ديروز، پنجمين
سالگرد قدرت نمايی مفتضح ولی فقيه و اعوان و انصار او در ۹ دی
۱۳۸۸ عليه جنبش سبز بود.
سر و صدای بسياری که از چندين و چند
روز پيش تا ديروز در بزرگداشت ۹ دی به راه افتاده بود، و از
ديروز تا چندين و چند روز ديگر همچنان ادامه دارد، چيزی نيست
به جز آواز خوانی اهريمن جماران در فرار از وحشت شب خلوت کوچه ی
تاريک و بن بستی که در آن گرفتار آمده است.
و چه پر معناست اين وحشت!
کارناوال ۹ دی ۱۳۸۸ سه روز پس از
حماسه ی فراموش ناشدنی يی که جنبش سبز در عاشورای ۱۳۸۸ آفريده
بود، به عنوان دهن کجی يی به آن حماسه به راه افتاد.
و بدل به دهن کجی يی به خويش شد.
آنچه در زير می آيد را در ۱۲ دی ۱۳۸۸
به عنوان مقدمه يی بر جمعبندی اوليه ی آن دو واقعه نوشته بودم
و منتشر کرده بودم.
۱۰ دی ۱۳۹۳
|
|
خشونت و مسالمت را از نو تعريف کنيم |
|
دهانش را با زنجير بستند... دست هايش را به تخته سنگ مرگ گره
زدند... و گفتند: تو قاتلی!
غذايش را و لباس هايش را و پرچم هايش را از او گرفتند... به
سياهچال مرگ، پرتابش کردند... و گفتند: تو دزدی!
از هردری راندندش... معشوق کوچکش را از او ربودند... و گفتند:
تو پناهنده هستی!
ای چشمانت و دستانت در خون تپيده!... شب، رفتنی است... نه اتاق
بازداشت باقی خواهد ماند... نه حلقه های زنجير ها.
نرون، مُرد؛ و روم، برجاست... و با ديدگانش می رزمد... دانه ها
می ميرند... اما به زودی، دشت، از گل ها پر خواهد شد.٭
[محمود درويش]
آرام در خيابان ها به راه افتادند. بر همه ی آنچه از آن ها
دزديده شده بود چشم فرو بستند. گفتند: رأی داده ايم يا نداده
ايم (فرقی نمی کند) رأی های داده شده را که دزديده ايد به
صاحبانشان برگردانيد.
کشتندشان. ندا ها را. سهراب ها را. محسن ها را. و ترانه ها را.
ترانه های سوخته جانِ سوخته تن را.
گرفتندشان. به کهريزک ها بردندشان. با لگد بر سرو روشان
کوبيدند. و دخترانشان را و پسرانشان را طعمه ی شهوت خونين خود
کردند...
گفتند: الله اکبر!
جوابشان دادند: خامنه ای رهبر.
گفتند: يا حسين!
جوابشان دادند: مُرد. چهارده قرن هم بيشتر می شود که مرده است.
دير رسيده ايد. سرتان را بالا بگيريد و ببينيد: شما در
اسارتگاه يزيديد.
گفتند: پس شمشير هاتان را غلاف کنيد و بگذاريد به خانه هامان
برويم.
جوابشان دادند: دوران شمشير، سپری شده است. دوران گلوله است.
و بعد، برای آن که به آن ها نشان دهند که دوران شمشير سپری شده
است، گلوله بر آن ها باريدند. به جای اسب هم سوار پاترول ها
شدند و از روی آن ها عبور کردند. نه از روی اجساد آن ها. از
روی بدن های زنده ی آن ها.
آيا باز هم بايد به دنبال بازپس گرفتن رأی های داده و نداده
شان باشند آن ها؟ تا چه کنند با اين رأی ها؟ در سرزمينی که از
آن ها دزديده ايدش شما ؟
سرزمينشان را به آن ها پس بدهيد. می خواهند در آن، گل و گندم
بکارند.
خشونت، بد است. حتی وقتی که بر ما تحميلش می کنند. مسالمت، خوب
است. حتی وقتی که بی پاسخ می ماند.
اما، خشونت را و مسالمت را، دوباره تعريف کنيم. از نو. نه
آنگونه که در کتاب ها نوشته اند. کتاب ها ساکنند. با حروف سربی
يا غير سربی بی حرکتشان. نه آنگونه که با حروف سربی يا غير
سربی، در کتاب های ساکن نوشته اند. آنگونه اما که در برابر
ديدگان خود می بينيم. با چرخِش در افق پيش ِ رو.
