رشد، بالندگی، و قدرت انطباق بخش های بسيار
وسيعی از افراد و نيرو هايی كه روزی پايه های اجتماعی آن چه را
كه "اصلاحات" ناميده می شد تشكيل می دادند، و امروز بخشی از نيروی
بالفعل يا بالقوّه ی سرنگونی را، با اندك شناختی ازتعريف ويژگی
های طبيعی "موجود زنده" كاملاً قابل پيش بينی بود.
يك تحليل جدّی، بعد از مشاهده ی نمود های هر پديده ی تازه ، در
بازنگری آن پديده باجهت دادن نگاه ، به سمت چند و چون شكل گيری
آن ، تعريف می شود ، نه در بازنگاری آن.
آن هم بازنگاری بر مبنای آمال و احلام و اوهام خويش !
محور واقعی بحث ، بر خلاف پاره يی "تحليل" های ساده سازانه، هيچ
وقت قابليّت يا عدم قابليّت استحاله پذيری "رژيم" نبوده است و
نيست.
محور واقعی بحث ، سكون يا حركت است در بستر جريان رو به رشد فروپاشی
حاكميّت ملّايان ، همگام با شرايطی كه از سويی محصول اين حركتند
، و ازسويی شتاب دهنده ، رشد و كمال دهنده ، سمت و سو دهنده ،
و پالاينده ی آن.
سال هاست كه نهادی كه بتوان آن را در معنای دقيق كلمه، "رژيم"
ناميد در ايران وجود ندارد.
"رژيم"، چه در فرهنگ مفاهيم سياسی، و چه حتّی در يك فرهنگ معمولی
لغات، هماهنگی، تمركز ، و "هژمونی" را ، به عنوان جوهر اصلی در
ذات تعريف خود، همراه دارد.
و در حاكميت ملّايان ، پس از خمينی، آن چه نمی توان يافت همين
هماهنگی، تمركز ، و "هژمونی" است.
در اين مجموعه ی مغشوش ، به تناسب هر"موضوع" ، در هر مقطع ، اين
برآيند هر دم متغيّر نيرو های درونی و بيرونی در حال كشاكش است
كه سرگذشت موقّت آن "موضوع" را رقم می زند.
برای يادآوری به خويش ، بدنيست كه يك بار ديگر ، فاصله ی ميان
دوّم خرداد هفتاد و شش تا نهم اسفند هشتاد و يك را ، در ذهن طی
كرد ، و درچند مورد ، اندكی ايستاد و باز نگريست.
مثلاً از جمله ، در موارد زير :
ـ مجموعه عواملی كه شكست فاحش "ولیّ فقيه"، كه منحط ترين و رو
به زوال ترين بخش حاكميّت و پايه های اجتماعی و اقتصادی و طبقاتی
آن را نمايندگی می كند، در دوّم خردادهفتاد و شش ، يكی از نقاط
بروز عينی آن است.
ـ به ميدان آمدن های علنی مرتّب "ولیّ فقيه" ، در به ظاهر ساده
ترين مسايل ، كه علی القاعده می بايست با اشاره يی از پس پرده
، حلّ و فصل شوند.
ـ بر ملا شدن ماجرای قتل های زنجيره يی، برخلاف اراده ی "ولیّ
فقيه" و همدست استراتژيك او رفسنجانی.
ـ شكست مخالفان رنگارنگ جناح های رقيب "دوّم خرداد" ، در تمامی
انواع "انتخابات" بعد از دوّم خرداد هفتاد و شش تا نهم اسفند هشتاد
ويك. يعنی از زمانی كه مردم، نقش تعيين كننده ی خود را تجربه كردند،
تا زمانی كه خودرا درچند قدمی تعيين تكليف نهايی با حاكميت ملّايان
در تمامی اجزای آن يافتند .
ـ سخنرانی التماس آميز و محتضرانه ی "ولیّ فقيه"، درنخستين ساعات
قيام ۱۸ تير، و وحشت او از صدور فرمان سركوب دانشجويان، به نيروهای
رسمی انتظامی، و ناچار شدنش به توسّل به اوباش ويژه. آن هم نه
بلافاصله، بلكه بعد از فراهم آمدن زمينه بر اثر ضعف سازمان دهی
قيام.
ـ ناتوانی شورای نگهبان در ممانعت از كانديداتوری بسياری از "دوّم
خردادی" ها برای "انتخابات" مجلس. وبعد ، ناتوانی "ولیّ فقيه"
از ابطال نتايج "انتخابات".
