روزِ پنجشنبه، پنجمِ اوتِ ۲۰۱۰، کريس هِجِز،
روزنامه نگار و نويسنده آمريکايی، مؤلفِ کتابِ جنگ نيرويی که به ما
معنا می دهد(۱)، در نيويورک، در جريان گردآوری پول برای آماده کردن
کشتی ای با وسايل مورد نيازِ مردم غزّه، و نيز درهم شکستن محاصره اين
شهر توسط نيروهای نظامی اسرائيل، اين سخنرانی را ايراد کرد
زمانی که در اورشليم زندگی می کردم، دوستی داشتم که به من اعتماد کرد و
رازی سربه مُهر را با من در ميان نهاد: هنگامی که در آمريکا، دانشجویِ
کالج بوده، و در چنين جريان هايی حضور می يافته، گزارش هايی تهيه می
کرده و آن ها را در اِزایِ مبلغی پول، به کُنسولگریِ اسرائيل تحويل می
داده است.
ساده لوح و زودباور خواهم بود اگر وانمود کنم چنين عملکردی از سویِ
اسرائيلی ها پايان يافته است. بنابراين، امشب، نخست می خواهم آن شخص يا
اشخاصی را که آمده اند اين جا تا چگونگیِ اين رويداد را به دولتِ
اسرائيل گزارش کنند، موردِ خطاب قرار دهم.
دوست دارم به ايشان يادآوری کنم آنان آدم هايی هستند که خود را در
تاريکی پنهان می کنند، درحالی که ما همه در روشنايی ايستاده ايم. آنان
فريبکارانی پنهانکارند، ما اما همدردیِ خود را آشکارا اعلام می کنيم و
برایِ انسان هايی که در نوارِ غزّه، با رنج و محنت دست به گريبانند،
خواهانِ اجرایِ عدالتيم. ما از اعلامِ نامِ خود هراس نداريم؛ هراس
نداريم که باورهایِ خود را بر زبان آوريم؛ و می دانيم که احتمالاً
شماها همين ها را با هراس درمی يابيد.
همچنان که مارتين لوتر کينگ گفت: «رنگين کمانِ دنيایِ اخلاق بس دراز
است، اما آن نيز سرانجام، روزی، به سَمتِ عدالت سر خَم خواهد کرد.»
اکنون، رنگين کمانِ موردِ نظرِ وی درحالِ سر خم کردن است و با خشمی
رَعدآسا می خروشد و همچون طوفان، بر حکومتِ اسرائيل فرود خواهد آمد.
شما می توانيد بولدوزر، هواپيما و هيلکوپترهایِ فراوان داشته باشيد
برایِ درهم کوبيدنِ خانه ها تا آن ها را به ويرانه بدل کنيد؛ می توانيد
کُماندوهايی داشته باشيد که با طناب، از هليکوپترها، بر کشتی ها فرود
می آيند و افرادِ غيرِنظامی و غيرِمُسلح را، هم در درياهایِ آزاد و هم
در نوارِ غزّه، به قتل می رسانند؛ و نيز می توانيد از قدرتِ بسيار
گُسترده ای که پشتِ سرِ خود داريد، همچنان برخوردار باشيد. ما اما تنها
دست هایِ خود را داريم و قلب هامان را و فريادهامان را....
و اما به اين نکته توجه کنيد! خوب توجه کنيد: با همۀ اين ها، اين
شماييد که از ما می هراسيد! ما از شما هراسی نداريم. ما به کارِ خودمان
ادامه می دهيم و دست به دعا برمی داريم، به اعتراض و تقبيحِ اعمالِ
زشتِ شما ادامه می دهيم، به فشار آوردن بر نيروهایِ دريايی و زمينیِ
شما همچنان ادامه می دهيم، بدونِ هيچ گونه سِلاحی؛ تنها سلاحِ ما بدن
هایِ گلوله پذيرِمان است. ما به مبارزه مان ادامه می دهيم تا برتریِ
توانِ اخلاقیِ خود را نسبت به شما به اثبات برسانيم و بگوييم که: «عدالت
برتر است از نفرت و خشونت!» و آن گاه که آزادی بر نوارِ غزّه حُکمفرما
شود، خواهيم بخشيد... شما را! و از شما خواهيم خواست با ما همسُفره
شويد. فرزندانِ شما را دعایِ خير می کنيم؛ حتا اگر شما در قلب هاتان
جايی نيابيد برایِ دعایِ خير در حقِ فرزندانِ کسانی که سرزمينشان را
اشغال کرديد. و همين بخشش شايد قدرتِ نهايیِ عشق و دوستیِ غلبه ناپذيری
باشد که شما را تا اين اندازه برمی آشوبد!
