خبر و نظر ۰۰۰ ادبيات و هنر ۰۰۰  نوشته های منتخب يا رسيده ۰۰۰ ويدئوکليپ ـ  ترانه و موسيقی ۰۰۰ انديشه ـ تاريخ ـ علوم انسانی ـ گفتار ها ۰۰۰ طنز و طنز واره ۰۰۰ با شما ـ پرسش ها و پاسخ ها ۰۰۰ آرشيو ـ معرفی بخش ها ۰۰۰ صفحه ی اول

 
يک گام به جلو، يک گام به پس!
 
 
محمد علی اصفهانی
 

می گويند «يک گام به پس، دو گام به جلو»، يا «دو گام به جلو، يک گام به پس». و اين البته که چيز خوبی است. هرچند خوب تر از اين آن است که همه ی گام ها به جلو باشند. يعنی آدم، يکراست و يکريز برود و برود و برود و به مقصد برسد.
اما معمولاً اينطور مقدور نيست؛ و بنابر اين ـ بسته به شرايط ـ تا زمانی که اين «معمولاً» به يک «استثنائاً» بدل شود (و هميشه در مرحله ی تعيين کننده يی چنين نيز خواهد شد) باز با همان حديث قديمی دو گام به جلو و يک گام به پس، و يا يک گام به پس و دو گام به جلو سر و کار داريم.
و اين دو، با يکديگر فرق می کنند:
در حالت اول، پيشروی از ما شروع می شود؛ و اگر به پس می رويم به منظور ادامه ی پيشروی است.
در حالت دوم، پيشروی از دشمن است، و ما ناچاريم گامی به عقب برداريم تا بتوانيم پيشروی دشمن را خنثی کنيم و خودمان به پيش برويم.
نتيجه ی کار، در هر دو حالت يکی است: ما جلو هستيم. نه به اندازه ی يک گام يا دو گام. بلکه جلو تر از يک گام يا دو گام قبلی که خود نيز مجموعه يی از يک گام يا دو گام های ديگر بود. تا يک گام يا دو گام های ديگر و ديگر و ديگر.
و تا همان مرحله ی استثنا. استثنای محتوم. «استثنا»يی که خود، يک قاعده است.

اما خارج از اين فرمول شناخته شده، فرمول کم تر شناخته شده يی هم وجود دارد: يک گام به جلو، يک گام به پس.
و اين، هزار بار بدتر است از درجا زدن.
آدم اگر درجا بزند خودش می فهمد که دارد درجا می زند. در حالی که اگر يک گام به جلو برود و يک گام به پس، اگرچه در همان جايی که هست باقی خواهد ماند، يک احساس کاذب حرکت به جلو به او دست می دهد، و سرانجام وقتی به خود می آيد که دير شده است.
اينطور نيست که خيال کنيم که «از ازل تا به ابد، فرصت درويشان است». اگر هم چنين باشد، باز چيزی از آن به ما نمی رسد. و درويشان نادرويش نيز آن قدر خانقاه ها را پر کرده اند که همان حافظ هم که می گويد:
از کران تا به کران لشگر ظلم است ولی
از ازل تا به ابد فرصت درويشان است
ناچار شده است که در جای ديگری هشدار دهد که:
مرغ زيرک، به در خانقه اکنون نپرد
که نهادهْ ست به هر مجلس وعظی دامی

و از اين گذشته، برای آن درويشان که حافظ وصفشان می کند و می ستايدشان است که زمان وجود ندارد. اما برای ما زمان وجود دارد.
و وقتی که زمان ـ که برای ما وجود دارد ـ از ما می گذرد، ماندن ما در همان جايی که قرار داريم، چه با درجا زدن باشد، و چه با يک گام به جلو يک گام به پس، و احساس کاذب حرکت کردن به جلو، حتی به معنای سکون و توقف هم نيست. به معنای حرکت کردن به عقب است:
وقتی بايستی و زمان بگذرد ز تو
برگشته ای: سکون و زمان، همشتاب نيست (۱)

هراکليت معروف که می گفت هرگز در يک رودخانه دوبار شنا نکرده است، اين را خوب می دانست. و به همين دليل بود که شنا می کرد تا از حرکت آب ها عقب نماند.

