سخن از شرکت کردن يا شرکت نکردنِ تعداد بيشتری، مثلاً، ده نفر
يا صد نفر يا هزار نفر يا نمی دانم چند نفر در نمايش انتخابات
اسفند ماه مجلس ولی فقيه نيست.
سخن از وا دادن است در برابر ايستادگی. سخن از ايستادگی است در
برابر وادادن. سخن از وفاداری است در برابر خيانت. سخن از
خيانت است در برابر وفاداری.
سخن از خنجر است و پشت.
و سخن از غربال است. غربالی که نخاله را از سره، و ناخالص را
از خالص، جدا می کند.
طبعاً روی چنين سخنی با توده ها نمی تواند باشد. و نيز ـ در
جهت معکوس آن ـ با سفلگانی هم نمی تواند باشد که چه در هيأت
دوست، و چه در هيأت دشمن، چه در هيأت «راديکال» و انقلابی و
سرنگونی طلب و برانداز، و چه در هيأت «اصلاح طلب»، و يا مثلاً
در هيأت ناصح خيرخواهی که به جز انديشه ی شر به سر ندارد،
دشمنی با جنبش را پيشه کرده اند، و هيچ فرصتی را برای ضربه زدن
به آن از دست نمی دهند.
همچنان که نمی تواند با همتايان سفله تر اينان باشد که بر خری
سوارند که اينان برای پايين آوردن آنان از او، و سوار شدن بر
او، ننگی و نکبتی و رذالتی و دنائتی نبود و نيست و نخواهد بود
که حاضر به انجام آن نشده باشند و نشوند.
روی چنين سخنی نه با اين ها و نه با آن ها، بلکه با کسانی است
که خود را پيشوايان و راهنمايان و سخنگويان «جنبش سبز»، به
حساب می آورند.
که فرمود:
«رهنمايی چه دانی، تو که ره ندانی؟»
... ديگر، ديرگاهی است که از آن مرحله گذشته ايم که در اين
باره بنويسيم و بگوييم که جنبش، «از رأی من کو»، به فلان جا و
فلان جا رسيده است.
امروز، زمان آن است که بگوييم که جنبش، در تماميت آن، و حتی در
چهره های شاخص خودش يا همان «همراهان جنبش»، به نفی کليت نظام
موجود رسيده است. حتی اگر اين «نفی» را با همين صراحت، بخشی از
افراد و نيرو های درون جنبش، يا انکار کنند، يا خود از آن بی
خبر باشند، و يا نخواهند رسماً اعلام دارند.
مهم، آنچه در ذهن وجود دارد نيست؛ بلکه آن است که خود را در
عين می نماياند. مهم، اين نيست که مهندس موسوی ـ مثلاً ـ تا آن
زمان که می توانست پيامی بدهد، هنوز تکليف خود را با «امام
راحل»، يا با «اجرای بی تنازل قانون اساسی» (به عنوان همانطور
که خود می گفت، کف خواسته های خود، و نيز به عنوان يک تاکتيکِ
به نظر خودش درست برای رسيدن به سقف، و نه به عنوان خود سقف)
به طور قطعی روشن نکرده بود...
... آن «امام راحل» که موسوی از آن حرف می زد، همان نوع خاصی
از «امام راحل» است که فقط در کره ی ماه وجود داشت و شب های
ايام انقلاب، گاهی ديده می شد که دارد در آنجا پرسه می زند.
و من چون اين موضوع را ـ حداقل ـ در دو مقاله ی نسبتاً مفصل،
مورد اشاره قرار داده ام در اينجا به تشريح بيشتر نمی
پردازم... (۱)
شخصاً هر وقت در نوشته يی يا گفتاری، می خوانم يا می شنوم که
کسی يا جريانی، با ناديده گرفتن آن همه موضع گيری های صريح
موسوی، و آن همه همراهی های عينی او با خواست های جنبش (حد
اقل، با خواست های مدنی اما به غايت سياسی جنبش)، و آن همه و
اين همه اعتمادی که نسبت به او در جوانان و دانشجويان و فعالان
شناخته شده ی مبارزات سياسی و مدنی (که بخش بزرگی از آن ها را
يا شهيدان يا زندانيان جنبش تشکيل می دادند و می دهند) وجود
داشت و دارد، به استناد يک سخن نادرست و ناسنجيده ی او، با
لودگی يا بی لودگی، از «عصر طلايی امام راحل» سخن می گويد و
مدعی می شود که موسوی خواهان باز گشت به بساط اختناق و سانسور
و زندان و شکنجه و اعدام است، تکليفم را، برای خودم، و به نزد
خودم، با او روشن می کنم. و «برای خودم، و به نزد خودم» ـ و نه
برای ديگران، و به نزد ديگران، و نه به عنوان يک حُکم ـ او را
در يکی اين دو فقره آدم ها می بينم:
ـ فاقد ابتدايی ترين توانمندی های ذهنی برای يک تجزيه و تحليل
و استنتاج ساده ی منطقی، حتی در همين حد از سادگی و روشنی و
روانی و راحتی.
