حکومت، در چهارشنبه سوری امسال ساقط نمی
شود. بعداً در پنجشنبه سوری، دوباره يک عده نااميد نشوند، و يک
عده هم به منظور گشودن عقده های خودشان نسبت به اين جنبش
سربلند و پيروز، مردم را و اين و آن را متهم نکنند ها.
منظورم از «يک عده» ی اول، فقط يک عده از مردم است. اما از «يک
عده» ی دوم، منظورم اصلاً يک عده نيست؛ بلکه چند عده است. چند
عده ی مختلف. و هرکدام هم با انگيزه و انگيزه هايی متفاوت.
از حسين شريعتمداری ها بگير تا غيره و غيره؛ و از غيره و غيره
بگير تا بعضی ها که فکر می کنند کسانی که در صحنه ی عمل، و در
عرصه ی عينيت، نشان داده اند که با هر کم و کاستی که دارند يا
ندارند، بر خلاف آن ها توانسته اند کاری از پيش ببرند و مورد
حرمتگزاری و قدردانی مردمان ايران و جهان قرار بگيرند حق آن ها
را خورده اند...
در ۲۲ بهمن هم، حکومت، ساقط نشد. اما اين، تقصير کسی نبود. نه
اينکه در ۲۲ بهمن، از هيچکس تقصيری سر نزد. البته که نه تقصير
بلکه تقصير ها، کم نبودند. اما در امر ادامه ی هوشيارانه تر
جنبش. نه در امر ساقط شدن يا نشدن حکومت.
من همان موقع، در مقاله يی ٭
توضيح دادم که بر خلاف تصور خيلی ها، آنچه در ۲۲ بهمن امسال
پيش آمد، يک پيروزی بزرگ (و به تعبيری بزرگترين پيروزی تا
کنونی) برای جنبش بود. هم جنبش خرداد در تماميت آن؛ و هم جنبش
سبز که بخش بسيار عمده يی از جنبش خرداد را تشکيل می دهد.
چه پيروزی يی در هنگامه ی حرکتی اينچنين حسّاس، بالاتر از اين
که حرکت کنندگان را خواب خرگوشی فرا نگيرد، و در خواب، خود را
با چند تا تظاهرات و چند تا شعار، به مقصد رسيده يا رسيدنی
نبينند؟ شيخ اجل، خوش فرموده است که:
خواب نوشين بامداد رَحيل
باز دارد پياده را ز سَبيل
«رحيل»، با هدفِ رسيدن به يک مقصد انجام می شود. و برای رسيدن
به يک مقصد، بايد، هم خود مقصد را پيشاپيش شناخت، و هم راه را،
و هم آنچه در راه لازم است را، و هم رهتوشه ی مناسب را. و اين
همه ـ اگر حاصل شود ـ تازه باز هم فقط مقدمه ی حرکت است. و بعد
از آن، بايد به ابزار ها و شيوه های حرکت فکر کرد.
حالا اين سخن بماند تا بعد. اما دست به نقد همين را بگويم که
اگر در ۲۲ بهمن، «بچه های جنبش سبز»، به جای گوش کردن به حرف
سخنگويان و نمايندگان خودخوانده و خودگوينده ی خودخندنده ی
«جنبش سبز»، به حرف ميرحسين ِ خودشان گوش کرده بودند، خود را
به هيأت به قول معروف، «سانديس خوران» در نمی آوردند و نمی
رفتند قاتی آن ها بشوند تا بلکه يکمرتبه از توی «اسب تروا»
بريزند بيرون و مراسم حکومتی را سبز کنند!
ميرحسين، برايشان اطلاعيه داده بود و بنده ی خدا با صراحت تمام
تأکيد کرده بود که ما بايد با هويت خودمان در راهپيمايی شرکت
کنيم. يعنی مثل مورد روز قدس. و مثل مورد عاشورا. البته کاری
به اين ندارم که در روز قدس و در روز عاشورا ـ مثل هميشه ـ
خوشبختانه جنبش چند گام جلوتر حرکت می کرد، و از اين پس نيز
چنين خواهد بود. اين، بحثش ديگر است.
اما آخر ـ خيلی ببخشيد ها ـ آدم حسابی، بين فتوکپی و اصل، کدام
را بر ديگری ترجيح می دهد؟ آن هم چه فتوکپی يی که هيچ چيزش با
هيچ چيز اصل نمی خواند.
آن وقت ها که فتوکپی و اينجور قرتی بازی ها رواج نداشت، به جای
فتوکپی، از «رونوشت» استفاده می کردند؛ و بعد، مثلاً صاحب سند،
زير نسخه ی رونويسی شده از نسخه ی اصلی، می نوشت «رونوشت،
برابر اصل است».
يکی از کار هايی که به نظر من بايد موسوی و کروبی انجام دهند
اين است که همين فردا يک چهارپايه بردارند و بروند سر چهارراه
انقلاب روی آن بايستند و با بلندگوی دستی اعلام کنند که آی
مَردم! ما سخنگو نداريم. ما نماينده نداريم. مخصوصاً از نوع سه
نقطه هايش. منظورم از «سه نقطه» يعنی «...» را که می دانيد
چيست. اگر هم نمی دانيد از بغل دستی اتان بپرسيد...
