گرچه عوامل بسياری
در اين تهاجم بر يگديگر موثرند ولی علت اصلی آخرين تهاجم ايالات متحده و
اسرائيل به لبنان همچنان در پس پرده قراردارد. من معتقدم علت اصلی چهار
تهاجم قبلی، برخورد اسرائيل و فلسطين بود. مهمترين برخورد، تهاجم
ويرانگرانه اسرائيل در سال ۱۹۸۲، تصرف ساحل غربی رودخانه ی اردن بود که
منجر به امضا ی قرار دادی برای پايان دادن به فراخوان های آزار دهنده ی
سازمان آزاديبخش فلسطين شد (هدف دوم اعمال رژيمی وابسته در لبنان بود).
البته توضيحات متعدد ديگری نيز وجود دارد. عليرغم اختلافات بسيار در شرايط
موجود، باز به طور کلی علت اصلی تهاجم ژوئيه ۲۰۰۶ در همان قالب فوق جای می
گيرد.
در
ميان منتقدين اصلی امريکائی نسبت به مشی سياست دولت بوش، روايت جاری ومورد
علاقه اين است که " ما هميشه در بر خورد بين اسرائيل وهمسا يگا نش بی طرفی
اتخاذ کرده ايم وتصور می کنيم که می توانيم درموافقتنا مه ها به صورت
کاتاليزر عمل کنيم". ولی متاسفانه بوش دوم مشی سياست بی طرفانه را کنار
گذاشته و باعث مشکلات بزرگی برای ايالات متحده شده است.("ادوارد واکر"
Edward Walker رئيس ميانه
روها،کارشناس خاورميانه و ديپلمات سابق). ولی کارنامه ی واقعی غير از اين
است که ادعا می کنند. در حقيقت در بيش از ۳۰ سال گذشته، واشنگتن به طور يک
جانبه سد راه موافقت نامه های صلح آميز بوده است
سياست عدم سازش را
می توان از فوريه ۱۹۷۱ که مصر به اسرائيل پيشنهاد صلح کامل داد رديابی کرد.
اين پيشنهاد صلح مصرکه درآن حقوق فلسطينی ها ناديده انگاشته می شد، با
شرايط مشی سياست رسمی ايالات متحده مطابقت داشت. اسرائيل می دانست که
پيشنهاد صلح مصر، به تهديد امنيت اسرائيل پايان خواهد داد ولی دولت اسرائيل
تصميم گرفت که اين امينت را در برابرتصرف سرزمين های بيشتر در شمال خاوری
صحرای سينا فدا کند. واشنگتن سياست اسرائيل را، با پيروی از سياست کيسينجر
يعنی اسکان برپايه ی زور به جای ديپلماسی، مورد تأئيد قرار داد. هشت سال پس
ازآن، بعد از يک جنگ وحشتناک و رنج و زحمت فراوان با تقاضای مصر مبنی بر
تخليه ی قلمروی اشغالی صحرای سينا موافقت کرد.
در
ضمن، مسئله ی فلسطين در دستور جلسه ی بحث جامعه بين المللی قرار گرفت واز
آن توافق وسيع جهانی به نفع ايجاد دو کشور اسرائيل و فلسطين تبلور يافت.
اين توافق با تغييراتی جزئی بر اساس مرزهای قبل از جنگ ژوئن ۱۹۶۷ بود. در
دسامبر ۱۹۷۵، شورای امنيت سازمان ملل موافقت کرد که قطعنامه ی پيشنهادی
کشورهای عربی را که برخورد مرزی با اسرائيل دارند با قيد مواد اساسی
قطعنامه ی ۲۴۲ سازمان ملل متحد مورد بررسی قرار دهند. ولی با وتوی ايالات
متحده مواجه شد. واکنش اسرائيل بمباران نباتيه و کشتار بيش از پنجاه تن بود
که آن را تهاجم باز دارنده ناميد. به جرأت می توان گفت، اين کار مانع از
تصويب قطعنامه گرديد که اسرائيل آن را بايکوت کرده بود.
تنها
استثنای مهمی که در جلوگيری از قطعنامه های سازمان ملل متحد به وقوع پيوست
در ژانويه ۲۰۰۱ بود که ايالات متحده و اسرائيل درباره ی” تبا"
TABA به توافق نزديک شده بودند.