پس، امشب، شبی که افرادی در پیِ اعلامِ نامِ خود هستند و ديگرانی در
صددِ پنهان کردنِ نامِ خود، اجازه می خواهم واژه ها و نام هايی را بر
زبان آورم. اجازه بدهيد از بعضی چيزها با نام هايی ياد کنم که در خورِ
آن هاست. اجازه بدهيد خود را از زبانِ من درآوردی و خررنگ کن برهانم؛
از الفاظِ توخالیِ خوش ظاهری که معمولاً به کار می بريم تا بر رنج و
محنتِ انسان ها و جنايت هایِ جنگی سرپوش بگذاريم.
يکی از اين واژه هایِ به ظاهر خُنثا فعلِ «احاطه کردن» است که در واقع،
به معنایِ سربازانی است سرتاپا مُسلح که محله هایِ حدوداً زاغه نشينِ
فلسطينی ها را مُحاصره کرده اند و از کسانی که در آن جا به دام افتاده
اند، غذا، امکاناتِ اولیۀ رفاهی، از جمله اسباب بازی [برایِ بچه ها]،
تيغِ ريش تراشی، شکلات، قلابِ ماهيگيری، ابزارآلاتِ موسيقی و... را
مُضايقه می کنند و سياستِ بی رحمانۀ «تنبيهِ همگانی» را به کار می
بَرَند؛ سياستی که طبقِ قوانينِ بين المللی، «جنايتِ مَحض» به شمار می
رود.
«زمين هایِ موردِ مُناقشه» يکی ديگر از آن تعبيرها و الفاظِ فريب دهندۀ
توخالی ست که در واقع، به معنایِ زمين هایِ به زور تصرف شده از مردمِ
فلسطين است.
«اختلافات و برخوردها» تقريباً هميشه به معنایِ به قتل رساندن و مجروح
کردنِ فلسطينی هایِ بی سلاحی ست که کودکان را نيز شامل می شود.
«مناطقِ يهودی نشين در ساحلِ غربی» به معنایِ مُجتمع هایِ نظامیِ
دژمانند است که به مثابۀ پُست هایِ ديده بانیِ نظامی، در «مبارزه
به منظورِ پاکسازیِ قومیِ فلسطينی ها» موردِ بهره برداری قرار ميگيرند.
«قتل هایِ مُوجه» به معنایِ «آدمکُشی هایِ غيرِقانونی»ست.
«حملاتِ هوايی عليهِ مراکزِ بُمبسازیِ جنگجويان» به معنایِ فروريختنِ
بمب هایِ عظيم آتشزاييست که هر يک پس از انفجار، صدها تکّه ميشود و در
مکان هایِ شلوغ و پُرجمعيتِ فلسطينی، همواره، تعدادِ زيادی کُشته و
مجروح بر جای ميگذارد. تنها دليلِ برخوردِ آنان با « مراکزِ بُمبسازیِ
جنگجويانِ» موردِ ادعایِ اسرائيلی ها، انفجارِ بُمبی بود ساختِ آمريکا
که توسطِ هواپيماهایِ جنگندۀ اهدايی به نيرویِ هوايی اسرائيل انتقال
يافته بود؛ بخشی از تَبانیِ مُجرمانۀ ما [آمريکاييان] در مناطقِ
اشغالی!
«روندِ صلح» به معنایِ «روندیِ گولزننده» و يکسويه است برایِ سرکوبِ
هرچه بيشترِ مردم فلسطين که انسان اند.
