امروز پس از آن که حتی بر ديرباور ترين ها
هم ثابت شده است که ـ دستکم ديگر از اين به بعد ـ نمی توان از
طريق انتخابات در نظام کنونی به جايی رسيد، اين که سرانجام چه
تعداد از مردم در رأی گيری ۲۴ خرداد شرکت خواهند کرد يا شرکت
نخواهند کرد، به آن اندازه مهم نيست که انديشيدن به گشودن يا
هموار کردن راه عبور از حاکميت بدون فرو افتادن در صندوق های
رأی اهميت دارد، و چه بايد کرد ها و چه نبايد کرد های آينده.
«چه بايد کرد ها» و «چه نبايد کرد ها» را می توانيم در افق
خودمان و همراهان و همفکران خودمان رصد کنيم؛ و يا می توانيم
در افق بازتری که همه ی نيرو های درون صف خلق را در بر می گيرد
جستجو کنيم و بيابيم.
از منتهی اليه راست صف خلق تا منتهی اليه چپ اين صف.
همانطور که بار ها نوشته ام. (۱)
ـــــــــــــــــــــــــ
اما صف خلق، برای خودش محدوده يی دارد، و آنقدر ها هم گل و
گشاد نيست. محدوده يی که نه شامل خواستاران وضع موجود می شود،
و نه شامل کسانی که به دامان دشمنان سوگند خورده ی بيرونی مردم
ايران آويخته اند.
اولی ها آينده ی خود را می خواهند با کشتار و سرکوب و شکنجه و
زندان و فقر و سيه روزی هرچه بيشتر توده ها تضمين کنند.
و دومی ها آينده ی خود را از جنايتکاران عليه بشريت و طراحان و
فرماندهان اشغال افغانستان و عراق، و وزرای کابينه ی جرج بوش،
و رؤسای اف بی آی و سيا و اخيراً هم از مسئول رسمی شکنجه گاه
های مخفی سيا و عمليات پنهانی موسوم به «عمليات کثيف» ـ که خود
سيا هم حاضر به پذيرفتن مسئوليت آن نمی شود و به همين دليل آن
را به زير مجموعه يی با نام «بخش عمليات مخفيانه» محول کرده
است ـ گدايی می کنند.
به جای نام خوش آوازه ی «اف بی آی»، «اداره ی تحقيقات فدرال»،
و به جای نام خوش آوازه ی «سيا»، «اداره ی اطلاعات مرکزی» را
به کار بردن هم چيزی را تغيير نمی دهد، و تنها نشان دهنده ی
آگاهی اينان بر جنايتی است که در حال ارتکابش هستند، و از لو
رفتن آن می ترسند. (...)
ـــــــــــــــــــــــــ
نمی توان از شکنجه و کشتار و قتل و غارت و خفقان و اعدام
و سنگسار دفاع کرد و خواهان حفظ وضع موجود بود، و در همان حال
هم جايی درون صف خلق داشت.
و نمی توان شبانه روزی هفتاد و دو ساعت برای تحريم های هرچه
گسترده تر مردم ميهن خود، و بمباران و کشتار آن ها و نابود
کردن هر آنچه تا به حال نابود نشده است، به بهانه ی «بمب اتم»
ناداشته ی ملايان، خود را جرواجر کرد، و به منظور مورد عفو و
مورد استعمال جناح های جنگ طلب و هار تر امپرياليسم قرار
گرفتن، به کارتِ بازی آن ها با «مماشاتگران»، در قمار
«خاورميانه ی بزرگ» تبديل شد، و در همان حال، جايی هم درون
صفوف خلق برای خود قائل بود، و تازه به پر و پای اين و آن نيز
پيچيد و چيزی هم طلبکار در آمد!
اگر اين دو دار و دسته را کنار بگذاريم و اولی را به ولی فقيه
حوالت دهيم، و دومی را به سيا و دستگاه های اطلاعاتی شيوخ خليج
فارس و دلار های نفتی امير قطر و پادشاه عربستان سعودی، و
مرسونر های موسوم به «ارتش آزاد سوريه» و اوباش و گانگستر های
القاعده يی، و ايضاً الهام علی اف و جانوران ديگر وا نهيم،
بيرون اين دو (و مشابهانشان) آنچه هست صف خلق است. کشيده شده
از اين سو تا آن سو.
از راست تا ميانه.
و از ميانه تا چپ.
ـــــــــــــــــــــــــ
«چه بايد کرد ها» و «چه نبايد کرد ها» را می توانيم در افق
خودمان و همراهان و همفکران خودمان رصد کنيم؛ و يا می توانيم
در افق بازتری که همه ی نيرو های درون صف خلق را در بر می گيرد
جستجو کنيم و بيابيم.
در منطق مکانيک، ميان اين دو افق، يک خط حائل وجود دارد که اين
دو را از يکديگر جدا می کند. اما در منطق ديالکتيک چنين نيست.