ولی نخست وزير اسرائيل، چهار روز زودتر از موعد مقرر از مذاکره منصرف شد و
به اين ترتيب به مذاکرات اميد بخش پايان داد. ولی مذاکرات با مقامات
عاليرتبه اسرائيلی به طور غير رسمی ادامه يافت که منجر به موافقت نامه ی
دسامبر ۲۰۰۲ باپيشنهادی مشابه گرديد. بسياری از کشورهای جهان آنرا با حسن
نيت تلقی کردند، ولی اسرائيل و ايالات متحده آنرا نپذيرفتند(که عينا در
رسانه های ايالات متحده و در ميان طبقات روشنفکر انعکاس يافت).
طرح های اسکان و زير
بنايی اسرائيل بر پايه ی ضوابطی قرار داشت که شناسائی بالقوه ی حقوق ملی
فلسطينی ها را زير پا می گذاشت، درعين حال آمريکا از آن پشتيبانی می کرد.
در سراسر سالهای مذاکرات موافقت نامه ی اسلو، بحث درباره ی اين طرح ها
پيوسته ادامه داشت ودرسال ۲۰۰۰ يعنی در آخرين سال حکومت کلينتون و بارک، به
حد اکثر اوج خود رسيد. ظاهر قضيه و تعبير خوش بينانه ی جاری اين بود که
اين، طرح آزاد سازی نوار غزه و تمرکز بر ساحل غربی رودخانه اردن است. در
لفاظی های فلسفه ی غربی، برنامه ی تخليه ی اراضی اشغا لی، اقدام دليرانه ی
اولمرت نام گرفت. ولی مثل هميشه، واقعيت داستان، نوع ديگری بود.
باآزاد
سازی نوار غزه به طور آشکار، نوار غزه به يک منطقه ی مصيبت زده مبدل شد و
برنامه ی توسعه ی ساحل غربی اعلام گرديد. عقاب های عاقل اسرائيلی تشخيص
دادند که دليلی برای ادامه ی اسکان چندين هزار مهاجر تازه دربهترين اراضی
با منابع کمياب، وجودندارد که هميشه مورد حمايت بخش کلانی از نيروهای دفاعی
اسرائيل باشد. است. بهترين راه حل را در آن ديدند که مهاجرين تازه را به
ساحل غربی رودخانه اردن و بلندی های جولان گسيل دارند. در ضمن غزه را به
درستی به " بزرگترين زندان دنيا " آنطور که گروهای حقوق بشراسرائيلی می
نامند، تبديل کردند. باطرح” تمرکز” بر ساحل غربی رود اردن، طرح های ضميمه
سازی، تقسيم اراضی و زندان سازی را فرمول بندی کردند. اسرائيل با حمايت
قاطع ايالات متحده، اراضی گرانبها و مهمترين منابع ساحل غربی (در اصل منابع
آب)را ضميمه ی اسرائيل کرد، درهمان حالی که اسرائيلی ها پروژه های اسکان
يابی و زير بنائی را انجام می دادند، قلمروی فلسطينی هارا روز به روز کوچک
تر و به قطعات غير قابل زيست تقسيم می کردند. در نهايت آنهارا از يکديگر
جدا وآنچه از گوشه های رقت انگيزواسف بار اورشليم باقی می ماند به فلسطينی
ها واگذار کردند. با سلطه ی اسرائيل بر دره ی اردن، همه، بدون دسترسی به
دنيای خارج، به نوعی زندانی می شدند.
تمام اين
برنامه ها، چون از چندين قطعنامه ی شورای امنيت تخطی کرده بودند غيرقانونی
شناخته شده است. دادگاه جهانی با تصميم اکثريت آراء می گويد هر بخشی از
ديوار "جدا سازی” که برای دفاع از اسکان يافتگان ساخته شود با لفعل غير
قانونی است. اين اقدامات دربيانه ی جداگانه ای در دادگاه
Buergenthal ايالات متحده نيز
غيرقانونی شناخته شده است. چون ۸۰ تا % ۸۵ ديوار مذکور غير قانونی است پس
تمام برنامه ی ديوار و طرح تمرکزيابی غير قانونی است. ولی برای کشوری که
خود و پيروانش متمرد شناخته شده اند، چنين حقايقی اهميت چندانی ندارد.
اخيرا،
ايا لات متحده واسرائيل تقاضا کردند که حمص پيشنهاد سال ۲۰۰۲ لژيون عرب
بيروت رامطا بق توافق بين اللملی برای عادی سازی روابط کامل با اسرائيل، پس
از تخليه لبنان، قبول نمايد. مدت زمان زيادی است که اين پيشنهاد را سازمان
ازاديبخش فلسطين قبول کرده و رژيم خمينی به طور رسمی آن را پذيرفته است.