ـ شركت كردن و برنده شدن دو باره ی خاتمی در "انتخابات رياست جمهوری"
، بر خلاف شايعاتی كه از احتمال اعلام "وضع فوق العاده" و غيره
و غيره ، اين سو وآن سو پراكنده می شد...
كدام "وضع فوق العاده" ؟
با استفاده از كدام نيرو ؟
همان اوباش ويژه ؟
يا سپاه و مجموعه ی نيروهای انتظامی ؟
آيا تضادّ هايی كه در بخش سياسی حاكميت ، موجودند ، در بخش نظامی
آن وجود ندارند ؟
آيا وحشت كاملاً درست "فرمانده كلّ قوا"، وتعيين كننده ی چند فرمانده
ـ و نه پايه ها ـ از تمرّد، كه دستكم ازقيام ۱۸ تير تا به امروز،
به كابوس بی پايان او بدل شده است، اصلاً اجازه ی انديشيدن به
"راه حلّ" هايی از اين نوع را به او خواهد داد ؟
اگر آری، خجسته باد اين "راه حلّ".
راه حلّ فرو پاشی كامل !
كسی كه قدرت و صلاحيّت همراهی با مردم وجنبش های مردمی را داشته
باشد ، نگران بر باد رفتن آمال و احلام خود در توفان تند خيز اين
جنبش ها ، در نهانخانه ی آشكارِ دل ، پيروزی "ولیّ فقيه" و دار
ودسته ی او بر جناح رقيب ، و مسدود شدن فضای ايجاد شده د ر بيرون
حاكميّت ـ به تناسب در گيری درون حاكميّت ـ را آرزو نمی كند !
اگر حتّی نام موجود ناچيز و ناتوانی چون خاتمی، در كسی باعث وحشت
و پريشانی خاطر شود، آن كس، نخست بايد در خويشتن به ديده ی ترديد
بنگرد. چرا كه اين، مصداق ساده ی يكی از علايم شناخته شده ی خودباختگی
است !
از خاتمی به عنوان يك رقيب جدّی و هراس برانگيز ، بر خود لرزيدن
و در همان حال رجز خواندن ، معنای مشخصّی دارد :
گريزی بی حاصل ، از ترس ِ از ترس خويشتن !
پريشانی خاطر، و وحشت از كسی كه خود، به آخر خط رسيده است، و نه
تنها توده های وسيعی كه اوبه توهّم جذب يا نگاه داشتنشان دل خوش
كرده بود، به او و خطبه و خطابه های كهنه شده و رسوايش وقعی نمی
نهند، بلكه حتّی نيروهای خوديش نيز، درتلاش انطباق بيشتر با محيط،
او را روز به روز بيشتر از پيش ، پشت سر می گذارند.
هركدام از دگرگونی خواهانی كه بر مبنای تحليل های خاصّ خود، با
اهدافی متفاوت با خاتمی و دار و دسته ی او، در مقاطعی، همسويی
ها و همگرايی هايی در چند زمينه، با او نشان داده اند، به تناسب
ساخت و بافت هويت سياسی و اجتماعی و طبقاتی خودش، طبعاً راه وروش
و فكر و حساب و كتاب خاصّ خود را دارد.
برای بسياری از اين عدّه، و كسانی كه روز به روز، از صف نيرو هايی
كه خاتمی آن ها رااز آنِ خود می دانست جدا می شوند، و خيلی زود،
اين هارا نيز به دليل اين پا و آن پا كردن ها و سستی ها و نا پيگيری
های غالباً ماهويشان، از خود طرد می كنند، به عنوان "راهنمای عمل"
، شيوه و مجموعه شيوه های مبارزه يی متفاوت با "انقلاب" ، در شكل
كلاسيك آن ، مطرح است.
"راهنمای عمل" ی كه به گواهی تاريخ معاصر ، و به خصوص يكی دو دهه
ی اخير، گاه، از مرز های متداول انقلاب كلاسيك، فراتر رفته است،
و به فرا تر برده است.
نه "انقلاب"، كلمه ی مقدّسی است، نه "اصلاح"، يعنی "رفرم".
اين هردو ، دو مفهوم از مجموعه ی پر شمار مفاهيم علوم انسانی به
معنای عام ، وعلوم سياسی به معنای خاصّ هستند.
بحث "انقلاب يا رفرم" برای آن كس كه ، كم و بيش ، با علوم سياسی
آشناست ، بحث تازه يی نيست.
