خبر و نظر ۰۰۰ ادبيات و هنر ۰۰۰  نوشته های منتخب يا رسيده ۰۰۰ ويدئوکليپ ـ  ترانه و موسيقی ۰۰۰ انديشه ـ تاريخ ـ علوم انسانی ـ گفتار ها ۰۰۰ طنز و طنز واره ۰۰۰ با شما ـ پرسش ها و پاسخ ها ۰۰۰ آرشيو ـ معرفی بخش ها ۰۰۰ صفحه ی اول

 
نه ايران، قرقيزستان است، و نه هدف جنبش خرداد، جابه جا کردن مهره ها
 
 
 
محمد علی اصفهانی
 
 

شباهت های ظاهری، و در عين حال، تا حدود زيادی صوری و مجازی ميان بخش کوچک اما به چشم آمدنی آنچه در قرقيزستان گذشت، با بخش کوچک اما به چشم آمدنی آنچه در جنبش خرداد می گذرد، ما را به اشتباه نياندازد.
نه ايران، قرقيزستان است، و نه جنبش سربلند و مستقل و آزاد و ريشه گرفته از عميق ترين لايه های مبارزات سياسی و مدنی ِ فراهم آمده از چندين و چندين سده تاريخ پرفراز و نشيب ايران، از جنس ماجرا هايی از اين دست.
بله؛ می توان از هر واقعه يی، حتی واقعه يی به سادگی پرواز يک پرنده از شاخه يی به شاخه يی و از بامی به بامی، نکته يی و نکته هايی آموخت. و اين، بحثش ديگر است...

جنبش خرداد، مستقل است. جنبش خرداد، بيرون از محاسبات و تحريکات و منافع اين قدرت و آن قدرت جهانی قرار دارد. پرچم جنبش خرداد را توده ها خود برافراشته اند؛ نه آن که کسی آن را به دستشان داده باشد. جنبش خرداد، در پی جايگزين کردن مهره يی با مهره ی ديگر نيست. جنبش خرداد، پيروزی خود را در استقرار حاکميتی متمايل به اين قدرت جهانی به جای آن قدرت جهانی جستجو نمی کند. ماهيت جنبش خرداد را، هدف جنبش خرداد را، استراتژی جنبش خرداد را، و راهکار های جنبش خرداد را نه منافع اين کشور و آن کشور، بلکه منافع مردم ايران تعيين کرده است؛ می کند؛ و خواهد کرد.
جنبش خرداد، جنبش ريشه هاست؛ نه حرکت برگ ها در نسيمی، بادی، يا طوفانی که بر می خيزد و فرو می نشيند؛ و باز آفتاب در هر طلوع و غروب خود، به روال هميشه بر آن ها (زنده يا مرده) می گذرد.
جنبش ريشه ها، يعنی روييدن ريشه ها: دل خاک را شکافتن، و نيروی نهفته در ذات دانه ها را آزاد کردن. نيرويی که حيات را در پی آنچه به غلط مرگ ناميده می شود، معنا می کند: ديگر شدن.
و ميان ديگر شدن، با ديگری شدن، فاصله، ميان خويشتن را عينيت بخشيدن، با خويشتن را در ديگری يافتن است.

به اين نگاه نکنيد که در دل اين جنبش، هنوز بسياری کسان، با همه ی حرمتی که نسبت به خود بر می انگيزانند ـ و شايسته ی شرافتِ پايداری اشان است ـ هنوز از گام های اول (ساختار نگاهداری، اما «اصلاحات»)، فاصله يی در خور و خوردِ گام های مصمم توده های جنبش نگرفته اند.
به اين نگاه نکنيد. اين گذراست. تنها آن کسان (چه از ميان همين ها و چه از ميان ديگران) در ادامه ی راه، باقی خواهند ماند که حرکت خود را با طنين گام های توده ها تنظيم می کنند.
و در طنين گام های توده ها، بشارت انقلاب است.
انقلاب!