اين واژه ها و ترکيب ها بخشی ست از نام ها و عنوان هایِ خوش ظاهر.
نام هایِ ديگری هم وجود دارند.
دکتر عزالدين ابوليش در ساعاتِ پايانیِ روزِ شانزدهمِ ژانویۀ ۲۰۰۹، با
دو تانکِ اسرائيلی روبرو شد که لولۀ توپ هایِ آنها خانه اش را نشانه
گرفته بودند. گلوله ها شليک شدند و در و ديوارِ اتاق خوابِ آپارتمانِ او
را، واقع در غزه، درهم کوبيدند. سه دخترش (بسّان، مايا و آيا) و
برادرزادهاش (نور) کُشته شدند.
ابوليش ميگويد:
ـ من حق دارم خشمگين باشم. اما از خود می پرسم: «آيا اين درست است؟»
بسياری از مردم توقع دارند نفرتِ خود را به همگان نشان بدهم. پاسخِ من
به آنها اين است: «من به هيچکس ابرازِ نفرت نخواهم کرد.»
اين پزشکِ متخصصِ زنان و زايمان که پنجاه و پنج سال دارد، ميپرسد: «به
چه کسی ابرازِ نفرت کنم؟»
او پناهنده ای فلسطينی بوده که در فقر و عُسرت زاده شده و رشد کرده است.
ادامه می دهد: «به دوستانِ اسرائيلی ام؟ يا به همکارانِ اسرائيلی ام؟
يا به نوزادانِ اسرائيلی ای که بسياری از آن ها را خودم به دنيا آورده ام؟»
طاها محمدعلی(۲) شاعرِ فلسطينی همين نکته را در شعر انتقامِ خود مطرح
می کند:
گاهی آرزو می کنم
ای کاش می توانستم در نبردی رويارو،
با مردی مُواجه شوم که پدرم راکُشت
و خانه مان را آتش زد
و مرا از سرزمينم بيرون راند
تا درونِ نواری باريک به زندگی ام ادامه دهم،
مردی که اگر مرا می کُشت، بهتر بود
زيرا دستِکم به آرامشِ ابدی دست می يافتم...
و آنگاه، اگر توانايی داشتم،
از او انتقام می گرفتم.
*
وقتی سر وکلۀ طرف پيدا می شد،
اما اگر درمی يافتم که او نيز مادری دارد
چشم به راهِ پسرش،
و يا پدری که هرگاه پسرش دير می کند
گيرم حتا يک رُبعِ ساعت،
دست مي گذارد رویِ سينۀ خود
همانجا که قلب قرار دارد،
آنگاه،
او را نميک ُشتم
حتا اگر می توانستم...
*
و
نمی کُشتمش
اگر برايم روشن می شد که
برادر خواهرانی دارد
که دوستش می دارند
و پيوسته مُشتاقِ ديدارِ اويند،
و يا همسری که منتظر است تا با خوشرويی، در به رويش بگُشايد،
و بچه هايی که دوریِ پدر را نمی توانند تاب آورند
و هديه هایِ او قند در دلشان آب می کند،
و يا اگر دوستانی می داشت
و همسايگانی آشنا
يا همرزمانی، مَحبوس در زندان
يا رُفقايی، بستری در بيمارستان
يا همشاگرديانی، از دورانِ مدرسه
که جويایِ حال و احوالش بودند...
*
اما اگر معلوم می شد
تنهاست و کسی را ندارد،
جداشده همچون تَکشاخه ای شکسته از درختی،
بدونِ پدر و مادر
نه برادری، نه خواهری
و بدونِ خويش و قوم يا همسايگانی و دوستانی،
بدونِ همکار، رفيق و مُعاشرانی،
آنگاه،
بر دردِ او چيزی نمياَفزودم،
زيرا در آن تنهايی و بيکسی،
که هيچکس از مرگش نه عذاب می کشيد و نه حتا متأسف می شد،
رضايت می دادم
وقتی در خيابان
از کنارش ميگذرم،
ناديده اش بينگارم
و اعتنائی به او نکنم،
چراکه همين بی اعتنائی
خود
نوعی انتقام است!