سيد حسن نصر به طور روشن و صريح اظهار کرده است که اگر فلسطينی ها چنين
موافقت نامه ای را بپذيرند او مزاحمتی برای آن ايجاد نخواهد کرد و حمص
چندين بار علاقمندی خود را برای مذاکره درباره ی شرايط آن اعلام کرده است.
اين ضوابط از
ديدگاه اصولی غير قابل قبول است، چون اغلب آن ها از بين رفته است. درعوض،
سردبيران روزنامه ی نيويورک تا يمز به حمص اخطارشديداللحن می دهند مبنی بر
اين که پذيرش موافقت نامه ی رسمی صلح بيروت" قبول جواز عبور به دنيای
واقعيت ها" است، يعنی آئين نامه ی ضروری عبور از "دوره مقاومت قانون شکنی”
به دوره ی دولت قانونمند است. ولی آنچه را که نيويورک تايمز مانند بسياری
ديگر فراموش می کند اين است که ايالات متحده واسرائيل به شدت آنرا رد کرده
ودرحقيقت از کشورهای نادری بودند که در رد آن تنها ماندند. بعلاوه عدم
پذيرش آن صرفا درحرف نبود بلکه بسيار مهمتر از ان، درعمل بود. ولی می توان
فورا درک کرد که مخالفين غير قانونی چه کسانی هستند و چه کسی فقط از آن
صحبت می کند. چنين نتيجه ای را حتی نمی توان برای مزاح هم مطرح کرد.
تنها حمايت
وپشتيبانی برجسته ای که فلسطينی ها برای جلوگيری از نابودی خود دارند از
جانب حزب الله است. (جای بسی تاسف است که پشتيبان فلسطينی ها فقط حزب الله
است. حزب اللهی که جنايت های حزب الله را در ايران تداعی می کند که روی
هيتلر و چنگيز خان را سفيد کرده است.اميد است که فلسطينی ها با چشمهای
بازتر ودرايت بيشتری به حزب الله وابواب جمعی آن بنگرند. مترجم). به همين
دليل است که می خواهندهمان طور که سازمان آزاديبخش فلسطين را درسال ۱۹۸۲
مجبور به تخليه لبنان کردند حزب الله را هم به شدت تضعيف يا نابود کنند.
ولی آنچه را با سازمان آزاديبخش کردند نمی توانند با حزب الله انجام دهند،
چون حزب الله درجامعه ی لبنان چنان ريشه ی ژرفی دوانده که به اين آسانی ها
ريشه کن نمی شود. در چنين صورتی لبنان راهم بايد در سطح وسيعی نابود کنند.
اسرائيل و ايالات متحده با حمله به لبنان انتظار داشتند که حمله به ايران
را تسريع کرده و مانع امکان حمله ی حزب الله از پايگاه های لبنان به
اسرائيل گردند. ولی هيچ يک از برنامه ها، مطا بق برنامه ريزی پيشرفت
نکرد.همان طور که برنامه ريزی ها در عراق و ديگر کشورها هم درست از کار
درنيامد. حتی برنامه ريزان دولت بوش به منافعی که آنرا نمايندگی می کردند
دست نيافتند ونتيجه ی مصيبت باری را بوجود آوردند. اين دليل اصلی انتقاد بی
سابقه ی نخبگان از مشی سياست خارجی دولت بوش حتی قبل از تهاجم به عراق
ميباشد.
در اين
زمينه امور دوردست تر و پايا تری وجود دارد که در ايدئولوزی حاکميت غرب،
"ثبات" نام دارد که بايد از ان مراقبت کنند. " ثبات " به زبان ساده به معنی
فرمانبرداری است. "ثبات " را کشورهای ناسيوناليست سکولار و مسلمان وغيره که
تحت کنترل نبوده و کاملاً فرمانبردار نيستند ازبين می برند (برعکس کشور
سلطنتی عربستان سعودی، قديمی ترين و ارزشمندترين هم پيمان آمريکا که کاملاً
منزه وبی عيب است). چنين کشورهای بی ثباتی
را که برنامه هايشان برای
ساير کشورها ی مشابه جالب توجه است ويروس ناميده اند که بايد نابود گردند،
تا "ثبات" در کشورهای وفادارومطيع افزايش يابد. از سال ۱۹۶۷ تصور می رفت که
اسرائيل باساير کشورهای دست نشانده می توانند چنين نقشی را ايفا کنند. در
حقيقت، اسرائيل عملاً پايگاه نظامی وتکنو لوژی پيشرفته ايالات متحده آ
مريکا شده است که نتيجه طبيعی آن، از سال ۱۹۷۱ و چندين بار پس از آن، عدم
پذيرش امنيت به سود توسعه ی اراضی اسرائيل بوده است. صرفنظر از آن که چه
کسی در قدرت بوده، اين سياست يا خط مشی، همراه با بحث های بی اهميت حاشيه
ای، موضوع گفتگوهای داخلی بوده است.
