درحجم شعر، با نقطه چين نثر
در گريبانت بودی. پيچيده در شولای رنگ.
و انتظاری دوّار، حول و حوش تو، سايه می شد.
سرودخوانان، با کاسه های مسی می گذشتند.
ـ ما وارونه ی خود بوديم.
می خواندند و می گذشتند، سرودخوانان، با کاسه های مسی. تکيده و
ژنده.
سکه ساز نبودی، وگرنه سکه می ساختی.
ديری می شد که خود را باذهن راه، تاخت زده بودی.
بر خاکپشته ها شايد.
سيّال.
سم ـ ضربه های اسبان را پِی کردی. پياده بودی. در چند منزلی
خويش.
غبار ها گمت کردند. بر سطح راه لغزيدی.
خوف زده و وهمناک. چنگ انداخته بر خيال يال.
و ايستادی.سرگردان خطوط، ايستادی.
تو را رهنوردانی بر لوحه ها نوشته بودند. و تو خود را می
خواندی.
محو.
ـ دردا ! نديده های نا متجلّی ! دچار چيستيد ؟
پروازی، بر سردر آشيان، در خون نشست.
اسبی شيهه کشيد. واژه يی متلاشی شد. و تو خود را نيافتی.
ـ پناه دهيدش اين مهربانِ گرفته را !
کسی تورا نمی شنيد.
مردی کنار گودال، کودکانش را سر می بريد و يک يک کنار هم می
چيد.
و دست هايش می لرزيدند.
زنی بر سر راه ايستاده بود و چشم هايش را از خون سياه
رگانش، سرمه می کشيد.
استخوانی و زرد.
ارواح سياه پوش، نعشی شتک زده را بر تخته پاره يی به دوش می
کشيدند و می بردند.
و آدم، بر کوه سراَنديب می گريست.
ـ تنهايت گذاشته اند و رفته اند. و تازه، سرانجام هم تو
محکوم صدای پرپر فلس های ماهيان خواهی بود.
صدای پرپر فلس های ماهيان می آمد.
بر خاک.
ـ نردبانی برايت می سازيم. برگرد. جای تو اينجا نيست.
در نوسان بودی.
دل، تنگ خلوت خود؛ تن، تفتيده ی شوق.
چيزی نداشتی که بگويی.جز توالی نگاهت که به راه بود.
کدر. گنگ و غريب.
ـ کنار آب، منتظرم هستند !
از حاشيه ی خود گريختی.
تا متن قصّه های فراموش.
و سم - ضربه های اسبان، هنوز در چند منزلی تو بودند.