اين واژه ها اگر به معنایِ «مُسلمان بودن» است، (که به باورِ من، چنين
است) پس، مرا نيز «مُسلمان» بخوانيد، پيروِ [محمدِ] پيامبر، صلوات الله
عليه!
اين کشتیِ عازمِ غزه «بی پروايیِ اميد» ناميده خواهد شد. اين واژه ها اما
از آنِ باراک اوباما نيستند (کتابِ او چنين عنوانی دارد). اين واژه ها
از آنِ دوستِ من جِری رايت(۳)اند؛ واژگانی وامگرفته شده از جری رايت. و
اين جری رايت از بيانِ «حقيقت» در برابرِ «قدرت» هيچ واهمه ای ندارد؛ از
گفتنِ اين که ما بايد دست برداريم از يکی کردنِ «خدا» با «آمريکا».
جری رايت به ما می گويد:
ـ ما هيروشيما را بُمباران کرديم، همچنين ناکازاکی را. و بسياری را به
قتل رسانديم؛ بيش از آن سه هزار نفری که در نيويورک و پنتاگون کُشته
شدند. ما ساکنانِ آن شهرها[یِ ژاپن] را با انفجارِ بُمبِ اتمی دود
کرديم و همه را از بين بُرديم. و هرگز به رویِ مبارکِ خود نياورديم! ما
از تروريسمِ دولتی عليهِ فلسطينی ها و سياهانِ آفريقایِ جنوبی پُشتيبانی
کرديم. و اکنون، برآشفته و خشمگينيم زيرا نتيجۀ اعمالی را که در آن
سویِ درياها و در کشورهایِ ديگر مُرتکب شده ايم، در همينجا، در حياطِ
خانه مان، مشاهده می کنيم. به نظر ميرسد زمانِ آن فرارسيده است که آمريکا
تَقاصِ اعمالِ خود را پس بدهد.
و حالا، توجه کنيد به حرف هایِ ادوارد سعيد:
ـ به نظرِ من، هيچ چيز نکوهيده تر از آن عادتِ ذهنیِ روشنفکرجماعت نيست
که کناره گيری را ترغيب ميکند؛ همانِ عادتِ روی برگرداندن از موضعگيریِ
دشوار اما مُبتنی بر اصولی اخلاقی که به خوبی می دانيد صحيح است، اما
تصميم می گيريد آن را ناديده بينگاريد. نمی خواهيد خيلی سياسی به نظر
برسيد؛ هراسانيد از درگيرِ بحث و جدل شدن و جنجالی به نظر رسيدن در
نظرِ ديگران؛ نام و شهرت را برایِ اين می خواهيد که مُتعادل، بيطرف،
مُنصف و ميانه رو باشيد و بدونِ دردِسر، به زندگی تان ادامه بدهيد؛
اميدواريد بارِ ديگر شما را فرابخوانند برایِ مُشاوره در هیأتِ
مُديره ای، يا عضويت در کُميته ای آبرومند و خوشوِجهه. و به اين ترتيب،
در روندِ کلی، شخصيتی مسؤل و مُعتمد باقی بمانيد. اميدواريد روزی
روزگاری، درجه ای افتخارآميز يا جايزه ای مُعتبر، شايد هم مقامِ مَنيعِ
سفارتِ عُظما نصيبتان شود. اين عادتِ ذهنی روشنفکر را به تباهی
ميکشانَد. اگر چيزی وجود داشته باشد که بتواند «بيخاصيتی» به بار آوَرَد
و سرانجام، زندگیِ پُرشورِ روشنفکری را نابود کند، همانا درونی شدنِ
چنين عادت هاييست. من مُشخصاً با چنين امری روبرو شده ام، در يکی از
دشوارترين مسائلِ امروزی، يعنی مسألۀ فلسطين. در اين زمينه، بدونِ هراس
سخن گفتن، رُک و بی رودربايستی حرفِ خود را بر زبان راندن، آن هم در
موردِ يکی از شَنيع ترين بی عدالتيها در تاريخِ مُعاصرِ جهان، کارِ چندان
ساده ای نيست؛ زيرا بر دهان ها دهانبند می زنند و بر چشم ها چشمبند و
صداها را در گلو خفه می کنند. و بسياری کسان که حقيقت را می دانند و در
مقامی هستند که می توانند برایِ آزادیِ اين مردم انجامِ وظيفه کنند،
روی برمی گردانند. اما به رَغمِ تمامِ تجاوزها و اهانت هایِ عَلَنی که
حاميانِ حقوقِ انسانی و خودمُختاریِ فلسطينی ها نصيبشان می شود، حقيقت
شايستۀ برمَلاشدن است، آنهم از زبانِ روشنفکری بی پروا که نمی هراسد در هیأتِ
غمخوارِ مردمی محنتزده ظاهر شود.
