آن که گفته است که کينه نيز همچون مهر،
مقدّس است، نه کينه را می شناخته است و نه مهر را.
کينه را بی شک داشته است. وگرنه اين کلام را، نه می گفته است؛
نه می نوشته است؛ و نه بر زبان و قلم اين و آن جاری می ساخته
است.
کينه را داشتن، به کينه را شناختن نيازی ندارد.
آدمی، موجودی است تجزيه و تحليل و ترکيب کننده. و اين تجزيه
وتحليل و ترکيب، در پی، واکنشی دارد و تمايلی و انگيزه يی که
راه آن ـ همچنان که مراحل تکوينش ـ به نا چار، از نهانخانه ی
اندرون تو در توی او می گذرد. و در هر حال، هم متأثر از آن
است، هم تأثير گذارنده بر آن، و هم ثبت شونده و باقی ماننده در
آن.
و هم، به نوبه ی خود، تعيين کننده ی کنش ها و واکنش ها و
تمايلات و انگيزه هايی ديگر.
مهر، که دستکم به دليل غريزی بودنش، پيشاپيش در انسان وجود
داشته است، در اين فرايند و فراشد:
ـ به آگاهی و انتخاب،
ـ و به انتخاب و آگاهی بدل می شود.
کينه امّا، پيشاپيش، در انسان وجود نداشته است. چرا که غريزی
نيست، و ذاتی نيست. و محصول تجزيه و تحليل و ترکيب است.
امّا تجزيه و تحليل و ترکيبی که به هرز رفته است:
تجزيه و تحليل و ترکيب می تواند به خوش آمدن يا بد آمدن از
«موضوع» معيّنی بيانجامد. و بعد، به تناسب موضوع، و به تناسب
نقش آن در ساخت و پرداختی معيّن، موضع گيری هايی معيّن را در
پی داشته باشد. از جمله مهر را و نفرت را.
نفرت، واکنشی طبيعی نسبت به چيزی ناخوش آيند است؛
و کينه، نفرتی است غير طبيعی.
«نفرت»، با از ميان رفتن موضوع مورد نفرت در طرف مقابل، از
ميان می رود؛
ولی کينه، حتّی با از ميان رفتن خود طرف مقابل هم از ميان نمی
رود.
بايد کينه را از نفرت باز شناخت، و با آن مبارزه کرد.
هم با آن، و هم با عمل واپس ماندگان سياسی يی که ناتوانی ذهن
راکدشان از ادراک مفهوم حرکت و رشد و تکامل را ـ از جمله
ـ با ترويج کينه می خواهند از اين و آن نهان کنند.
اين و آنی که ـ خوشبختانه ـ خود، مشمول قوانين حر کت و رشد و
تکاملند.
انقلاب و مبارزه، برای انقلاب و مبارزه نيست. انقلاب و مبارزه،
برای ساختن انسان نوين است. وبرای در هم پاشيدن و فرو ريختن
ديواره ها و سنگر ها و خاکريز های سر راه او.
و اين بايد ارادی باشد.
همچون آگاهی.
همچون انتخاب.
همچون مهر. مهر که تعميق شونده است و متکامل شونده و متکامل
کننده.
نه غير ارادی، همچون کينه. کينه که تعميق شونده هست، امّا
متکامل ناشونده و متکامل ناکننده.
کينه، ويران می کند. امّا نه آن ديواره ها و سنگر ها و خاکريز
ها را. بلکه خود انسان ها را.
اندک خردی برای فهم اين امر بديهی که انسان، هميشه يکسان نمی
ماند و يکسان نمی انديشد و يکسان عمل نمی کند و ماهيّت ثابتی
ندارد، کافی است.
و در جهل يک نفر يا يک مجموعه همين بس که از اين ناچيز ترين
حدّ خرد، و از اين ابتدايی ترين توان فهم، بی بهره باشد، و
تازه داعيه ی ره نمودن به ديگران را نيز داشته باشد!
بايد حرکت رو به پيش هر آن کس را که در مسير طبيعی رشد و
تکامل، گامی به جلو نهاده است حرمت نهاد و او را آنچنان که
امروز هست ديد، نه آنچنان که ديروز بود يا نبود.
و خود را نيز.
خود را نيز بايد آنچنان که امروز هست ديد.
و نقطه چين گام های خود را.
به جلو، يا به عقب!
خلق و خوی زشت انتقام و انتقام کشی، و يا از آن بد تر: تسکين
نا به هنجاری های شخصيتی و عقده های انباشته شده و انباشته
کرده در خويش، را در پوشش بهانه يی سياسی يا غير سياسی، نهان
کردن، پيش از آن که فريب ديگران باشد فريب خود است.
کينه، سائقی غريزی نيست، اما غير ارادی است. يعنی اندک اندک
غير ارادی شده است و شکل و شمايل غريزی گرفته است. و از همين
رو برای مقابله با آن:
ـ به طورخاص درصحنه ی سياسی جامعه ی امروز ايران، به هوشياری
در برابر نيرنگ مبلّغان ورشکسته و واپس مانده ی اين سائق پست
نيازمنديم.
ـ و به طور عام در تمامی موارد، به مراقبت و ممارست و مرور
دائمی خود.
و به خصوص، اين دومّی آسان نيست، امّا عملی هست.
و بايد هم عملی باشد. چرا که:
«انسان، اراده يی است خودآگاه»!