البته در بالای چهارپايه، کروبی بايد مواظب عمامه اش باشد. چون
به نظر می رسد که اراذل و اوباش خامنه ای و سپاه و بسيج و کوفت
و زهر مار، علاقه ی خاصی به انداختن آن از کله ی کچل او دارند
فلان فلان شده ها.
موسوی هم بايد «چيز» کند. يعنی «به اصطلاح»، مراعات کند که يک
وقت «چيز» نشود. يعنی يک وقت نشود اينطور که بشود آن وقت
آنطور، به قول امام راحل.
(می شود ما قبل از مردنمان، يک روز ببينيم که اين دو بزرگوار،
ديگر «امام راحل، امام راحل» نمی کنند؟ نمی دانم؟ خدا را چه
ديدی؟)
اگرچه من معتقدم که مسأله، نه «بودن يا نبودن»، بلکه «چگونه
بودن يا چگونه نبودن» است، اما کوچکتری گفته اند و بزرگتری. پس
به حرمت شکسپير می پذيرم که «بودن يا نبودن: مسأله اين است.».
اما لطفاً از من نخواهيد که بگويم «ترقه در کردن يا ترقه در
نکردن: مسأله اين است.».
خير! مسأله اين نيست. و اگر هم مسأله اين بود، کسی منتظر
دانستن نظر من نمی ماند؛ و مثل همه ی چهارشنبه سوری های ديگر،
تمام ايران را صدای ترقه، کر می کرد...
راستش، اين ترقه در کردن، يکبار هم نزديک بود کار دست من بدهد.
کلاس آخر دبيرستان بوديم. من و يکی از بچه ها يک هفت ترقه ی
دنباله دار درجه ی يک را گذاشته بوديم يک گوشه ی مدرسه و کبريت
را کشيده بوديم و در رفته بوديم. و ترقه، آنچنان ترکيده بود که
شايد خودمان را هم ترسانيده بود.
ولی «طرف های مربوطه»، نتوانسته بودند بفهمند که اين «ما» کی
ها بودند. يعنی کی ها بوديم. وگر نه تا می آمديم ثابت کنيم
آنچه «منفجر» شده است هفت ترقه بوده است نه چيز ديگر، ممکن بود
سرو کارمان با همانجا ها بيافتد که نمی بايست بيافتد.
حال آن که اولاً من اگرچه شلوغ بودم اما اينکاره نبودم، و آن
دوست بدجنس من مرا به اين راه ناصواب کشانيده بود (همنشين تو
از تو به بايد)؛ و ثانياً ـ از شما چه پنهان ـ آن طفلک هم، از
توزيع ترقه و هفت ترقه و اين نوع «مواد منفجره»، کمک خرجش را
در می آورد؛ و فکر می کنم که آن روز، قصدی به جز يک بازی
کودکانه نداشت. هرچند من و او ديگر کودک نبوديم...
... ابتلا به آنچه لنين از آن به عنوان «بيماری کودکانه ی
چپروی» ياد می کند، ربطی به کودک بودن يا کودک نبودن ندارد...
ترقه در کردن يا ترقه در نکردن؟ نه پرسش اين است، و نه مسأله
اين است. اما کسانی که فکر می کنند بلند شدن صدای ترقه ها در
چهارشنبه سوری، نشان «اعتلای جنبش»، و ورود آن به مرحله ی «قهر
انقلابی» خواهد بود، و همه چيز از «قهر انقلابی» می گذرد، و
بقيه ی قضايا، بايد مثل همان تئوری پردازان «اسب تروا» و
مشابهان و شرکا، اين شب عيدی، در موقع خانه تکانی، يادشان نرود
که بالاخانه شان را هم يک مقدار گردگيری کنند.
قطعاً امسال قيمت بته، مثل همه ی چيز های ديگر ـ به جز جان
آدمی ـ به قدری گران شده است که خريدن بته در بضاعت همگان
نيست. عکس های خامنه ای و خمينی هم اگرچه خوشسوز هستند اما
کفايت نمی کنند.
پس بيم آن می رود که بعضی ها برای تهيه ی مواد لازم، به عمل
شنيع شکستن شاخه های درختان مبادرت کنند. آن هم در آستانه ی
فصل بهار و به هنگام سبز و بعد هم ـ با شکفتن گل ها ـ رنگارنگ
شدن آن ها.
پيشنهاد من اين است که به جای اين عمل شنيع شکستن شاخه های
درختان، همگان، به عمل منيع شکستن چيز ديگری اقدام کنند.
و نام آن چيز ديگر ـ اگر فعلاً به موسوی و کروبی نگوييد ـ
«ساختار» است!
۲۱ اسفند ۱۳۸۸
----------------------------------
٭ از ۲۲ خرداد تا ۲۲ بهمن؛ از
۲۲ بهمن تا بعد...
www.ghoghnoos.org/khabar/khabar09/bahman.html