دهه ها و دهه هاست كه در بابش گفته می شود ونوشته می شود؛ و انقلاب
و رفرم، هر كدام برای خود نظريّه پردازان و موافقان و مخالفانی
دارد.
آن چه در ايران امروز، متأسّفانه تا حدودی بيشتر از گذشته، تازه
است بحث "انقلاب يا رفرم" نيست، بلكه نياز بخش هايی از افراد و
نيرو های به اصطلاح اهل مبارزه و سياست و تحليل سياسی است به شناخت
حتّی ابتدايی ترين و پيش پا افتاده ترين تعاريف مفاهيم سياسی.
به كسی كه گمان می برد كه "رفرميست" واقعی، يا بنا به معادل متداول
فارسی آن: "اصلاح طلب" واقعی، كسی است كه انقلابی باشد چه می توان
گفت؟
بسياری ازشركت كنندگان در جنبش های مردمی در حال رشد، همان هايی
هستند كه بر مبنای تحليل ها و خط كشی ها و مرزبندی های مدّعيان
ناتوان، "دشمن"، تلقّی می شده اند و می شوند. چرا كه نه با معيار
های تميز دوست ازدشمن اينان همخوانی دارند، و نه در تظاهرات و
تجمّعاتشان به كسی از اينان امكان تبليغ مستقيم يا غير مستقيم
داده اند.
و در هرعرصه يی هم كه ديده اندكه حضورشان در آن می تواند باعث
تضعيف بيشتر "ولايت فقيه" و نظركردگان خاصّ الخاصّش شود ، با تمامی
نفرت خويش ازهر آن چه بر آن گرته يی از بساط ننگين ملّايان وصاحبان
دست به گريبانِ هم شده ی آن باشد ، حاضر شده اند.
به يك دليل بسيار ساده :
گسترده تر شدن فضا، به هر صورت و به هر علّت و در هر فرآيند، به
نفع آن ها و درمسير سرنگونی حاكميّت ملّايان است. اگر چه به زيان
كسانی باشد كه به جای بازنگری، كشف نقاط ضعف، وجبران ناتوانی هاشان
از پيوند با مردم، آرزوی محال بازگشت شرايط موجود به شرايط اختناق
مطلق ، و در نتيجه: عدم حضور مستقيم مردم در تلاشی حاكميّت ملّايان
را در سر و دل می پرورانند.
به اين اميد كه شايد اين عدم حضور ، نياز به "قهرمانان" را در
پی داشته باشد.
"قهرمانان" ترسان از شبحی مرده به نام "خاتمی" را !
نمی توان از سويی كسانی را در مرز بندی های اعلام شده ی خود، دشمن
ناميد، و از سوی ديگر، مدّعی حمايت از جنبش های آنان بود، و به
ساده لوحانه ترين صورت، مردم شوريده بر ننگ سالوس و فريب را ساده
لوح و فريب پذير گمان كرد .
نمی توان از سويی سخن از عدالت و آزادی گفت، و از سويی در ميان
دو جريان اصلی متنازع مجموعه ی حاكميت ضدّ عدالت و ضدّ آزادی ملّايان،
در آن جا كه به مقابله با "خصم مشترك" مربوط می شود، عملاً اتّحاد
عينی گفتار و رفتار، و همگرايی و همسويی با قسم خورده ترين، و
به لحاظ طبقاتی و فرهنگی عقب مانده ترين دشمنان عدالت و آزادی
را ، انتخاب كرد.
نه تنها رفرم، چه "خرد" و چه "كلان"، بلكه حتّی كوچك ترين گشايش
ـ محصول هر علّتی ـ به انقلابيّون واقعی، و آن هايی كه شايستگی
استفاده از آن را در خدمت انقلاب دارند، ياری می رساند.
وهراس از آن ، جز اعتراف به نا توانی نيست.
هراسی كه از ديدگان تيز بين مردم، نهان نمی ماند !
صورت مسئله ، چندان مبهم نيست :
حاكميّت ملّايان، با تمام صف بندی های درونيش، به زودی زود، بسيار
زود، در هم فرو خواهد ريخت. ديگر هيچ كس، به هيچ ترفندی نمی تواند
دفن هيچ جزيی از اين لاشه ی گنديده را به تاٌخير بياندازد. امّا
برای استقرار حاكميّت مردم چه می توان كرد ؟
آن چه بايد در رفع ابهام آن كوشيد، مثل هميشه، پاسخ مسئله است،
نه صورت آن!
ققنوس
پانزدهم اسفند ماه
هزار و سيصد و هشتاد و يک