۲۰ فروردين ۱۳۹۲
يک
ــــــــــــــــــــــــــــــ
انتخابات، از آنجا که به طور مستقيم، سرنگونی نظام را نشانه
نگرفته است، در کادر اصلاحات قرار دارد. و به همين دليل، صحبت
از آن، می تواند برای پاره يی انقلابگرايان، از بن و بنيان بی
مورد باشد. و اين، حق مسلم آن هاست. حداقل بيشتر از انرژی هسته
يی.
اگر قرار بر صدور حکم اعدام انقلابی برای کسانی باشد که ميان
انقلابگرايی با صحبت در کادر اصلاحات، تناقضی نمی بينند، بايد
بحث و گفتگو و الا و اما در کم و کيف موضع گيری در قبال
انتخابات را فقط به «اصلاح طلبان» و «اصولگرايان» واگذار کرد و
پی کار خود رفت.
اما من هميشه معتقد بودم و هستم که گرچه دل بستن به «اصلاحات»
در نظام کنونی حاکم بر ايران، دويدن در پی سراب است، طرح ايده
ی اصلاحات و اصلاح طلبی از سوی معتقدان به آن ايده، و تلاش های
رفرمگرايانه ی آن ها می تواند بستر مناسب فعاليت را برای
انقلابگرايان فراهم آورد. (۱)
و خوب است که همينجا تکليف خودمان را با تفاوت کيفی دو کلمه ی
«سرنگونی طلبی» و «انقلابگرايی» تعيين کنيم تا در ابتذالی که
مرتباً به آن دامن زده می شود فرو نيافتيم.
«سرنگونی طلبی»، «ساختار شکنی»، و اين قبيل کلمات، به تنهايی
فاقد کوچکترين بار ارزشی مثبت هستند، و به راحتی می توان يک
ماهيت ضد انقلابی، و حتی ضد انسانی را در پس پشت اين کلمات به
ظاهر جذاب پنهان کرد.
انقلابگرا، الزاماً سرنگونی طلب نيز هست. اما سرنگونی طلب،
الزاماً انقلابگرا نيست.
يک سرنگونی طلب، بر خلاف يک انقلابگرا، می تواند تنها هدف
واقعی اش کسب قدرت سياسی باشد.
چنين سرنگونی طلبی، حتی اگر به جان خروسی که در زير عبای داشته
يا نداشته ی خود دارد هم سوگند بخورد که دليل مخالفتش با اصلاح
طلبان اين است که اصلاح طلبی جواب ندارد و کذا و کذا، من يکی
باور نمی کنم. (۲)
دو
ــــــــــــــــــــــــــــــ
در انتخابات پيش رو، اين اراده ی خامنه ای نيست که تعيين کننده
است. پس از خمينی، آنچه تعيين کننده ی سياست های نظام بود و
هست، نه اراده ی بی چون و چرای ولی فقيه، بلکه کشاکش نيرو های
درون اين دم و دستگاه اليگارشی واره، و توازن مرتباً تغيير
کننده ی قوا ست در هر مقطعی و هر مناسبتی، در ارتباط با همان
مقطع معين و همان مناسبت معين.
ولی فقيه، در متن قانون اساسی، و در متن متمم آن، و بر روی
کاغذ، و در تئوری، نقشی دارد؛ و در متن نيرو های تشکيل دهنده ی
نظام، و در متن نيرو های بيرون نظام، و بر روی صحنه، و در
پراتيک نقشی ديگر.
ما اين را در ارتباط با موضوع مورد بحثمان، يعنی انتخابات، به
روشنی در دوم خرداد ۱۳۷۶ ديديم، و شاهد بوديم که حضور باند
رفسنجانی که در آن زمان بسيار قوی بود در بالا از سويی، و
اراده ی توده های ميليونی به عنوان عنصر اصلی يی که حتی بدون
عنصر قبلی هم باز نقش تعيين کننده داشت در پايين از سوی ديگر،
چگونه نتيجه ی انتخابات را درست بر خلاف خواست ولی فقيه، به
نفع خاتمی رقم
زد.