تمامی اجزای صف خلق با تمامی اجزای صف خلق، در مجموعه يی از
تأثير و تأثر، و کنش و واکنش متقابل، پيوندی دارند ارگانيک و
تابع قانون تکامل.
درايت و کاردانی و صلاحيت نيرو های پيشرو اين صف، می تواند
فاصله ها را ، تا حد امکان و به نسبت ظرفيت هر يک از نيرو ها،
به نفع رشد و کمال، کمتر و کمتر کند.
و بار ها و بار ها نيز چنين شده است.
خود اين نيرو ها هم در تأثير و تأثر و کنش و واکنش با صف ضد
خلق، پروسه ی شکل گيری ماهيت خود را طی می کنند.
و بار ها و بار ها اين پروسه، سيری تکاملی داشته است.
اين ماجرا، حديثی مفصل دارد و ريزه کاری هايی دقيق. چه در حيطه
ی روان شناسی اجتماعی؛ و چه در حيطه ی فلسفه يی که نه فقط بر
تبيين جهان، که بر تغيير جهان استوار است.
و در اين مختصر نمی گنجد.
ـــــــــــــــــــــــــ
تناقضی و يا تضادی نيست ميان نگاه خاص خود و برنامه ريزی خاص
خود را داشتن، با به طور همزمان، حول محور خواسته های اوليه ی
مشترک ميان خود و ديگر نيرو های درون خلق، برنامه ريزی کردن.
اين، شايد همِه با هم» باشد، اما قطعاً «همَه با هم» نيست!
ميان «همِه با هم» با «همَه باهم»، فاصله يی است به طول ۱۳۵۷
تا ۱۳۹۲، به عرض دريايی از خون، و به ارتفاع زمين تا ماه.
و ما واقعيتی روی زمين هستيم، نه تصويری وهم آلود در ماه.
و ما در متن بيداری و هوشياری محصول سی و چهار سال تجربه قرار
داريم، نه در هذيان تبی که در آن ايام، ما را و انقلاب در حال
ملاخور شدن ما را در خود فرو برده بود و نمی گذاشت که واقعيت و
وهم را از هم تشخيص دهيم.
جنبش سبز، پتانسيل اين را دارد که اتحاد عمل ميان همه ی نيرو
های درون خلقی با يکديگر را عينيت بخشد.
من در گذشته، از عنوان «جنبش خرداد» برای خيزش ۸۸ استفاده می
کردم تا بر رنگين کمانی بودن اين جنبش، و تفاوت های در موارد
متعددی کيفی افراد و نيرو های شرکت کننده در آن تأکيد داشته
باشم.
ولی از آن رو که اين جنبش، با همين نام «جنبش سبز»، از همه سو
مورد هجوم دشمنان قرار گرفته است، فکر می کنم که شايسته تر
باشد که از آن با همان نامی ياد کنم که ديگران از آن با همان
نام ياد می کنند.
ــــــــــــــــــــــــ
... کم نبودند و نيستند و نخواهند بود کسانی که از
ناتوانی مدعيان پاسداری و سخنگويی و به نوعی «ميراث داری»
جنبش، دستاويزی ساختند و می سازند و خواهند ساخت برای برگزاری
مراسم ختم جنبش. حالا يا با تقسيم حلوا بين شرکت کنندگان در
مراسم؛ و يا با تقسيم شيرينی بين خود به نشانه ی شادمانی يی
زودگذر از گشاده شدن بخت فروبسته و فروبسته تر شونده ی خويش.
و بگذار که به کار خود مشغول باشند؛ که به هر حال، اين کار هم
برای خودش کاری است در خور اين کاره ها!
... جنبش سبز»، همچنان زنده است و زنده خواهد ماند. اگر اين
جنبش را در چند سلسله تظاهرات و آکسيون، خلاصه ببينيم، مشکل در
نوع نگاه کردن ما ست؛ و نه در خود جنبش.
جنبش را بايد در کليت آن نگاه کرد. آکسيون و تظاهرات، فقط نمود
هايی از اين کليت هستند، که گرچه به دليل چشمگير بودنشان،
بيشتر مورد توجه قرار می گيرند، به جز در موارد معينی و شرايط
معينی، بهايی کمتر از تأثير و تأثرات جنبش در ساختار حاکميت از
يکسو، و در ساختار و فرهنگ جامعه از سوی ديگر، و در برآيند اين
تأثير و تأثرات، در هريک از اين دو حوزه به طور جداگانه، و در
اين هر دو حوزه به طور پيوسته، با هم و بر هم دارند.
اما فراموش نکنيم که نفْس حيات جنبش، به هيچ عنوان نمی تواند
تضمين کننده ی پيروزی آن باشد.