چه راهی باقی گذاشته اند برای ما؟ همه ی راه ها را رفته ايم.
چه راهی باقی گذاشته اند برای ما به جز دفاع از خود؟ نمی گويم
«خشونت». می گويم «دفاع از خود».
معلوم است اين که آن ها خشونت ـ در تعريف خودشان ـ را می خواهند. و معلوم است اين که اگر زبان ما، زبانِ خشونت
ـ با همان تعريف ـ باشد، آن ها دست بالا را دارند.
معلوم است اين.
اما اگر زبان ما، زبان «دفاع از خود» باشد، نه. يعنی نمی شود
مطمئن بود که در آن صورت هم باز آن ها دست بالا را داشته
باشند. برعکس: فکر می کنم که در آن صورت، ما دست بالا را
خواهيم داشت. به شرطی که هوشيار باشيم.
برايمان دام گسترده اند. می خواهند بی ملاحظه، و بدون سنجش
توازن قوا حرکت کنيم. و شکست بخوريم.
و اين که ما شکست بخوريم، معنايش اين نيست که آن ها پيروز شده
اند يا پيروز خواهند شد. نه! آن ها در هر حال، شکست خورده اند.
دستکم بعد از ۲۲ خرداد. يعنی در فاصله ی ۲۲ تا ۲۳ خرداد. و بعد
از آن.
و هر روز، از درون و بيرونشان فرو پاشيده اند، فرو می پاشند، و
فرو خواهند پاشيد. فرو ريخته اند، فرو می ريزند، و فرو خواهند
ريخت.
باد، آن ها را خواهد برد!
اما اين، الزاماً نشانه ی پيروزی ما نخواهد بود. ای بسا فتنه
ها که در راهند. که در کمينند. که با کوچکترين غفلت ما امکان
بروز خواهند يافت.
انقلاب ۲۲ بهمن، پيروز شد. اما آيا ما هم پيروز شديم؟ رژيم دو
هزار و پانصد و چندين ساله ی شاهنشاهی فرو ريخت. اما چه پيش
آمد؟ نيازی به پاسخ هست؟
اين که «خشونت، بر ما تحميل شد»، حرف درستی است؛ اما استدلال
درستی نيست. ماجرای ۳۰ خرداد ۶۰ و بعد از آن را می گويم.
درست به همين دليل که «خشونت، برما تحميل شد»، نمی بايست به آن
تن در می داديم. آن هم به آن صورت کودکانه. آوانتوريست، و
محکوم به شکست.
کاری به هيچ حزب و سازمان و گروه سياسی يی ندارم. و کاری به
درست و نادرست بودن مواضع هيچکدامشان. اما در آن هنگام ـ در
هنگام هنگامه های پس از ۳۰ خرداد ۶۰ ـ بحثی مطرح شد که بعدتر
ها، کسانی که می خواستند شکست استراتژی و تاکتيک خود را با
شوخی و مزاح و متلک و هجو و هزل بپوشانند و از مسئوليت خود
اينگونه بگريزند، از آن يک «لطيفه»، يا يک «جوک» ساختند. بحث
«عقب نشينی به ميان توده ها».
اين، مسأله ی من نيست که مطرح کنندگان آن بحث، که بودند، که
هستند، چه کردند، و چه می کنند. نه درنفی. و نه در اثبات.
مسأله ی خودشان است اين. مسأله ی خودشان و تاريخ نزديک و دور.
اما جوهر حرف، کاملاً درست بود.
درست بود در زمان خودش. و درست نيست در زمان ديگری که امروز
است. به يک دليل ساده: عفب نشينی توده ها به ميان توده ها حرفی
بی معناست. و اين جنبش ـ جنبش خرداد هشتاد و هشت ـ جنبشی توده
يی است. بر عکس آوانتوريسم بعد از خرداد شصت.
پس، دور عقب نشينی را خط بکشيم. عقب نشينی به کجا؟ به ميان
توده ها؟ توده ها، خود ماييم!
شعار های ساختار شکن، و شعار های سرنگونی خواه را حفظ کنيم
همچنان. و گسترش دهيم نيز همچنان. ديری است که اين، ديگر نه
فقط ضرورت تداوم جنبش، بلکه معنای جنبش است. اما به شعار های
بدهنجار، حتی فکر هم نکنيم. مثلاً به شعار هايی از تبار «می
کشم، می کشم آن که برادرم کشت».