در انتخابات مجلس بعد از آن هم همينطور شد. حتی شورای نگهبان،
به عنوان ابزار دست ولی فقيه، رسماً اعلام کرد که نمی تواند
نتايج آن اتتخابات را تأييد کند. اما تأييد نتيجه ی آن
انتخابات، منوط به اراده ی شورای نگهبان و خامنه ای نبود، و
خامنه ای مجبور شد که نتايج انتخابات را بپذيرد.
عنصری وارد صحنه شده بود به نام توده های ميليونی. توده هايی
که به خوبی از نقش تعيين کننده ی خويش آگاه شده بودند، و به
توانمندی خود در استفاده از تضاد های درون حاکميت، و چند پارگی
های آن، در مبارزه با کليت نظام پی برده بودند.
در انتخابات ۱۳۸۸ خامنه ای به فکر سرکوب اين عنصر سرکوب ناشدنی
افتاد. اما از آن پس، يک روز خوش نيز به خود نديد و نخواهد
ديد.
جنبش ۱۳۸۸ همان انسجام نسبی باقی مانده ی درون نظام را هم برای
هميشه از بين برد، و کاری با نظام و با خامنه ای و با ولايت
فقيه کرد که نبايد ماهيت آن را در يکی از نمود های آن که بنا
به شکل و شمايل خود بيشتر از ماهيت به چشم می آيد، يعنی آکسيون
و راه پيمايی گُم کرد.
بگير و ببند ها و کشت و کشتار ها جلوی چشم ما را نگيرد و باعث
نشود که ماهيت تأثير گذاری های مستمر و بی وقفه ی جنبش بر
مجموعه ی معادلات ميان حاکميت با اجزای خود، و مردم با حاکميت
و اجزای آن را نبينيم.
سه
ـــــــــــــــــــــــــــــ
گفته می شود که ورود خاتمی به صحنه ی انتخابات، به شکستن بن
بست موجود کمک می کند.
اگر منظور از بن بست، بن بست مردم يا بن بست جنبش باشد، بايد
گفت که بن بستی در کار نيست. راه، باز است و آماده. مشکل، نه
در راه، بلکه. در شيوه ی راه رفتن است.
لازم نيست که بن بست ناموجود را بشکنيم. کافی است که در شيوه ی
راه رفتن خود نأملی دوباره کنيم.
و آن وقت خواهيم ديد که شتاب گام های ما، ما را با خود خواهد
برد، و راه در شتاب گام های ما نه گشاده، که ساخته خواهد شد.
(۳)
بن بست واقعی، بن بست خامنه ای است. و قطعاً کسانی که ورود
خاتمی را به صحنه ی انتخابات، شکسته شدن بن بست موجود می
دانند، خواهان شکسته شدن بن بست خامنه ای نيستند.
اما بيم آن می رود که ورود خاتمی به صحنه ی انتخابات، کمک به
شکسته شدن همين بن بست باشد و بس.
در مقاله ی قبلی، «اصلاح طلبان زرد، اصلاح طلبان سبز، خاتمی و
انتخابات» (۴) توضيح داده ام که موضوع حضور خاتمی در انتخابات
رياست جمهوری را نمی بايست و نبايد آنقدر جدی گرفت که نيروی
زيادی را مصروف آن ساخت. چه در مقام موافق، چه در مقام موافق
مشروط، و چه در مقام مخالف.
شخصاً فکر نمی کنم که «نگرانی» جدی يی از بابت رد صلاحيت خاتمی
توسط شورای نگهبان، وجود داشته باشد. البته اگر خاتمی کانديدا
شود، و به دليل نامساعد بودن شرايط، و يا به «توصيه» ی خامنه
ای، قید کانديدا شدن را نزند.