و اين هم بخشی از آخرين حرف هایِ ريچل کوری(۵) خطاب به والدين خود:
من شاهدِ کُشتاری گروهی، دائمی و موذيانه ام، واقعاً می ترسم و در
موردِ اعتقادِ اساسی ام به سِرشتِ نيکِ آدميزاد دچارِ ترديد شده ام. اين جريان
بايد متوقف شود. به گمانِ من، بهتر آن است تا هر کاری را که در دست
داريم زمين بگذاريم و زندگیِ خود را وقفِ متوقف کردنِ اين آدمکُشیِ
گروهی کنيم. البته تصور نمی کنم چنين کاری برایِ مردم عملی باشد. اين
کار، بيش از هر چيز، «عملی افراطی» به شمار می رود. من واقعاً هنوز هم
دلم ميخواهد همراه با آوایِ خوانندۀ محبوبم پت بناتا برقصم و دوست پسری
داشته باشم و برایِ همکارانم، نقاشی هایِ مُضحک و بامزه بکشم. اما در
عينِ حال، می خواهم اين جريانِ آدمکُشیِ روزمره نيز متوقف شود. در
وجودم، بی اعتقادی و ترسِ فراوانی احساس می کنم. سرخورده و نوميدم.
متأسفم که اين واقعيتِ شرم آورِ دنيایِ ماست و ما، در واقع، در چنين
جريانی، به شکلی غيرِمستقيم، مُشارکت داريم. اين به هيچوجه همان چيزی
نيست که وقتی به اين دنيا پا گذاشتم، خواهانش بودم. اين جريان به
هيچوجه همان چيزی نيست که مردمِ اينجا [فلسطينی ها] وقتی به اين دنيا پا
گذاشتند، خواهانِ آن بودند. اين همان دنيايی نيست که تو [مادر!] و
پدرم، زمانی که تصميصم گرفتيد مرا به وجود آوريد، مي خواستيد من به آن پا
بگذارم. اين همان چيزی نيست که وقتی من به درياچه ای نگاه کردم و گفتم:
«اين دنيایِ بزرگيست و من در آن پا می گذارم!»، منظورم بود. منظورِ من
اين بود که می خواهم به دنيايی پا بگذارم که در آن، زندگیِ آرامی داشته
باشم و هرگز احتمال هم نمی دادم که بدونِ هيچ حرکتی، در بی خبریِ کامل،
در اين آدمکُشیِ گروهی مُشارکت يابم. در مسافتی دور از اينجا، صدایِ
انفجارهایِ عظيمی شنيده می شود. وقتی از فلسطين برگردم، احتمالاً
کابوس هایِ وحشتناکی خواهم ديد و پيوسته احساسِ گناه خواهم کرد، چراکه
ديگر در اينجا نيستم. اما می توانم اين کابوس ها و احساسِ گنه ها را در
مسيرِ ديگری بيندازم: کارِ بيشتر! آمدن به اينجا يکی از آن کارهایِ نيک
و پسنديده ايست که انجام داده ام. بنابراين، زمانی از کوره درميروم که
ارتشِ اسرائيل با آن رفتارهایِ نژادپرستانه اش، از مجروح کردنِ
سفيدپوستان [غيرِعرب ها] دست بردارد. آنگاه، لطفاً اين خبر را صادقانه
به اين واقعيت سنجاق کنيد که من در بحبوحۀ کُشت وکُشتاری گروهی قرار
دارم که به طورِ غيرِمستقيم از آن حمايت می کنم، زيرا دولتِ من [دولتِ
آمريکا] مسؤلِ اصلیِ آن است.