جنبش، جنبيدن است؛ اما هر جنبيدنی جنبش نيست. مثل سرنگونی و سرنگونی طلبی.
سرنگونی، سرنگون شدن است، و سرنگونی طلبی يعنی خواهان سرنگون کردن بودن. اما نه هر سرنگونی يی به معنای استقرار چيزی بهتر است؛ و نه هر «سرنگونی طلب»ی را می توان سرنگونی طلب در معنای مثبت کلمه دانست.
سرنگونی کليت نظام، خواست و ضرورت اجتناب ناپذير مرحله ی کنونی جنبش است و در دسترس نيز هست؛ و من هم اين را در چندين مقاله توضيح داده ام. از جمله در مقاله ی «با ويراست يا بی ويراست، وقت عبور از کليت نظام است» (۲) که با نيم نگاهی نوشته شده است به انتشار نا به هنگام «ويراست دوم منشور سبز» در غياب موسوی و کروبی، و در حالی که به خصوص بعد از بازداشت عملی اين دو و همسران همرزمشان، حتی نوع برخورد رفرمگرايان هم با امکان هر گونه تعامل مفروض با کليت نظام يا تغيير کرده است، و يا تغيير خواهد کرد. برای انقلاب گرايان، که از پيش از اين نيز تکليف ها روشن بودند:
بی انقلاب، کار ميسر نمی شود
وين جنبش از شعار فراتر نمی شود (۳)

ديگر امروز، بسيارانی که همراه و همگام اين جنبش بودند و هستند و دل به رفرم بسته بودند، چه در آشکار و چه در نهان، اين را پذيرفته اند که به جز عبور از اين نظام راهی باقی نمانده است. يعنی راهی باقی گذاشته نشده است. و ـ با توجه به ساختار عينی و نيز تئوريک اين نظام ـ نمی توانست هم گذاشته شود.
اين اما به معنای نادرست بودن مطرح کردن خواست رفرم در نظامی که بنا به ماهيتش نمی تواند رفرم پذير باشد نيست. بلکه به تعبيری دقيق تر، مطرح کردن اين خواست، خود سبب فراهم آمدن يا مستعد تر شدن زمينه ی سرنگونی می شود.
اين موضوع را جداگانه بيش از اين، هم در عصر خاتمی، و هم در آغاز جنبش نوين توضيح داده ام، و برای اجتناب از اطاله ی کلام، خواننده ی علاقمند را به عنوان نمونه به نوشته يی در اين باب در سال ۱۳۸۱ و نوشته ی ديگری در اين باب در آغاز جنبش نوين ارجاع می دهم (۴) در حالی که سخن های ناگفته ی فراوان ديگری درهمين باب همچنان باقی است.

کلی گويی هايی از اين نوع که گويا کار رفرم گرايی، از دوم خرداد تا به همين حالا «زمان خريدن برای رژيم» بوده است و يا باعث به عقب افتادن انقلاب توده يی شده است از نظر من درست نيستند. مخصوصاً وقتی که از سوی کسانی عنوان شوند که علاوه بر ناتوانی از درک تأثير چنين جريانی در پيش آمدن شرايط کنونی، سرنگونی از طريق دشمنان ايران و با ياری نظامی آن ها را آرزو می کردند و می کنند.
اگر قرار بر اين باشد که يکی با آويختن خود به رؤسای سازمان سيا و اف بی آی و وزرای کابينه ی جنگی بوش، و جان بولتون و کوفت و زهر مار ـ به فرض ـ سبب سرنگونی اين نظام شود و بلافاصله هم بعد از اين نوع خاص از سرنگونی، يعنی بعد از تکه پاره شدن ايران و قتل عام مردم و ويرانی هر آنچه هنوز ملايان قادر به ويران کردن آن نشده اند به وسيله ی همان از ما بهتران، به دور انداخته شود و از کل ماجرا چيزی به جز لعنت تاريخ نصيب نبرد، رفرم گرا بر چنين «سرنگونی طلب»ی شرف دارد. چرا که آن يک، با هر انتقادی که بر او وارد باشد، جايش در گوشه يی از صف مردم ايران است؛ و جای اين ديگری در گوشه يی از صف همان کسانی که او را ابزار پيشبرد کار خود قرار داده اند.
و فقط وقتی می توان او را سرنگونی طلب با بار مثبت کلمه دانست که آن ها را.