رد صلاحيت خاتمی ـ در صورت کانديداتوری او ـ برای خامنه ای،
هزينه يی دارد که معلوم نيست او بتواند از پس پرداخت آن برآيد.
به خصوص در زمينه ی بين المللی.
ممکن است گفته شود که خامنه ای کار هايی هزار بار پرهزينه تر
از اين را هم انجام داده است. و البته که چنين است.
اما هر موضوعی را در ظرف مشخص و معين خود آن موضوع بايد در نظر
گرفت، نه اين که حجم و وزن و ابعاد آن را، با حجم و وزن و
ابعاد موضوعی دیگر در ظرف آن موضوع ديگر مقايسه کرد.
با وضعيت داخلی، و مخصوصاً خارجی موجود، خامنه ای و باند و
باند هايی که او را در پناه خود گرفته اند بايد :
ـ بتوانند به افراد و نيرو های هنوز درون نظام، که خود را
باخته اند و در مرز انفعال قرار دارند، دلگرمی دهند.
ـ يک حداقل ضروری از «مشروعيت» مذاکره ی طرف های خارجی با خود
را، نه برای خود، بلکه برای طرف های خارجی فراهم آورند.
يعنی کاری کنند که طرف های خارجی بتوانند تعامل با آن ها را
نزد مردم خود و مردم جهان «مشروعيت» ببخشند.
نظام ملايان، بر خلاف همه ی هارت و پورت هايی که می کند،
نيازمند تعامل با طرف های خارجی است. و اين تعامل، پس از دوران
موسوم به «دوران اصلاحات» ـ علی رغم تمايل دو طرف ـ دشوار شده
است.
طرف های خارجی، ناچار به رعايت افکار عمومی مردم خود و افکار
عمومی مردم جهان هستند. رد صلاحيت خاتمی در چنين شرايطی، دست و
بال آن ها را در مذاکره و تعامل با نظام ملايان، و در نتيجه
دست و بال نظام ملايان را در مذاکره و تعامل با آن ها می بندد.
و اين، بر می گردد به وزنه ی سياسی بزرگی که خاتمی، چه ما
خوشمان بيايد و چه ما خوشمان نيايد، در نزد طرف های خارجی و
افکار عمومی جهانی دارد.
نه انتخاباتی که خاتمی در آن شرکت کند و برنده نشود، بلکه
انتخاباتی که در آن به خاتمی اجازه ی شرکت داده نشود.
چنان انتخاباتی را طرف های خارجی نمی توانند آسان به خورد مردم
خود بدهند.
چهار
ــــــــــــــــــــــــــــــ
نگرانی، از بابت چيز ديگری است:
ـ خاتمی، کانديداتوری انتخابات را بپذيرد. صلاحيت او تأييد
شود. و او در انتخابات شرکت کند.
ـ حضور خاتمی در انتخابات، موجبات «مشروعيت» نسبی دادن به
انتخابات چه در سطح بخشی از مردم، و چه در سطح بين المللی را
فراهم آورد.
ـ و او که قطعاً با عقب نشينی های کيفی از مواضع جنبش، وارد
صحنه ی انتخابات شده است، نتواند رأی انبوه در ابعاد بزرگ
چندين ميليونی کسب کند، و به طور طبيعی، و يا در صورت لزوم، با
کمی «مهندسی» انتخابات، از صحنه حذف شود.
پيش شرط هايی مثل آزادی رهنورد و موسوی و کروبی، مفهوم کاملاً
ملموس و مشخصی دارند که تحقق يا عدم تحقق اشان را به فوريت می
توان ديد و لمس کرد.
و «پيش شرط» های کلی، اولاً مفهوم کاملاً ملموس و مشخصی که
تحقق يا عدم تحقق اشان را به فوريت بتوان ديد و لمس کرد
ندارند، و ثانياً به همين دليل، اصلاً پيش شرط نيستد و پس شرط
هستند، و تحقق آن ها موکول است به وقت گل نی.
