای
غيرقانونی نمودند و علاوه بر اين در طول يک سال و نيم اخير تا
آذر ۸۹ در هر کجا که ممکن بود به اشکال مختلف تک تک اعضای
خانواده مورد تهديد مستقيم و غيرمستقيم نيروهای رسمی و غيررسمی
قرار داشته ايم. ولی دراين ميان بوده اند افراد و شخصيتهای
بسياری از نهادهای رسمی، کارشناسان انتظامي- امنيتی و نيروهای
نظامی که درکنارمان بودند. عليرغم بی توجهی برخی از نشريات
محلی به سرنوشت مردم و رسالت خود بودند نشريات محلی مانند هفته
نامه ندای جامعه که رسالت خبررسانی خود را به جای آورده که
مرهمی بر دل غمگينمان بود.
کيانوش جان! دوشنبه و پنجشنبه های هر هفته، روز دانشجو،
چهارشنبه سوری، عيد نوروز، سيزده بدر و مناسبتهايی از اين دست
برسر مزارت هستيم و همواره با تأسی از اعتقاداتت اين دولت را
هرگز به رسميت نشناخته و هيچ زمانی و به هيچ شکلی هم به رسميت
نخواهيم شناخت و از هرگونه اداها و ژست های دلجويانه که به طور
مستقيم و غيرمستقيم توسط مقامات اين دولت صورت می گيرد تبری می
جوييم.
با توجه به قرار داشتن در شرايط انحصار رسانه ای هر زمان که
فرصتی ايجاد شده، گفته ايم و می گوييم:
• دليل حضور کيانوش در تجمع ميليونی ۲۵ خرداد آزادی، اعتراض به
وضع جامعه و احساس مسؤليت نسبت به سرنوشت آن بوده است و گرنه
او می توانست مشغول درس خواندن وامور شخصی خود باشد.
• تحولات سياسی بيشتر متوجه کسانی می شود که سالها در پی کسب
علم و آگاهی بوده اند و با دلی پاک، هنگامی که امور جاری را در
تضاد با دانسته های خود می بينند به صحنه می آيند.
• قوانين حقوق بشر تأييد و تصويب شده جامعه جهانی، سرمايه
مشترک نسلهای امروز و فردا بوده و رعايت آنها يک وظيفه عمومی و
همگانی برای مردم و دولتهاست و نقض آن به هر بهانه ای محکوم
است. ما جزء هيچ گروه سياسی نبوده و نيستيم اما با آگاهی کامل
از حقوق اجتماعی خود، اين قتل را در تضاد با تمام قوانين حقوق
بشر و قوانين جاری کشور می دانيم.
• کسی حق ندارد تحت هر عنوانی از جمله لباس شخصی، خودسر و يا
در پوشش قانون اعمال خلاف قانون، شبه قانون و يا فراقانونی
انجام دهد و حقوق اوليه افراد را پايمال کند چه برسد به اينکه
در مورد مرگ يا زندگی کسی تصميم بگيرد.
• از همه ی انجمن ها و فعالان حقوقی، اجتماعی، دانشگاهی و
سياسی برای پيگيری اين جنايت بزرگ بخصوص زوايای پنهان آن کمک
می طلبيم.
• ما ايمان داريم آه مظلوم و خون ريخته شده در برابر چشمان خلق
خونريز را مجازات می کند اين خون استوار بر فراز سپهر دانش
ايستاده است و مشعل راه همه آنهايی هست که بر آنچه بدان ايمان
دارند پايدارند و هر رنج و سختی را تحمل می نمايند.
• توهينهای بازپرسی که گفت: “اين اهل حق های نامسلمان را بايد
کشت، ريختن خون آنها حلال است” را هيچگاه فراموش نخواهيم کرد.
• توهينهای پليس امنيت که از زشت ترين کلمات و عبارات بر عليه
جمعيت ميليونی ۲۵ خرداد و حتی جانباختگان آنروز استفاده کرد را
در يادمان ثبت کرده ايم.
• قتل دانشجوی نخبه ارشد دانشگاه علم و صنعت ايران و يکی از با
اخلاق ترين جوانان اين سرزمين گناهی نابخشودنی و انتساب اين
جنايت کم نظير به خارجيان دروغی بزرگ است.
• پناه ما اول به خداوند و سپس به قضات پاکدامنی است که شرافت
را پيشه کار خود قرار داده اند .
• به زحمات وتلاشهای نيروهايی که فراتر از هر عقيده ای در پی
ثبات و امنيت جامعه و حرکت به سوی استقرار قانون می باشند ارج
نهاده، آنها را ازخود و خود را نيز از آنها ميدانيم.