رفرم گرايی ـ مخصوصاً در جنبش بزرگ و سراسری جاری ـ دست و پای کسی را نگرفته بود و نگرفته است که مبادا انقلاب کند. رفرم گرايی حرف های خودش را زده است و می زند، و اين حق طبيعی اين گرايش سياسی موجود در همه ی جهان است به نزد کسی که نه بر روی کاغذ، بلکه در صحنه ی عمل، به تکثر آرا اعتقاد داشته باشد.

بله؛ اگر سرشت ما به گونه يی باشد (يا شده باشد) که سرنوشت ما را نه توده ها و آنچه در جامعه ی خودمان می گذرد، بلکه کشور های خارجی و «مماشات گران» و «مخالفان مماشات» تعيين کنند، می توانيم اين گونه استدلال کنيم که چون «مماشات گران»، بيشتر به رفرم علاقه دارند، و «مخالفان مماشات»، بيشتر به سرنگونی فکر می کنند، پس حضور رفرم گرايان در صحنه ی سياست، مانع «مخالفان مماشات» در کمک به ما در امر سرنگونی نظام شده است و می شود. و اين استدلال، طبعاً در آن صورت، يک استدلال منطقی و بی خلل است. به خصوص که از اصل «تأثير و تأثر» هم به درستی و بدون نياز به سفسطه و مغلطه، می شود در استدلالمان بهره بگيريم.
اما فقط در آن صورت. يعنی در صورتی که سرشت ما به گونه يی باشد (يا شده باشد) که سرنوشت ما را نه توده ها و آنچه در جامعه ی خودمان می گذرد، بلکه کشور های خارجی و «مماشات گران» و «مخالفان مماشات» تعيين کنند.
البته «مخالفان مماشات»، با همان شرايطی که دارند و با همان دستان خونينشان که از عراق و افغانستان در همسايگی ما تا آمريکای لاتين و آن طرف تر و اين طرف تر جهان دراز شده است، و با سربازانشان که دخترکان ۱۲ ساله ی کشوری را که آن ها ديکتاتوری حاکم بر آن را سرنگون کرده اند پس از تجاوز به قتل می رسانند و خانواده ی قربانی را هم که می پرسند «آخر چرا؟» درجا ـ کنار جسد دخترک ـ گلوله باران می کنند و خانه را هم به آتش می کشند و می روند و در ستايش اين قهرمانی خود ترانه يی می سازند و به منظور آرامش بخشيدن به بقيه ی همکاران (در شب های غربت و دوری از وطن) با گيتار اجرا می کنندش و دسته جمعی به سلامتی دموکراسی اهدايی به مردم سرزمين آزاد شده می نوشند و می خورند و پا می کوبند و دست می افشانند...

اين سخن را علی الحساب فرو نهيم و دمی به اين بيانديشيم که تسريع (و نه پيدايش) تصاعدی تکه پاره شدن نظام، و ريزش لحظه به لحظه ی نيرو های آن، و حتی تضاد های هر دم رو به فزونی خود اجزای درون جريان حاکم با يکديگر، تا اندازه ی زيادی محصول سياست رفرم گرايان، و به خصوص تاکتيک های سنجيده ی «همراهان جنبش» است که به عنوان چتر حفاظتی جنبشی متکثر و متشکل از رفرم گرا تا انقلاب گرا عمل کرده اند. و نيز قدرت انطباق فعال آن «همراهان» (همراه = همراهی کننده، و نه الزاماً موافق و همفکر) با خواست های خودِ جنبش و توده های آن.