تصور اين که خاتمی با پيش شرط های مورد اول، وارد گود انتخابات
شود، هم به دليل کاراکتر خود او، و هم به دليل شرايط کنونی که
تحقق آن پيش شرط ها را غير ممکن ساخته است، مطلقاً تصور باطلی
است.
آيا واقعاً کسانی خيال می کنند که در دو ماه و چند روز باقی
مانده، همه جا می شود ستاد های تبليغاتی سبز برپا کرد و شعار
های جنبش سبز را سر داد؟
پس، می مانَد اين که خاتمی بيايد و بن بست کنونی ولی فقيه را
بشکند، و بعد هم مثل بچه ی خوب برود و سر جای خودش بنشيند و در
فواید مدارا مداری حرف بزند و بنويسد، و گاهی هم با لبخندی
مليح به ديدار خانواده های زندانيان سياسی و شکنجه شدگان و
مجروحين و مقتولين برود و برايشان اجر جزيل و صبر جميل آرزو
کند.
پنج
ــــــــــــــــــــــــــــــ
و به عنوان يک فرض:
در صورتی که مشايی بتواند خود را، چه به صورت کانديدا، و چه به
صورت همه کاره ی رسماً يا تلويحاً اعلام شده ی يک کانديدای
ديگر، بر ولی فقيه و شورای نگهبان تحميل کند، تنها و تنها
خاتمی است که خواهد توانست حريف واقعی مشايی به حساب بيايد و
بس.
به جز او، هيچ اصلاح طلبی و هيچ اصولگرايی و هيچ وصولگرايی را
در چنان صورتی يارای مقابله با مشايی نخواهد بود.
خاتمی، در چنان موقعيتی، برای خامنه ای و باند و باند های حامی
او، همان انتخاب بد به جای بدتر به حساب خواهد آمد.
اما:
ـ مشايی و باندی که او آن را نمايندگی می کند، درآن صورت
مفروض، پيشاپيش، از چنان قدرتی برخوردار شده اند که اگر قرار
بر «مهندسی انتخابات» باشد، مهندس آن خود آن ها خواهند بود.
ـ در آن صورت مفروض، با توجه به سابقه يی که مردم از ناپيگيری
های خاتمی دارند، مشايی، به پشتوانه ی ايستادگی هايش طی اين
سال ها در برابر ولی فقيه، و توانمندی به اثبات رسيده اش در
کوتاه کردن دست او (به نفع باند خطرناک خودش البته) به احتمال
زياد خواهد توانست که بیشتر از خاتمی، آرای مخالفان خامنه ای،
و حتی مخالفان خود و کل نظام را کسب کند.
آيا کار به چنان نقطه يی خواهد رسيد؟ برای ما که از آنچه در
نهان می گذرد بی خبريم و فقط بر مبنای آنچه عيان يا نيمه عيان
است می توانيم گمانه زنی کنيم، ظاهراً اين گمانه چندان زدنی
نيست!
شش
ــــــــــــــــــــــــــــــ
رفتن در پی شعار «انتخابات آزاد» ـ حتی برای کسانی که گمان می
کنند چنين شعاری در چنين نظامی اصلاً می تواند معنا داشته باشد
ـ بنابر آنچه آمد، در انتخابات پيش رو کوچکترين موضوعيتی
ندارد.
و چون کوچکترين موضوعيتی ندارد، در زمان کوتاهِ باقی مانده،
چيزی به جز فرصت سوزی نخواهد بود.
هر کسی بايد از قول خودش حرف بزند و احياناً از قول کسانی که
او نمايندگی آن ها را رسماً به عهده دارد.
اما نمی توان، هميشه در مقابل اظهار نظر خود اضافه کرد «به نظر
من». و نمی توان هميشه هنگام به کار بردن واژه ی «ما» سوگند
خورد که منظور از اين «ما» کسانی هستند که نويسنده يا گوينده ی
«ما» خود را با آن ها در يک جبهه می بيند.