ـ مغرض... رياکار... دروغگو... کلاش... اسنوب (در خوشبينانه
ترين شکل)... و يا از قماش همان سفلگانی که در آغاز از آن ها
ياد کردم....
بگذريم.
بگذاريم و بگذريم.
و امروز اما، دردی نه از نوع آن «زخم هايی که مثل خوره روح را
آهسته و در انزوا می خورد و می تراشد»، بلکه از نوع خود
جذام، به جان جنبش افتاده است:
در غياب موسوی، در غياب رهنورد و کروبی، جمعی از «همرهان سست
عناصر» (به قول مولوی) با چشم های سرمه کشيده از خون دَلمه شده
و تن های کبود شده ی شهيدان و اسيران جنبش، به اهريمن جماران
چشمک می زنند و برايش ناز و عشوه و قر و غربيله می آيند تا مگر
در سياه بازی روحوضی شب عيد نقشی هم به آن ها داده شود.
جمعی از اينان، خوشبختانه آن قدر پست هستند که برای رسيدن به
اين هدف، و برای ابراز ندامت از گذشته، حتی از «جنبش سبز» و
«همراهان» آن نيز اعلام برائت می کنند.
من اينان را با همه ی پستی و دون مايگی اشان، بر ديگرانی که
همچنان از «جنبش سبز» سخن می گويند و حتی خود را سخنگوی آن نيز
می نمايانند، اما در صدد قبای ننگ بر تن جنبش پوشانيدن هستند
ترجيح می دهم.
آن دسته ی نخست، به انفعال خود، به رياکاری خود، و به خنجر از
پشت زدن خود، معترف، و ای بسا مفتخر است؛ و اين دسته ی دوم اما
نه.
پيشتر از اين هم در يکی دو جا به شعر درخشان سعدی اشاره کرده
بودم که:
هرگز ايمن ز مار ننشستم
که بدانستم آنچه خصلت اوست.
زخم دندان دشمنی بَتَر است
که نمايد يه چشم مردم، دوست!
انکار نمی توان کرد که در اين ميان ـ بيرون اين دو دسته، و نه
در اين دو دسته ـ افراد ديگری هم هستند که نه سوء نيت، بلکه
اشتباه محاسبه دارند؛ و درست به دليل همين اشتباه محاسبه اشان،
از شرايط لازم برای ايفای نقشی جدی متناسب با قامت جنبش
برخوردار نيستند.
اين ها ـ و نه آن دو دسته ـ اينطور پيش خودشان حساب می کنند:
اختلاف ميان خامنه ای و احمدی نژاد می تواند خامنه ای را به
سوی ما بکشاند؛ پس بنابر اين بايد بکوشيم که هر چه بيشتر، او
را به خود نزديک سازيم.
کدام خامنه ای را اما؟
همان غول بی شاخ و دمی که مهره يی بيش در دستگاه کودتا نيست؛ و
اُبهّت او در همين حد است که از احمدی نژاد و مشايی و دار و
دسته ی مربوطه، آنچنان می ترسد که علی رغم اين همه پوزخند زدن
های آنان به سر تا پای وجود چنين ولی فقيه مفلوکی، و علی رغم
اين همه به پشم ريش خود هم نگرفتن نصايح و فرامين و «حکم
حکومتی» هايش، باز ناچار است که برای تداوم تاريخ مصرف خود، و
دير تر به پايان رسيدن آن، خود را از غضب آنان در امان نگاه
دارد.
تا اين لحظه البته. بعد تر چه پيش خواهد آمد يا نخواهد آمد چيز
ديگری است که به بسياری عوامل ديگر، زد و بند ها، توازن قوا، و
غيره و غيره بستگی دارد. ولی قطعاً خارج از اراده ی بی چون و
چرای ولايت مطلقه ی فقيه.
در اين باره بسيار می توان نوشت و بايد هم نوشت. اما من قبلاً
چند بار در چند مقاله به اين موضوع پرداخته ام، که از آن جمله
است مقاله ی «جنبش اگر به بهانه ی تهديد جنگ، عقب نشينی کند
کارش تمام است» (۲) که در آن انتقادی نه پرخاشگرانه، بلکه
دوستانه، به يکی ازمشاوران سابق مهندس موسوی شده بود که در
نوشته يی با مطرح کردن خطر جنگ، کوشيده بود تا به طريقی، به
خيال خود، خامنه ای را رام کند.
در آن مقاله ی يک سال پيش، موضوع ناتوانی خامنه ای در برابر
احمدی نژاد را ـ که در آن روز ها هنوز هرگز اينگونه آشکار نشده
بود ـ توضيح داده بودم و واکاوی کرده بودم؛ و در ارتباط با
پيشنهاد آن مشاور سابق مهندس موسوی نيز نتيجه گرفته بودم که:
«تسليم ناپذيری جنبش، استمرار جنبش، و حضور آن است که مانع
زمينه سازی ذهنی حمله به ايران می شود، و نمی گذارد که اسراييل
و جان بولتون ها ايران را ويران کنند، نه سازش جنبش، که به
منزله ی اعلام شکست جنبش است و پايان اميد به تغيير از درون
ايران؛ و پايان نگاه تحسين برانگيز جهانيان به ملتی به نام ملت
ايران!».