و اگر اين سخنان به معنایِ «مسيحی بودن» است (و به باورِ من، به
اين معناست)، همصدا با جری رايت، ادوارد سعيد و ريچل کوری، اعلام می
دارم که: «واقعيتِ بی عدالتی بر ديگران را از ياد نبريم!» آنگاه، مرا نيز
«مسيحی» بخوانيد، پيروِ عيسایِ مسيح!
و چه می توان گفت از صفِ طولانیِ پيامبرانِ يهود از ارميایِ نبی،
اشعياء نبی و آموس گرفته تا هانا آرنت که به جهانيان يادآوری کرد
تأسيسِ دولتِ اسرائيل که نتيجۀ بی عدالتی هایِ اِعمال شده نسبت به
يهوديان بوده، نميتواند بی عدالتی در حقِ فلسطينيان را توجيه کند. و چه بگويم از
پيام آورانِ معاصرِ خودمان، نوم چامسکی و نُرمَن فينکلستين(۵) که همچون
تمامِ پيامبران مَطرودند. و چه ميتوانم گفت از اوری آويزی يا آهارون
شبتای(۶) ـ شاعرِ اسرائيلی ـ که در يکی از شعرهايش با عنوانِ ريپين(۷)،
(نامِ شهری در لهستان که پدرش هنگامِ يهودی کُشیِ نازيها، از آنجا
گُريخته بود) از صلح و دوستی چنين سخن می گويد:
اين موجودات
ـ کُلاهخود به سر و جامۀ ارتشی بر تن ـ
آيا واقعاً ممکن است يهودی باشند؟
يهودی که چنين لباسی نمی پوشد،
با سِلاح هايی آويخته بر خود، همچون جواهرآلات...
او که به لولۀ تفنگِ نشانه رفته به هدف اعتقادی ندارد
چراکه ممکن است انگشتِ کودکی را درد بياوَرَد؛
کودکی که از درِ خانه ای بيرون می آيد و دوباره به آن خانه برمی گردد.
يهودی که به انفجار باور ندارد؛
انفجاری که آن خانه را ويران ميکند.
روحِ زُمُخت و مُشتِ آهنين...
طبيعی ست که از اين ها مُنزجر باشد.
افسرِ فرمانده را نگاه می کند
يا سربازی را که انگشت بر ماشۀ تفنگ دارد و آن را نشانه رفته
و فرياد برمی آورد،
فريادی برایِ طلبِ عُطوفت...
و اين چنين است که سرزمينی را از صاحبانش نخواهد دزديد
و نخواهد گذاشت آنان در اُردوگاه هایِ پناهندگی، گُرسنگی بکشند.
صدايی ناهنجار (که خواهانِ بيرون راندنِ مردمان است)
از حنجره ای زشت و ستمگر...
اين نشانه ای ست قطعی از ورودِ يهودی به سرزمينی ديگر...
همچون اُمبرتو ساتا [شاعرِ ايتاليايی]
در شهرِ زادگاهش، خود را پنهان می کند.
به سببِ شنيدنِ چنين صداهايی ست، پدر!
که اکنون، در اينجا،
به ريپين بازمی گردم
به پسرکی که تو باشی!
اگر «يهودی بودن» به اين معناست (و من باور دارم که چنين است)، پس مرا
نيز «يهودی» بخوانيد، پبروِ موسا!