اين مشی
سياست ايالات متحده در سراسر جهان گسترش يافته ودر خاورميانه اهميت آن با
استفاده از يکی از اصول مشی سياست خارجی پس از جنگ جهانی دوم (و قبل از آن
توسط بريتانيا) افزايش
يافته است، چون منابع انرژی خاورميانه" منابع شگفت انگيز قدرت استراتژی در
شصت سال آينده " و " يکی از بزرگترين غنائم مادی تاريخ جهان است" و بايد از
کنترل چنين منابع کلانی اطمينان خاطر يافت.
ديدگاه
کامل غربی ها برای تهاجم سال ۲۰۰۶ چنين توجيه می شود که دو سرباز اسرائيلی
به اسارت گرفته شدند و تجاوز به مرز قانونی انجام گرفته است. چنين رفتاری
فيلسوف مآبانه و مزورانه است. ايالات متحده و به طور کلی غرب نسبت به
دستگيری سرباز يا حتی جنايت هايی بدتراز آن چون آدم ربائی غيرنظاميان
(و البته کشتار غير نظاميان) اعتراض چندانی ندارند.
سال های متمادی است که اسرائيل حتی بيشتر از اين ها را در لبنان انجام می
دهد ولی هرگز کسی پشنهاد نکرده است که بايد به اسرائيل حمله کرد و در سطح
وسيعی آن را نابود ساخت. در شورش اخير شبه نظاميان فلسطينی که منجر به
دستگيری سرباز اسرائيلی به نام جيلاد شاليط در
۲۵ ژوئن گرديد، بد گمانی به غرب بيشتر آشکار
وبرجسته می شود. اين کار تجاوز شديد اسرائيل و حمايت های روزافزون حمله ی
وحشيانه ی اسرائيل را به دنبال داشت. شدت اين تجاوز در تعداد تلفات، به
خوبی منعکس شده است، به طوری که در ماه ژوئن ۳۶ غير نظامی فلسطينی درنوار
غزه کشته شدند و در ژوئيه، تعداد کشته شدگان که بسياری از آن ها را کودکان
تشکيل می دادند به ۱۷۰ تن، يعنی به بيش از چهار برابر آن رسيد. باز هم
تجاوز در ژست فيلسوف مابانه و مزورانه در واکنش هميشگی ديده می شود. اين
بار واکنش اسرائيل ربودن دو تن از غير نظاميان غزه به نام برادران معمر بود
که يک روز قبل از حادثه يعنی در ۲۴ ژوئيه انجام شد. اين دو تن در سيستم
زندان اسرائيل ناپديد شدند و به صدها زندانی ديگر پيوستند که هيچ اتهامی
نداشتند. از زمانی که ربوده شده اند مانند بسياری ديگراز زندانيان به
اتهامات مشکوکی متهم شده اند.از برادران معمر، فقط به طور کوتاه وگذرا ذکری
کردند ولی واکنشی ديده نشد، چون اين جنايت از" جانب ما" بود، پس عملی است
قانونی. تهاجم جنايت آميز اسرائيل را برگشت به عقيده ی نازيسم توجيه می
کنند.
تميز آن آسان و
درسرا سر تاريخ آشناست: زورمندان هرآن چه می خواهند می کنند، ولی بينوايان
مثل هميشه زجر می کشند.
ما
نبايد پيشرفتی را که در اثر نابودی شيوه ی تفکر سلطنتی پديد آمده است نديده
بگيريم، شيوه ی تفکری که در ورای آگاهی فرهنگی و اخلاقی غرب ريشه ی بسيار
ژرفی دارد. همچنين نبايد فاصله ای را که از اين راه باقی مانده است، فراموش
کنيم، در راه همبستگی و همکاری با مردم شمال و جنوب که آرزوی رسيدن به
جهانی متمدن و شايسته را دارند، بايد به وظائف خود پای بند باشيم.