اين شعر، مال
هشت ـ نه سال پیش است. سال اعتصاب بزرگ کارکنان شرکت واحد. و همينطوری
بی هوا نوشته شده بود فکر می کنم. به عنوان چيزی شايد شبيه زمزمه ی من
در گوش ما مثلاً.
«ما يی که همچنان، مجذوب خواب های کهنه ی خويشيم، بر بال قصه ها».
و يک نفر بايد از بال قصه ها پايین بياوردمان و بيدارمان کند و ببردمان
در کوچه ها و خيابان ها بگرداندمان با خود.
کوچه ها و خيابان ها اين روز ها ديدنی تر از هشت ـ نه سال پيش شده اند.
ديدنی تر و شنيدنی تر.
نگاه کن: پرچم رنج و کار را برافراشته تر از هميشه می بينی.
گوش کن: بغض نهان، فرياد شده است ديگر اين روز ها.
می شنوی؟
اگر می شنوی، طنينش باش!
اول ماه مه ۲۰۱۵
۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۴
ــــــــــــــــــــــــــــ
وقتی که چرخ ها از حرکت ايستاد
وقتی که رنج و کار
پرچم شد و شکفت
در پيچ و تاب باد ـ
بايد
باورکنيم فصل، ورق خوردَه ست
يعنی:
چيزی جديد آمدِه اَست و
چيزی قديم را
بردَه ست
٭
حرفی
حرفی
حرفی بزن
ای در نگاه تو
بغضی نهان!
حرفی
حرفی
حرفی بزن
ای بی تو انقلاب
بر کام ديگران!
درد نگفته را
فرياد کن
در کوچه های شهر
در گوش های ما
(مايی که بی تو باز
مايی که همچنان
مجذوب خواب های کهنه ی خويشيم
بر بال قصّه ها)
٭
حرفی بزن
ای در سکوت تو
غوغای اين و آن
حرفی بزن
از جنس ديگری:
از جنس ِِ
نان !