نه در قرقيزستان ۲۰۰۵ ، و نه در قرقيزستان ۲۰۱۰ ما شاهد انقلاب نبوده ايم. اگرچه اولی «انقلاب لاله» نام گرفت، و دومی هم لابد در جستجوی نامی برای خويشتن است با پيشوندواره ی انقلاب شايد.

مردم، در قرقيزستان ۲۰۰۵ و در قرقيزستان ۲۰۱۰ حتماً حرف هايی برای گفتن داشته اند. اما حرف هايی که هنوز برنيامده از دهان، در هوايی آلوده ی تنفس پايگاه های نظامی بزرگ دو بيگانه ی اشغالگر ـ اشغالگر «قانونی» و نامرئی ـ فروريختند و محو شدند؛ و فرو خواهند ریخت و محو خواهند شد...

فعلاً، اين، آمريکا و ناتو، و در پس پشت آنان، اسراييل ِ خيمه زده در اينجا و آنجای منطقه، از يکسو، و روسيه ی مافياهای مخوف اقتصادی و سياسی و نظامی و رسانه يی، از سوی ديگر، هستند که دارند سرنوشت مردم فقير و محروم اين کشور کوچک پنج ميليون نفری را رقم می زنند.
قرقيزستانِ ۲۰۰۵ سومين جمهوری  از جمهوری های «اتحاد جماهير شوروی» سابق بود که در فاصله ی فقط يک سال و نيم، پی در پی يکديگر، از دست حکومت هايی که آنگونه که می بايست، مطلوب آمريکا نبودند خارج شدند.
نخست: گرجستان در سال ۲۰۰۳
بعد: اوکراين در سال ۲۰۰۴
و بعد تر: قرقيزستان در سال ۲۰۰۵

قرقيزستان، تقريباً از همان نخستين ماه های اشغال افغانستان تا همين امروز، مهم ترين محل گذار نيرو های آمريکايی به افغانستان در منطقه است.
پايگاه نظامی بزرگ آمريکا در قرقيزستان ، يعنی پايگاهی که امروز «ماناس» ناميده می شود، در همان ايام در قرقيزستان برپا شده است.
در حال حاضر، علاوه بر عبور يا اسکان صد ها و هزار ها تُن مواد و وسايل مورد نياز در جنگ، ماهانه، سی و پنج هزار نيروی آمريکايی، برای ورود به افغانستان يا خروج از افغانستان، از همين پايگاه استفاده می کنند. سی و پنج هزار.
قرقيزستان در ميان سه کشور ديگر «مشابه»: ازبکستان، تاجيکستان، و قزاقستان قرار دارد که در آن ها نيز نيرو های متحد آمريکا (آلمان، فرانسه، و ناتو) برای خود جا خوش کرده اند. به عنوان مثال، ناتو و آمريکا، در دو کشور تاجيکستان و ازبکستان، پايگاه نظامی دارند. و آلمان و فرانسه هم در همان دور و بر ها می پلکند...

اين، يک طرف قضيه است. در طرف ديگر قضيه، روسيه هم هست. و سرش هم اصلاً و ابداً بی کلاه نمانده است. هم پايگاه نظامی بزرگی در قرقيزستان دارد؛ و هم قرقيزستان، جزء پيمان دفاعی و امنيتی مهم CSTO است با محوريت روسيه، و شرکت ارمنستان، تاجيکستان، ازبکستان، بلاروس، و قزاقستان.

آقايف که در سال ۲۰۰۵ ـ ظاهراً ـ به وسيله ی مردم، با روی کار آمدن همين کسی برکنار شد که بعد از بازی دادن مردم، حالا به وسيله ی همان مردم با يک مهره ی ديگر در يک نظام همچنان دست نخورده (قابل توجه مخالفان ساختارشکنی!) تعويض می شود، پا از گليم خويش فراتر نهاده بود:
او تقريباً دو سال قبل از سقوط، به روسيه برای استقرار يک پايگاه نظامی بزرگ در خاک قرقيزستان چراغ سبز نشان داد و اسباب مزاحمت و مشغله ی فکری آمريکا را فراهم آورد. و بعد هم آمد به سرش آنچه آمد...