همۀ ما را مسلمان، مسيحی و يهودی بخوانيد! ما را انسان هايی بدانيد که
معتقدند: «چو عُضوی به درد آوَرَد روزگار / دگر عضوها را نمانَد
قرار.»(۸) ما از آن گروه انسان هاييم که هرگز ناگزير نيستيم بپرسيم:
«ناقوس ها برایِ چه کسی به صدا درمی آيند؟»(۹) زيرا ناقوس ها برایِ همۀ
ما به صدا درمی آيند؛ چراکه اشکِ مادری در غزّه، اشکِ خودِ ماست! چراکه
شيونِ کودکانِ خونالود در بيمارستانِ آل شيفا، همان گریۀ کودکانِ خودِ
ماست!
اجازه بدهيد حرف هایِ امشب را با نام بُردن از برخی کسان پايان دهم.
اجازه بدهيد از کسانی نام ببرم که اين تانک ها و جت هایِ جنگنده را برایِ
بمبارانِ آلونک ها و خانه هایِ سيمانی در نوارِ غزه اعزام می کنند؛
آلونک ها و خانه هايی که اعضایِ خانواده ها در آنها، بي پناه و درمانده،
کِز کرده اند. اجازه بدهيد از کسانی نام ببرم که حقِ کودکان را برایِ
لذّت بُردن از دورانِ خوشِ کودکی و بی خيالی هايش زيرِ پا لِه می کنند و
حقِ بيماران را برایِ بهره گيری از مُراقبت و پرستاری از آنان دريغ می
دارند؛ کسانی که شکنجه می دهند؛ کسانی که ترورهایِ سياسی را در
اتاق هایِ هُتلی در دُبی و در خيابان هایِ غزّه، به مرحلۀ اجرا درمی
آورند؛ همان کسانی که از دادنِ غذا به گرسنگان خودداری می کنند، عدالت
را از ستمديدگان دريغ می دارند، حقيقت را با تبليغات و دروغپردازی هایِ
دولتی آلوده و بی اعتبار می کنند. اجازه بدهيد آنان را فرابخوانم، نه با آن
عناوينِ هراس انگيزِ رسمی و تعبيرهایِ مقاماتِ قدرتمدار، بل با نام
بُردن از همان مقاماتی که برایِ خودشان دست و پا کرده اند: با ريختنِ
خونِ بيگناهان بر شن هایِ نوارِ غزّه! اجازه بدهيد از اين افراد با نامِ
حقيقيشان ياد کنم: تروريست ها!
ـــــــــــــــــــــــــ
۱) اين کتاب را پرويز شفا و ناصر زراعتی به فارسی برگردانده اند.
۲) شاعرِ فلسطينی، متولدِ ۱۹۳۱.
۳) جری رايت تا دو سال پيش، پيشوایِ روحانیِ کليسايی بود که باراک
اوباما روزهایِ يکشنبه، برایِ نيايش به آن جا می رفت. دو سال پيش، يه
دليلِ بيانِ سخنانی انتقادی ـ جنجالی که چيزی نمانده بود کانديداتوریِ
اوباما را با شکست روبرو کند، پس از سی و شش سال، ناچار به استعفا شد.
رايت يکی از منتقدانِ جدّیِ سياستِ خارجیِ ايالاتِ متحدۀ آمريکاست.
۴) دختری آمريکايی که برایِ ياری به فلسطينی ها، به فلسطين رفت و برایِ
جلوگيری از تخريبِ خانه هایِ آنان توسطِ نيروهایِ اسرائيلی، بولدوزری
اسرائيلی او را زير گرفت و کُشت. او به رَغمِ آنچه در اين نامه آرزو
کرده، هيچگاه به آمريکا بازنگشت.
۵) از روشنفکرانِ يهودیِ آمريکايی که هوادارِ فلسطينان است و موردِ
غضبِ اسرائيل و صهيونيستها.
۶) Aharon Shabtai
۷) Rypin
۸) جملۀ اصلی کريس هجز چنين است: «وقتی يکی از ما رنج می بَرَد، همه
مان رنج می بريم.» که بهترين ترجمۀ آن همين بيتِ مشهورِ سعدی می تواند باشد.
۹) اشاره به رمانِ مشهورِ ارنست همينگوِی نويسندۀ آمريکايی که سال ها
پيش به فارسی هم ترجمه شده است.