• گفته شده که از آسيب ديدگان بعد از انتخابات احقاق حق می شود
برفرض کسانی که خسران مادی ديده اند خساراتشان جبران شود، زخمی
شدگان مداوا گردند، و اگر از کسانی که خسارات آبرويی ديده اند
دلجويی شود اين دردها تقريباً جبران می شود، اما با چه روشی می
توان اين ضايعه بزرگ را جبران نمود؟! هرگونه بحث ديه و مواردی
از اين دست از جانب هر شخصی در هر مقامی، چيزی غير از ناآگاهی
از قداست خون کيانوش و ديگر جوانان اين مرز و بوم نبوده و بدون
هيچ بخششی منتظر حضور در دادگاهی هستيم که متهمان آن مسببان
اين جنايت باشند و در آنجا بسياری از حرفهای گفته نشده را
خواهيم گفت.
• بسيار علاقه مند بوده و هستيم که در کنار ياران کيانوش قرار
گرفته و از دردها و رنجهايمان با آنها بگوئيم اما آن دانشگاه
را کسانی اداره می کنند که کيانوش ها را غير خودی مي-دانند و
اين از افتخارات ما است.
• اميدواريم ظلم تحميلی رفته بر ما بر هيچ خانواده ديگری تحميل
نگردد.
• اميداواريم جامعه به سويی برود که گروه فشاری فعاليت نداشته
و حاکميت قانون حکمفرما باشد.
• بجای آرزوهايمان که در صبح ۷ تير۸۸ به همراه پيکر پاک کيانوش
در دل خاک آرام گرفت محقق شدن خواسته های ياران دبستانی او و
به ثمر نشستن تلاش های فرهيختگان و دانشگاهيان را آرزو داريم و
همواره اميدواريم جامعه به سويی برود که نخبگان با آسودگی
خاطر، نشاط و پشتکار، امور علمی، فرهنگی، اجتماعی و سياسی را
در دست گرفته و جامعه از نيروهای دانشگاهی بهره کافی را کسب
کند.
• از تمامی دوستان، همکلاسيها و همنوردان کيانوش بخصوص در
دانشگاههای رازی و علوم پزشکی کرمانشاه و علم و صنعت، خواجه
نصير، اميرکبير، شريف و تهران که از کيانوش عکس، فيلم يا
دستنوشته ای دارند تقاضا داريم نمونه ای از آنرا به ما تحويل
دهند.
• با کسب اجازه از اساتيد و دانشجويان در دانشگاه هايی که
کيانوشمان به عنوان ارزشمندترين هديه خداوند به ما در آنها
تحصيل کرده برای ارج نهادن به مقام انسانيت روز ۱۶ آذر ماه که
نماد پيوند دانشگاه و جامعه است را روز عزای دانشگاه علم و
صنعت عنوان کرده تا شايد بدين طريق بتوانيم از تکرار اين فجايع
هولناک و مصيبتهای جانکاه برای جامعه دانشگاهی و ملت ايران
جلوگيری کنيم.
کيانوش نازنين! در اينجا می خواهم شعری از سيد خليل را که
همواره با تنبور زمزمه ميکردی برايت مرور کنم.
من ار زانکه که گشتم به مستی هلاک
به آئين مستان بريدم به خاک
به آب خرابات غسلم دهيد
پس آنگاه بر دوش مستم نهيد
به تابوتی از چوب تاکم کنيد
به راه خرابات خاکم کنيد
مريزيد بر گور من جز شراب
مياريد در ماتمم جز رباب
برادر مهربانم! من پيوند خود را با تو ناگسستنی، عميق و
نزديکتر از هميشه می دانم و بررسی ابعاد گوناگون اين جنايت را
به ملت ايران، حتی آنهايی که در طيف فکری مقابل قرار دارند
واگذار می کنم و قضاوت در مورد ميزان و شدت اين ظلم را به
خانواده شهيدان، جانبازان و ايثارگران، زندانيان سياسی و کسانی
که عزيزانشان را به هر دليلی از دست داده اند می سپارم. لازم
است کسانی که نه ما تفکر آنها را قبول داريم و نه آنها تفکر ما
را، ولی در اين سرزمين کنار هم زندگی می کنيم به اين درد بزرگ
ما بنگرند و به جوانب مختلف اين جنايت دقت کرده به قضاوت و
نتيجه گيری بنشينند. اين گفته ها تنها برگهايی از دردهای
فراوان ما است که قلب و وجود ما را می فشارد.
کيانوش جان! با اعتقاد به اينکه زمان پاسخگوی بسياری از سؤالها
و ناگفته هاست و با توجه به اين غم بزرگ به عنوان کوچک و
برادرت تاروزی که زنده هستم عزادار و سياهپوش خواهم بود. به
اميد اينکه مسئول باشيم تا با قلم جان ياد تو را زنده نگاه
داريم، تو که گلبرگهايت را بی ادعا به ما ارزانی داشتی. در
پايان تو را به دستهای مهربان خدا می سپارم.
آذر ۱۳۸۹
برادرت، کامران