«ما»، اگر می خواهيم مثل اکثر قريب به اتفاق موارد ديگر، فرصت
سوزی کنيم، و همچنان منتظر بمانيم که زمان از ما بگذرد تا
بعداً ببينيم که چه بايد کرد، که هيچ.
اما اگر می خواهيم در حد توان خود کاری کنيم، به تحرک لازم و
سريع در دو ماه و چند روز باقی مانده، و خيلی بيشتر از آن، به
برنامه ريزی برای «فتنه» يی که بعد از انتخابات بايد برپا
ساخت، نيازمنديم!
و تحرک و برنامه ريزی در موضوعی از اين دست، بايد عطف به نيروی
توده های ميليونی باشد.
۲۰ فروردين ۱۳۹۲
يادداشت
ها
ــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ ـ در مقالات متعددی، به اين موضوع پرداخته ام. از جمله در
مقاله ی «در باب همراهی سنجيده ی
انقلاب گرايان با رفرم گرايان»
http://www.ghoghnoos.org/ak/kj/mo-en-ref.html
۲ ـ مصداق مشخص اين نوع سرنگونی طلبان، رهبری سازمان مجاهدين
خلق است که هرچه بيشتر از مردم فاصله می گيرد، بيشتر به جنگ
افروزان جهانی و عوامل منطقه يی اشان نيازمند می شود، و
کانديداتوری خود را برای انجام طرح های مورد نظر آن ها ـ
همچنان که خود تصريح کرده است ـ از بحرين و يمن و قطر و امارات
و عربستان سعودی و عراق و سوريه و ترکيه و لبنان و فلسطين و
جمهوری آذربايجان و آمريکای لاتين، و از بحر تا نهر، و از نهر
تا بحر، و صد البته ايران خودمان اعلام می کند!
رهبری مجاهدين، خود را برای ليبی و
سوريه کردن ايران کانديدا می کند
http://www.ghoghnoos.org/ak/kj/candidat.html
بشتابيد که حمد بن عيسی آل خليفه، آش
نذری می دهد!
http://www.ghoghnoos.org/ak/kj/ash.html
۳ ـ اين راه، فقط وقتی که در آن به جلو می روند وجود دارد. می
گويند که پس پسکی برويد تا بی آن که کسی بفهمد، بی سرو صدا
برگشته باشيد. اما نمی شود پس پسکی رفت. مگر فاصله ی ميدان
آزادی و ميدان فوزيه را. و راه، خيلی وقت است که از اين فاصله
گذشته است.
اين راه، هيچ فاصله يی را در پشت سر خود باقی نمی گذارد. فاصله
ها بعد از طی شدن می سوزند و محو می شوند در اين راه.
(ديپلوماسی خرفروشان)
http://www.ghoghnoos.org/ah/ha/diplomacy.html
۴ ـ اصلاح طلبان زرد، اصلاح طلبان سبز، خاتمی و انتخابات
http://www.ghoghnoos.org/ak/kj/zard.html
٭ من واقعاً و عميقاً متأسفم که
به دليل حساسيت موضوع انتخابات، از نوشتن مقالات تکميلی ديگری
در باب سرنوشت بسيار شکننده ی گروگان های ايرانی دو رهبر ـ يکی
فعلاً سواره، و ديگری قبلاً و فعلاً و بعداً پياده ـ باز مانده
ام.
ماجرا اصلاً کوچک نيست، و سکوت در برابر آن، مشارکت و مباشرت
در جنايتی تاريخی است که تا حدودی شبيه قتل عام زندانيان سياسی
در ۱۳۶۷ است. اما اين بار يکی دست و پای قتل عام شوندگان را
گرفته است و بسته است تا آن ديگری سر از تنشان جدا کند.