کتاب ارزشمند آلبر ممی، «چهره ی استعمارگر، و چهره ی استعمار
شده» را خوانده ايد؟ خشونتِ بی پرنسيپ، هر دو طرف را قربانی می
کند. نه به لحاظ سياسی فقط. بلکه در درجه ی نخست، به لحاظ
انسانی.
منازعات جاری جهان را ديده ايد؟ آن که بر خود بمب می بندد و به
ميان مردم می رود و خود را و آن ها را منفجر می کند، مگر
زندگانی را دوست ندارد؟ دستکم برای خودش و همفکرانش؟ چه چيز،
او را به اين وادی جنون رانده است؟ عکس العملی برخاسته از
«فرهنگ» خود، در برابر عملی برخاسته از «فرهنگ» دشمن.
چريک هايی را به ياد می آوريد که برای «زدنِ سرانگشتان رژيم»،
هر پاسدار و شبه پاسداری را که می يافتند به زير رگبار گلوله
می گرفتند؟ که هنوز شايد پانزده شانزده سالشان تمام نشده بود،
کسانی که ذهن آن ها را در اختيار داشتند، مواد منفجره به آن ها
می بستند و می گفتند برويد و خودتان را همراه فلانی تکه تکه
کنيد؟ که هنوز شايد هفده هژده سالشان شروع نشده بود، کلاشنيکفی
به دستشان می دادند و به سراغ فلان ريشدار مشکوک يا فلان
خبرچين می فرستادندشان که برويد و مطمئن باشيد که رود خروشان
خون شما ضامن پيروزی ماست؟ خون از شما و پيروزی از ما. من و
شما نداريم که.
و همان پاسدار، و همان شبه پاسداری که از آن پس، پاسدار می شد،
و همان خبرچين و همان ملا را به ياد داريد که با اسيران آن ها
چه می کردند؟ حتی اگر آن اسيران، هيچ هم نکرده بودند؟ و نه فقط
با اسيران آن ها، که با هر اسيری.
جای ظالم و مظلوم، و جای تعدی کننده و مورد تعدی قرار گرفته را
عوض نکنيم. تحميل کننده که باعث و بانی اصلی بود و هست و خواهد
بود و به هفت آب هفت دريا نيز تطهير نخواهد شد را، خواسته يا
ناخواسته، نشوييم، و در ضرورت حسابرسی از او (و نه انتقام از
او) نيز اندک ترديدی به خود راه ندهيم.
اصلاً مگر امروز، همو نيست که مسالمتجو ترين و بی آزار ترين و
پرمهر ترين انسان ها را، فعالان حقوق مدنی را، روزنامه نگاران
را، و همين بچه های جنبش را، با شقاوتی بی نظير می گيرد و می
بندد و شکنجه می کند و می کشد و...؟
بله؛ خشونت، تحميل شده بود. شکی در اين نيست. ولی بی آن که
بخواهيم تحميل کننده و تحميل پذير ـ يعنی تن دهنده به بازی
تحميل کننده ـ را در يک کفه ی ترازو قرار دهيم، می بينيم که
عملاً اين هردو، خود را در يک چرخه ی بدفرجام، در يک «دايره ی
معيوب»، بود که تکثير می کردند.
و محصول اين تکثير چه بود؟
بهتر آن است که فعلاً بگذاريم و بگذريم...
اين «کودتا»، يا هر چه می ناميمش، يک واقعه ی تصادفی نيست. از
يک برنامه ريزی قوی و هماهنگ برخوردار بود و هست. مافيا های در
هم تنيده ی اقتصادی ـ نظامی ـ سياسی ـ امنيتی، و حتی به احتمال
زياد، قدرت يا قدرت های خارجی (يا دستکم محافلی از آن ميان) در
انجام آن و در ادامه ی آن، دست در دست، و طبق «نقشه ی راه»،
عمل کردند و می کنند. خامنه ای و چند موجود ديگر، فقط چهره های
شناخته شده و لو رفته و سوخته ی «هسته ی اصلی» و مرکزيت
«کودتا» هستند.
و به همين دليل، در برخورد با دشمن، قبل از هر حرکتی، بايد با
هوشياری کامل (در حد وسواسی) حرکت های بعدی او را پيش بينی
کرد. و اين پيش بينی، مثل بازی شطرنج، خود بايد محصول نگاه
کردن به حرکت ها و مهره آرايی های قبلی و فعلی او باشد.