خوشبختانه، چند روز بعد از آن، مهندس موسوی، بدون اشاره به
نوشته ی آن دوست خود، با صراحت تأکيد کرد که جنبش، تحت هيچ
عنوانی، به بهانه ی جنگی که خود حکومتگران در برافروختن آن
سهيم هستند و بعضاً ًمنافع خود را در آن می بينند (۳) تن به
هيچ گونه سازشی با اشغالگران داخلی ايران و قاتلان فرزندان
مردم نخواهد داد، و حتی در صورت وقوع احتمالی جنگ نيز، صفوف
جنبش در مقابله با متجاوزان، جدا از صفوف حکومتگران خواهد بود.
او توضيح داد که:
«يک دولت نامشروع و سرکوبگر و در حال جنگ با ملت خود نمی تواند
در مقابل تهديدات بيگانه مقاومت نمايد. در چنين حالتی يا بايد
به بيگانگان باج دهد و يا کشور را در آستانه خطرات مهلک
افکند...
«جنبش سبز از طريق آگاه سازی همه جانبه اقشار اجتماعی و نخبگان
به سرکوبگران اجازه نخواهد داد با ايجاد وضعيت اضطراری در کشور
و استقبال از درگيری های نظامی، از پاسخگويی و مسئوليت پذيری
فرار کنند و به تشديد سرکوب و ارعاب مخالفان بپردازند و يا در
خفا برای تامين منافع کوتاه مدت خود بر سر منافع عالی ملی تن
به سازش های خفت بار دهند.» (۴)
(داخل پرانتز: با توجه به اوضاع جوشان منطقه، و تلاش دشمنان
خارجی مردم منطقه برای منحرف کردن جنبش های توده يی، و گرفتن
مهار آن به دست خود، خطر همچنان وجود دارد. خطر تجاوز به
ايران، و استفاده ی ابزاری جنگ افروزان از مردم فروشانی که
نهايت آمال اشان تبديل شدن به چيزی چون «ارتش آزادی بخش ملی
ليبی» است که به رهبری کثيف ترين و بدنام ترين خائنانِ به ظاهر
ليبيايی، تحت فرمان و آموزش و کمک های مادی و لجستيکی و نفراتی
و نظامی ناتو و شيوخ مرتجع خليج فارس، توانسته است کاری ترين
ضربه را به جنبش مستقل و سربلند مردم ليبی عليه ديکتاتور
خونخوار بزند. اما اين، مقوله يی است که بايد جداگانه و به
تفصيل به آن پرداخت. وگرنه، هم از سخن اصلی امان دور خواهيم
شد، و هم اين چند سطر، به درازا خواهد کشيد.)
ميوه چينی هم برای خودش کاری است. اما شما خانم ها و آقايانی
که با خيانت به توده های جنبش، و با خيانت به «همراهان جنبش» ـ
که انصاف را، از هيچگونه مايه گذاشتن از خويش، در راه به تحقق
رسيدن حداقل های خواست های مشترک جنبش، فروگذار نکردند، و اينک
نيز به همين دليل، در بند اهريمن جماران هستند ـ هوس ميوه چينی
( آن هم ميوه چينی زودرس) کرده ايد! من اگر به جای شما بودم ـ
دستکم ـ از درخت سيب بالا می رفتم، نه از درختچه ی زالزالک. آن
هم زالزالک کرمو.
می خواستم عنوان اين مقاله را، با اشاره به آن وسترن معروف،
بگذارم:
به خاطر يک مشت زالزالک
اما فاجعه را جدی تر از اين حرف ها يافتم. به جديت، و به
قاطعيت شعار پر معنای توده های جنبش، که شايد بيش از يک سالی
است که تکرارش می کنند، و مورد تأييد عينی و عملی «همراهان
جنبش» نيز بود و هست:
ـ کشته نداديم که سازش کنيم!
۱۵ تير ۱۳۹۰
پانويس ها:
۱ ـ انطباق فعال، مهم ترين ضامن پيروزی جنبش است (۳ اسفند
۱۳۸۹)
www.ghoghnoos.org/ak/kj/entbg.html
و نيز: « جنبش بی محابای خرداد، جنبش کمی با محابای سبز، و چند
نوع خمينی» (۲۷ آذر ۱۳۸۸)
www.ghoghnoos.org/ak/kj/moh.html
۲ ـ جنبش اگر به بهانه ی تهديد جنگ، عقب نشينی کند کارش تمام
است (۲۹ مرداد ۱۳۸۹)
www.ghoghnoos.org/ak/kb/j-ft.html
۳ ـ و ۴ ـ برای سرکوب جنبش، دارند به استقبال جنگ می روند! (۲۹
تير ۱۳۸۹)
www.ghoghnoos.org/ak/kj/j-estg.html