قدر مسلم، اين است که بنا به دلايل متعدد و مستند به مجموعه ی
موضع گیری های رهبری مجاهدين طی سال های اخير در مورد پادگان
اشرف و ضرورت ماندن افراد اين پادگان در عراق، و همچنين مواضع
کنونی آن بر محور تعليق به محال کردن خروج سريع گروگان ها از
عراق، و سخنان و پيام های اخير مسعود رجوی و همسر او، فاجعه ی
انسانی بسيار بزرگی در چند قدمی ساکنان کمپ ليبرتی و پادگان
اشرف پرسه می زند.
بايد از بن و بنيان، سفسطه های بسيار سست و بی پايه و بی مايه
يی که سعی در خاک پاشيدن به چشم حقيقت، و پنهان کردن نيات
واقعی رهبر مقاومت در مورد پيروان خود در عراق دارند را به
صورت کاملاً مستند و مستدل و خدشه ناپذير مورد بررسی و رد قرار
داد، و به اين فرد تفهيم کرد که نخواهد توانست با اين کی بود
کی بود من نبودم ها از پرداخت سهم خود در مسئوليت فجايع گذشته
و فجايع احتمالی آينده شانه خالی کند.
در حال حاضر، خوانندگان گرامی را به صفحات ويژه يی در ققنوس در
مورد اين ماجرا ارجاع می دهم که سعی می شود با نوشته ها و خبر
های تازه، روزآمد شوند.
http://www.ghoghnoos.org/ak/kx/lpg.html
در همينجا لازم می دانم به اطلاع کسانی که نمی دانند برسانم که
به خاطر آن که نخواسته ام نظاره گر بی تفاوت جنايتی باشم که
جلوی چشم های همه ی ما دارد اتفاق می افتد، به دستور مستقيم
شخص مسعود رجوی، و تحت مديريت خود او، موجی از هرزه درآيی و
هرزه نويسی، توسط دو سه تن از کاسه ليسان و خرده ريز جمع
کنندگان، و يکی دو تن از بر صدر خوان يغما نشستگان، عليه من
آغاز شده است، که در صورت گسترده تر شدن، آنچه سال هاست
فروخورده ام را با همگان در ميان خواهم نهاد.
اينطور نمی شود که در آستانه و حين انجام هر خيانت بزرگی، مرا
آماج خود قرار دهند و انتظار داشته باشند که پاسخی نگيرند. چون
«آقای اصفهانی»، رعايت چپ و راست را می کند و مثل ما نيست که
به هيچ پرنسيپ و قانون اخلاقی و انسانی يی در برخورد با ديگران
پايبند نيستيم.
چند بار؟ چه قدر؟ و تا کجا؟
در آستانه و حين انجام هر خيانت بزرگی، و در هر سر فصل کيفی
جديدی، من بايد آماج قرار بگيرم:
... سرفصل آماده سازی طرح تقديم ارتش آزادی بخش به جرج بوش پسر
برای حمله ی زمينی به ايران در سال ۱۳۸۶... سرفصل همياری
تبليغاتی و سايبری با
اسراييل در کشتار مردم غزه در فاصله ی زمانی دست به دست شدن
قدرت در کاخ سفيد از جرج بوش به اوباما ... سرفصل اعلام رسمی و
علنی خزيدن زير سايه ی جان بولتون و جوليانی و سيا و اف بی آی
و فرماندهان جنگ و تجاوز و کشتار در عراق و افغانستان ... و
.... و ... و ... و حالا هم زمان «فديه» های رهبر کردن افرادی
که وقتی از فضای بسته به فضای باز بيايند، هر کدامشان ـ بالقوه
ـ می تواند يک مزاحم خطرناک و گواهی دهنده و عيان کننده ی
اسرار نهان باشد...
نه! اينطور درست نيست. اينطور فُل است. و اينطور نمی توان بازی
را تا هميشه ادامه داد.