پيروزی، در گرو بهره برداری های سنجيده، به موقع، متشکل،
هماهنگ، و رهبری شده، از موقعيت های پيش رو ست... (۲)
ـــــــــــــــــــــــــ
در همين بهانه يی که تشييع پيکر امام جمعه ی مستعفی اصفهان که
در ده سال آخر عمر، سعی به ترميم گذشته ی خود داشت برای مردم
فراهم آورد نيز طنين شعار های جنبش سبز را شنيديم و پاسداشت
حرمت «همراهان جنبش» را.
وحشتی که سراپای وجود ولی فقيه را از کانديداتوری رفسنجانی که
اصلاً جزو اصلاح طلبان و يا جنبش سبز نيز نيست فرا گرفته بود،
نه از خود رفسنجانی، بلکه از مشاهده ی تصميم تاکتيکی بخش وسيعی
از توده های جنبش سبز بود به رأی دادن به او با هدف استفاده از
تضاد ها.
او بی ترديد، با رأی بالا اين «انتخابات» را می بُرد، و ولی
فقيهِ ناتوان هم مطلقاً در شرايط خرداد ۸۸ نبود که بتواند فرد
ديگری را به جای او از صندوق بيرون بياورد.
چرا که به قول «مموتی»، آن ممه را لولو برد. و به قول پدر زن
آقا زاده ی آقا، آن سبو بشکست و آن پيمانه ريخت!
حتی در شورای نگهبانِ تحت امر ولی فقيه هم انشقاق رخ داده بود،
و همانطور که خود رفسنجانی فاش کرد در رأی گيری اوليه، اکثريت
اعضای شورای نگهبان در تضاد آشکار با خواست ولی نعمت خود، به
صلاحيت رفسنجانی رأی دادند، و نهايتاً ولی فقيه درمانده و درهم
شکسته ناچار شد که از طريق وزير اطلاعاتی که به احمدی نژاد
تحميل کرده است آن ها را وادار به عقب نشينی سازد. بدون آن که
هرگز قادر باشد جلو عواقبی که اين عمل برای او و تتمه ی انسجام
نيرو های درون نظام خواهد داشت را بگيرد.
ـــــــــــــــــــــــــ
بله، و بله، و بله. با کمال مسرت و شادمانی برای مردم، و با
کمال تألم و تأسف برای دشمنان مردم و حسرت به دلان، جنبش سبز،
تر و تازه و زنده و سر حال است. فقط بايد به خود اعتماد کند و
به توان خود باور داشته باشد و تکانی به خود بدهد و در تاکتيک
های خود تجديد نظر کند.
و چنين اعتمادی و چنين باوری و چنين به خود تکان دادنی و چنين
تجديد نظری هم ممکن نيست مگر با بازنگری در خويش.
اين بازنگری را اما نمی توان به تنهايی و به تمامی بر عهده ی
کسانی و تشکل هايی گذاشت که در غياب فيزيکی «همراهان جنبش»،
معمولاً در اذهان عمومی ـ به غلط ـ به عنوان نمايندگان غير
رسمی دور يا نزديک جنبش شناخته شده اند.
اين را همچنين نمی توان به تنهايی و به تمامی، بر عهده ی توده
های جنبش گذاشت که نه سازمان يافته اند، و نه امکان تبادل درست
آرا و افکار و راهبرد ها ميان خود را به صورت منسجم و منطقی و
به دور از رفتار های خود به خودی يا عکس العملی دارند، و نه
رهبری و رهبرانی را که با آن ها در ارتباط مستقيم باشد و
باشند.
اين بازنگری، نيازمند کمک و همدلی نيرو های پيشرو و مترقی يی
است که يا خوشبختانه در کنار جنبش سبز قرار دارند، و يا
متأسفانه خود را از آن دور نگاه داشته اند.
ولی با خواست های حد اکثری، اراده گرايی، بدخويی، تندی، نيش و
کنايه، سخن به درشتی گفتن، و تلخی، نمی توان به همدلی رسيد و
با بقيه ی اجزای تشکيل دهنده ی جنبش، و نيرو های درون صف خلق
(با همه ی کم و زياد و خوب و بدشان) رابطه يی سازنده و به پيش
برنده و تعالی دهنده برقرار کرد.
صريح تر نمی گويم فعلاً. چرا که بيم آن می رود که همين صريح تر
گفتن، اگرچه نه به خواست های حداکثری، و اراده گرايی، به
بدخويی، تندی، نيش و کنايه، سخن به درشتی گفتن، و تلخی، تعبير
شود.
و از قديم گفته اند که «العاقل يکفيه الاشاره».
يعنی که عاقل را اشارتی کافی است!
۱۶ خرداد ۱۳۹۲
ـــــــــــــــــــــــــ
۱ ـ مثلاً به عنوان نمونه:
اگر همينطوری که می رويم، به راه ادامه دهيم زمين خواهيم خورد
ـ سوم اسفند ۱۳۹۰
http://www.ghoghnoos.org/ak/kj/j-zamin.html
۲ ـ حتماً در پای همسايه خاری هست ـ ۱۰ تير ۱۳۹۱
http://www.ghoghnoos.org/ak/kj/khaar.html