ولی حالا که آن «همراهان» را عملاً بازداشت کرده اند، دو خطر بزرگ، دو طرف قضيه را تهديد می کند:
در طرف خامنه ای و بالادست ها و زيردست های او، و کلاً در طرف «کودتا گران»، خطر ورود جنبش به فاز نهايی که احتمالاً ديگر بر خلاف گذشته، «مسالمت آمير» باقی نخواهد ماند، و با «قهر انقلابی» نيز در هم خواهد آميخت، و يا دستکم به سوی آنچه «راديکاليسم» ناميده می شود خواهد رفت.
و اين، روی هم رفته به نفع جنبش خواهد بود. اما به شرطی که بتواند برای خطری که خودش را تهديد می کند چاره يی بيانديشد:
در طرف جنبش، خطر اصلی، فرو پاشيده شدن بيشتر مرکزيت است. خطری که پيشتر از اين نيز وجود داشت و اکنون مضاعف شده است.
امروز ديگر نيازی به توقف در اين موضوع بديهی يا بديهی شده نيست که بزرگ ترين نقطه ی ضعف اين جنبش ـ از همان آغاز تا حالا ـ عدم وجود يک مرکزيت منسجم و سازمان يافته بود و هست. و اين را چندان غير طبيعی هم نبايد دانست، و حد انتظار خود را بايد با واقعيت متنوع بودن خواست ها و متنوع بودن نيرو های تشکيل دهنده ی جنبشی اندازه گرفت که محصول فوران يکباره و غير منتظره و پيش بينی نشده ی بغض های ترکيده ی سی و دو ساله است.

و چون نيازی به توقف در اين موضوع بديهی يا بديهی شده نيست:
ـ بايد به فکر حل (حل نسبی) مشکل عدم وجود يک مرکزيت منسجم بود. و اين بحث بحثی است جداگانه و دشوار. و معلوم هم نيست که به اين زودی ها به نتيجه ی عينی مثبتی برسد.
ـ نبايد اجازه داد که همين انسجام نسبی نيرو های درون جنبش، و همراهی آن ها با يکديگر، بازيچه ی دست فرصت طلبانی شود که از همان آغاز ابراز همدلی شان با جنبش نيز صداقتشان زير سئوال بود و هست. سياست بازان حرفه يی و هفت خط و هفتاد خطی را می گويم که با برخورداری از امکانات برخی راديو تلويزيون های فارسی زبان خارج از کشور، می خواستند و می خواهند که هم قبايی از اين جنبش برای خود بدوزند و هم خط و خطوط اصلی جنبش را منحرف سازند.
صريح تر از اين نمی گويم، و عاقلان را اشارتی کافی است....
اين روز ها شاهد ترديد آفرينی های اينان ـ به خاطر منافع شخصی و سهم خواهی بيشتر ـ نسبت به جنبش و بعضی از ارگان ها و افراد فعال آن هستيم.
شايعه پشت شايعه. تهمت پشت تهمت. دروغ پشت دروغ. و همه با يک حرفِ در عيان ناگفته:
ـ سهم ما را هم به اندازه ی کافی بدهيد؛ وگرنه نشانتان می دهيم که چه ها می توانيم با شما بکنيم!

راه مقابله با اينان، شفاف سازی است. و يکی از شفاف سازی هايی که بايد انجام بگيرد اين است که تشکل ها و ارگان هايی که به نام جنبش، و به طور اخص به نام «جنبش سبز» سخن می گويند، ماهيت و هويت و اهداف تشکل و ارگان خود، و نام اعضای تصميم گيرنده ی خود (به جز اعضای داخل ايران) را اعلام کنند و قضاوت را و انتخاب را به عهده ی ديگران بگذارند.
در اين صورت است که هم ديگران خواهند توانست در مورد همراهی يا عدم همراهی با آنان تصميم بگيرند، و هم سهم خواهان و باج بگيران فرصت طلب نخواهند توانست بيش از اين به منظور چانه زنی در بالا، به پخش شايعه و تهمت و دروغ در پايين، از طريق رسانه هايی که همراه با امکان های مختلف ديگر ـ قطعاً نه محض رضای خدا ـ در اختيارشان قرار داده شده است ادامه دهند.