کوچکترين اشتباهی از ناحيه ی ما می تواند ـ احتمالاً ـ کيش و
مات را در پی بياورد.
اگر منظور از مسالمت در برابر خشونت، حالت انفعالی داشتن در
مقابل اِعمال کنندگان خشونت باشد، «مسالمت» مبتذلی اينچنين،
چيزی به جز استقبال از شکست نخواهد بود.
اما اگر منظور، گسترش مبارزه در ابعادی از نوع نافرمانی مدنی
(از آنجا که اصطلاح «نافرمانی مدنی»، به وسيله ی پااندازانی
چند، پيوسته تکرار می شود و آلوده می شود، کاش می شد معادلی
برای آن يافت و آن معادل را به کار برد)، و اعتصاب های عمومی
يا وسيع باشد، نه.
در برابر دشمنی تا دندان مسلح، و در غياب يک ارتش نيرومند و
کارآی توده يی، دست به «عمليات مسلحانه» زدن، خودکشی است.
مخصوصاً در شرايطی که جنبش، ابعاد گسترده يی يافته است. ابعادی
که طبعاً با چنان عملياتی، نه می شد به آن رسيد، و نه می شود
آن را حفظ کرد و گسترده تر کرد. و باز مخصوصاً در شرايطی که
هنوز بسياری راهکار های ديگر را جنبش، به صورت بالقوهّ در
اختيار دارد.
آيا تجربه ی «عمليات مسلحانه»، در زمان حاکميت ملايان، و در
دوران رژيم پهلوی، به نتيجه يی مطلوب رسيده است که در حال حاضر
بتوان به نتيجه بخشی آن نوع عمليات، اميد بست؟
بله؛ در تقريباً سه روز آخر نظام سلطنتی، کار به مبارزه ی
مسلحانه ی محدود، مثل فتح بعضی مراکز نظامی کشيد و به نتايج
درخشانی هم رسيد. اما به چه دليل؟ به اين دليل که دستگاه سرکوب
نظامی رژيم شاه، به کلی از هم پاشيده شده بود. موردی که می
تواند در آخرين روز های عمر اين حاکميتِ در حال اضمحلال، اتفاق
بيافتد. ولی اين، حکايتی ديگر است که هيچ ارتباطی با «عمليات
مسلحانه» ی مورد بحث ما ندارد.
آيا گزارش هايی که از تمرّد پاره يی از نيرو های نظامی، در
تظاهرات عظيم عاشورای امسال حکايت می کنند واقعی هستند؟ شايد.
اما چه اين گزارش ها واقعی باشند و چه اين گزارش ها واقعی
نباشند، يک چيز، واقعی است: نفرت بخش های وسيعی در مجموعه ی
نيرو های نظامی، از شرکت در جنايات «فرمانده کل قوا».
و اين، يعنی اينکه در صورت تداوم جنبش، و رشد کمّی و کيفی آن،
امکان جدی فروپاشی دستگاه سرکوب نظامی حکومت، و جود دارد.
و تنها در آن صورت است که «خشونت» برای اين جنبش مسالمتجو،
معنا و تعريف ديگری خواهد يافت. معنايی که شايد بشود آن را در
مضمون اين سخن قديمی جستجو کرد:
ـ گاهی برای استقرار صلح، بايد جنگيد!
۱۲ دی ۱۳۸۸
------------------------------
٭ شعر «از انسان». اين شعر را
به ترجمه ی راقم اين سطور، همراه با مطالب متعدد ديگری از
محمود درويش، يا در باره ی او، می توانيد در صفحات ويژه ی
محمود درويش در سايت ققنوس بخوانيد:
http://www.ghoghnoos.org/ah/hp/dp.html
ضمناً: بيانيه ی شماره ی ۱۷ موسوی را نيز بايد جداگانه خواند.
با دقت و ظرافت. به دور از هوچيگری و جنجال... زياد و کم، و
قوت و ضعف، و خوب و بد اين بيانيه (و اين همه، البته در کادر
هويت سياسی موسوی و شيوه ی کار او و آنچه از او انتظار می رود)
به جای خود. اما اين بيانيه، به تشديد تضاد های درون اليگارشی
حاکم بر ايران، و به ريزش افراد و نيرو های حاکميت ـ قطعاً ـ
کمک خواهد کرد، و روند فروپاشی را ـ قطعاً ـ شتاب خواهد
بخشيد... چرا؟ پاسخ دادن به اين «چرا» در يک پاورقی امکان پذير
نيست!