۹ مرداد ۱۳۸۸
نمکخوردگان و نمکگيرشدگان و دستپروردگان
بارگاه خليفه ی جماران، که به يُمن نکبت بوش و چينی و رامسفلد، بر
تخت خلافت بغداد تکيه زده اند ـ تا لحظه يی که اين سطور به رشته ی
تحرير در می آيد ـ دستکم دوازده تن از فرزندان ايران را در پادگان
اشرف به قتل رسانيده اند و ده ها تن ديگر از آنان را به خاک و خون
کشانده اند.
خلافت بغداد، شايد تا ساليانی دراز يا کوتاه برجا بماند، اماخليفه
ی جماران، پا به گور است و به زودی خواهد رفت و با رفتنش بساط
خلافت در ايران برچيده خواهد شد. به دست مردمانی که هيچ ربطی به
«سازمان مجاهدين خلق» ندارند، اما با شهيدان و به خاک وخون کشيده
شدگان ديروز و امروز مجاهد (نه به صفت اعضای اين سازمان، بلکه به
صفت «عاشقان شرزه يی که با شب نزيستند» ٭ ) همتبارند.
اصل بر اين نيست که همه حتماً درست ترين راه را انتخاب کرده باشند.
اصل بر اين است که همه، رو به يک منزلگاه داشته باشند...
به دنبال مقصر اول و دوم و سوم گشتن در فاجعه يی که پيش آمده است،
ضروری هست؛ اما به هنگام. و «به هنگام»، يعنی نه «نا به هنگام».
قطعاً آن هايی که در آرزوی تحقق رؤيا ها و
احلام بدفرجام خود، زندگی سه هزار و پانصد انسان را در يک بازی از
پيش باخته، در عراق به گرو گذاشتند و گذاشته اند، به هنگام، به
پاسخگویی فراخوانده خواهند شد. همراه همه ی کسانی که به خاطر تقرّب
به آن ها، خاک در چشم انسان هايی پاشيدند و پاشيده اند که در
جستجوی رهايی مردمان، جان خود را رهتوشه کردند و کرده اند و پای در
راه نهادند و نهاده اند.
به هنگام. نه نا به هنگام. بعدتر. نه امروز...
امروز، بايد همه ی فرياد ها را بر سر جهانی فرود آورد که اين شقاوت
و سبعيت خلافت بغداد را در حق ساکنان پادگان اشرف می بيند و چشم
فرو می بندد.
بايد بی درنگ، حفاظت ساکنان اين پادگان، بر عهده (يا زير نظارت
مستقيم و فعال) نهاد يا نهاد هايی مستقل از دولت ها قرار داده شود.
صليب سرخ جهانی شايد. يا سازمان ملل. و خلاصه، چيزی از اين نوع. نه
نوری مالکی ها؛ و نه صاحبان آمريکايی نوری مالکی ها.
و چنين خواستی را بايد که همزمان با، و تفکيک ناپذير از، خواست
انتقال هرچه سريعتر تمام ساکنان اشرف به سرزمين هايی امن و
دور از دسترس خليفگان تهران و بغداد، مطرح کرد. چرا که جدا کردن
اين دو خواست از همديگر، و يکی را مطرح کردن و ديگری را مسکوت
گذاشتن، تکميل فاجعه را حداکثر می تواند از امروز بتا فردا
به تأخير بياندازد.
کدام عقل سالمی می پذيرد که از پادگانی اينچنين، در کشوری آنچنان،
می شود به سمت ايران لشگر کشيد؟ مگر اين که ايده ی شوم قرار دادن
فرزندان ايران، تحت فرماندهی سرجوخه های ابوغريب را هنوز کسانی در
ذهن خود به عنوان يک «راه حل» نگاه داشته باشند.
و صرفنظر از هر بار ِ ارزشی و ضد ارزشی، آن ذهنی که ـ احتمالاً ـ
با مجموعه ی معادلات منطقه يی و بين المللی و داخلی و خارجی ِ
امروز، چنين ايده يی را به عينيت درآمدنی فرض می کند، بی هيچ شک
و شبهه يی، بيمار است...
در تابستان گذشته، به هنگامی که آمريکای بوش و چينی، در پی حصول
پاره يی «تفاهمات» با حاکمان ايران، اعلام کرد که به زودی «حفاظت»
پادگان اشرف را در اختيار دشمنان سوگند خورده ی ساکنان آن
قرار خواهد داد، مقاله يی تحليلی و تا حدودی جامع نوشته بودم با
عنوان «هشدار! فاجعه به چند قدمی پادگان اشرف رسيده است». ٭٭
پس از آن، بسياری وقايع برای گفتن و نوشتن و نشان کردن و نشانه
آوردن و جدال و جدل، رخ داده است که در اين شرايط ـ شايد ـ بايد
مسکوتشان گذاشت..اگرچه در بايسته بودن اين «بايد»، جای ترديد
است...
اگرچه در بايسته بودن اين «بايد»، جای ترديد است، اما فکر می کنم
که ـ به هر حال ـ آنچه در آن مقاله آمده است، در حدّ ضرورت،
پاسخگوی موقعيتی که امروز در مقابل ما قرار دارد باشد. پس: سخن،
کوتاه کنم، که گفته اند:
ـ خير الکلام، ما قل و دل: نيکوترين کلام، آنی است که اندک باشد
اما دلالت کننده بر آنچه مدّ نظر است.
نهم مرداد ماه ۱۳۸۸
-----------------------------------------
٭ آن عاشقان شرزه که با شب نزيستند
رفتند و شهر خفته ندانست کيستند
شفيعی کدکنی
٭٭ مقاله ی مزبور را می توان در نشانی زير خواند:
http://www.ghoghnoos.org/khabar/khabar08/hoshdaar-p.html