اين درست است که تظاهرات ۲۵ بهمن که ايده ی آن به يُمن هوشياری و شهامت و پايداری و وفای به عهد موسوی و کروبی ـ به عنوان دعوت کننده ـ مطرح شد، و خودش به يُمن حضور همبسته ی مردم در سراسر کشور (و شايد اين بار به لحاظ جغرافيايی، بسيار فراگير تر از هميشه) برای بيرون کشيدن حقوق از دست رفته ی خويش از حلقوم کليت نظام شکل گرفت و تحقق يافت، نه يک گام و دو گام، که ده ها و ده ها گام به جلو بوده است، و فصل کيفاً جديدی را رقم زده است.
درست است اين. اما نادرست خواهد بود اگر گمان کنيم که می توان لباس های فصل و فصل های پيشين را در فصل جديد نيز بر تن نگاه داشت.
آن لباس ها ديگر به گذشته تعلق دارند، و برای فصل جديد لباس های جديد بايد بر تن کرد. نمی بينيم که حتی طبيعت هم همين را می گويد؟
کداميک از ما نخستين برگ های روييده بر تن نخستين درخت سر راه خود را زود تر از ديگران ديده است؟
۲۷ اسفند ۱۳۸۹

توضيحات:
۱) راه نجات، هيچ به جز انقلاب نيست/جز اين هر آنچه هست به غير از سراب نيست
به همين قلم:
www.ghoghnoos.org/ah/hb/eng.html
۲ ) با «ويراست يا بی «ويراست»، وقت عبور از کليت نظام است ـ به همين قلم:
www.ghoghnoos.org/ak/kj/vira.html
۳ ) کاری کنيم تا که نکردند کارمان/با کيميايشان مس ما زر نمی شود
به همين قلم :
www.ghoghnoos.org/ah/hb/engbi.html
۴ ) در گذار از ۲ خرداد ـ نوشته و منتشر شده در اسفند ۱۳۸۱
www.ghoghnoos.org/as/az-do.html
به جای اذيت کردن موسوی، کار خودمان را بکنيم ـ نوشته و منتشر شده در شهريور ۱۳۸۸
www.ghoghnoos.org/ak/kj/azy.html

٭ نکته يی بدون تفسير، برای خوانندگان نکته سنج:
در پی انتشار مقاله ی قبلی من (با ويراست يا بی ويراست، وقت عبور از کليت نظام است) که لينک آن در همين پاورقی هم آمده است، موج جديدی از هرزه نويسی و هرزه درآيی عليه من به راه افتاده است. به اين «جرم» که در بخش کوچکی از آن مقاله، آن هم بدون نام بردن، و با رعايت همه گونه چپ و راست قضيه، و با چندين تبصره، به بدفرجامی تحت الحمايه ی دشمنان سوگند خورده ی تمام مردم جهان و به خصوص ايران و منطقه قرار گرفتن و تکيه کردن به آن ها اشاره کرده بودم.
برای نمونه، از ميان موارد خارج از شمار تشکيلاتی و نيز به ظاهر مثلاً غير تشکيلاتی («عناصر خودسر»)، يک مورد کوچک را عيناً به نقل از کامنتی که در باره ی من در زير همان مقاله نوشته شده است در اينجا می آورم:
«نميدانم چرا ايشان و كسانيكه در نقش تركه پُشت دُهل ايشان عمل می كنند شده اند احمد خاتمی دهان خروجی نظام [مقعد و مخرج مدفوع نظام] كه فقط قد و بالای مقام عُظما و سرتاپای نظام مقدس جمهوری اسلامی را خراب اندر خراب می كند ! آيا هيچ فكری به حال غُسل بعد از اين خرابی را هم كرده اند كه در اين خشك سالی و كمبود آب هم باعث كم آبی بيشتر و هم بالا بردن مخارج مصرف آب می شود؟! حتما دهانهای اين حضرات مانند احمد خاتمی به منبع لايزال نظام الهی وصل است و اولا از بس نجس است نيازی به شست شو ندارد، ثانيا، مخارجش را سربازان گُمنام می پردازند.»

 

خبر و نظر ۰۰۰ ادبيات و هنر ۰۰۰  نوشته های منتخب يا رسيده ۰۰۰ ويدئوکليپ ـ  ترانه و موسيقی ۰۰۰ انديشه ـ تاريخ ـ علوم انسانی ـ گفتار ها ۰۰۰ طنز و طنز واره ۰۰۰ با شما ـ پرسش ها و پاسخ ها ۰۰۰ آرشيو ـ معرفی بخش ها ۰۰۰ صفحه ی اول