قرقيزستان، فقط همسايه های کوچک و قابل کنترل (ازبکستان، قزاقستان، و تاجيکستان) ندارد، بلکه همسايه ی دو کابوس بزرگ آمريکا در منطقه و جهان نيز هست: چين، به طور بی واسطه، و روسيه با واسطه ی قزاقستان!

در فوريه ی سال گذشته، رييس جمهوری بخت برگشته ی قرقيزستان، با آمريکا به بازی بخت آزمايی پرداخت، و با برنده شدن ۶۰ ميليون دلار، دست از تهديد کردن آمريکا به بستن پايگاه نظامی يی آنچنان با اهميت که ذکر آن در بالا آمد، برداشت.
اما گويا اين ۶۰ ميليون دلار، به مذاق او بيش از اندازه ی لازم مزه کرده بود. چون به نزد روسيه رفت، و از روسيه، به ازای دادن وعده ی بستن پايگاه آمريکا در قرقيزستان، وعده ی کمکی چندين برابر کمک آمريکا گرفت.
و معلوم نيست چرا زير حرفش زد و نه تنها به عهدخود با روسيه عمل نکرد، بلکه حتی گويا ـ در نهان ـ برای تأسيس يک پايگاه نظامی جديد آمريکا در قرقيزستان، با آمريکاييان وارد مذاکره شد. و علاوه بر اين، همزمان، بازرگانان و واسطه های روسی در قرقيزستان نيز با محدوديت ها و مشکلاتی روبرو شدند.
و ... ناگهان، همه ديدند که شد آنچه شد:
بيچاره خر آرزوی دم کرد
نايافته دم، دو گوش گم کرد...
بی سبب نيست که روسيه، اگرچه به نيرو های خود در قرقيزستان آماده باش داده است، «خوشحالی شرمگينانه» ی خود را ـ حتی از زبان پوتين ـ نسبت به آنچه پيش آمده است، تلويحاً بيان می کند.
و مردم هم که فعلاً در صحنه اند. تا دوباره بعدتر، بر مهره ی تعويض شده ی جديد در يک نظام غير جديد، و در يک ساختار شکسته نشده و دست نخورده، برشورند يا برنشورند.

بقيه ی حکايت را به عهده ی زمان بگذاريم، و به خودمان و جنبش بزرگ خودمان برگرديم. جنبشی که مستقل است؛ آگاه و آگاهی پذير و آگاهی بخش، و باليده و بالنده و بالندگی آفرين، و پالوده و پالايش يابنده و پالاينده است.
و نیز پيروز شونده. و اين آخری اما «بشرطها و شروطها». و ساختارشکنی، و پشت سر گذاشتن گذشته (نه بازگشت به آن)، و ويران کردن آنچه هست و باز ساختن بنايی نوين، ولی در عين حال: اجتناب و اجتناب و اجتناب از دوقطبی شدن نيرو های جنبش (تا منتهی اليه مرز پرنسيپ ها)، و هوشياری و هوشياری و هوشياری در برابر کسانی که (به فرموده يا نافرموده) در جهت آنتاگونيستی کردن تضاد های موجود ميان گرايش های مختلف درون جنبش، اهتمام بليغ می ورزند و سعی ِ بی دريغ می دارند «مِن شروطها»!
۲۲ فروردين ۱۳۸۸

 

خبر و نظر ۰۰۰ ادبيات و هنر ۰۰۰  نوشته های منتخب يا رسيده ۰۰۰ ويدئوکليپ ـ  ترانه و موسيقی ۰۰۰ انديشه ـ تاريخ ـ علوم انسانی ـ گفتار ها ۰۰۰ طنز و طنز واره ۰۰۰ با شما ـ پرسش ها و پاسخ ها ۰۰۰ آرشيو ـ معرفی بخش ها ۰۰۰ صفحه ی اول