جنبش خرداد، در روز دانش آموز، خوش
درخشيد. مثل خورشيد در ميهمانی بزرگش بر سفره ی آسمانی که ابر
ها اندک اندک از آن دور می شوند.
ديگر از اين پس، فروغ، با حسرت و اندوه نخواهد گفت:
چه ابر های سياهی
در انتظار روز ميهمانی خورشيدند.
و به کوچه و خيابان خواهد آمد. در هيأت ندا. در هيأت ترانه. در
هيأت همه ی شهيدان جنبش خرداد. و همزمان و همزبان با آن ها
فرياد خواهد کشيد:
ـ نگاه کن ديکتاتور! جنبش ادامه دارد.
و در همين شعار تازه ـ که شايد حاضران در صحنه کاملاً «فی
البداهه» ساخته بودندش و سر داده بودندش ـ چه معنا ها که نهفته
است!
جنبش، ادامه دارد. می بينی دشمن؟ نتوانستی سرکوبمان کنی. نه در
کوچه خيابان هايمان؛ نه در زندان ها و شکنجه گاه هايت. نه با
تهديد های پی در پی ولی فقيه ات، و امامان جمعه ات در جمعه
بازار های خريد و فروش و حراج نام خدا؛ و نه با عربده کشی های
فرماندهان نظامی ات.
جنبش، ادامه دارد. اما نه مثل گذشته. چرا که جنبش، جنبش است نه
يک اعتراض ساده. چرا که جنبش، حرکت است نه سکون. و چرا که
حرکت، يعنی عبور. يعنی درجا نزدن. يعنی «مثل گذشته» را مثل
گذشته، پشت سر نهادن، و رو به افق های جديد، گام برداشتن. رو
به افق های جديد. و نه رو به ساحل های دور، در آن شبان و روزان
سياه تر از شبان بعد از کودتای قبلی ـ کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ ـ که
موج ها خوابيده بودند و طبل توفان از صدا افتاده بود و
«م.اميد» نااميد، فرو رفته در خويش می سرود:
موج ها خوابيده اند آرام و رام
طبل توفان از صدا افتاده است
دار ها بر چيده، خون ها شسته اند
آب ها از آسيا افتاده است
مشت های آسمانکوب قوی
وا شدَه سْت و گونه گون، رسوا شدَه سْت
يا نهان ـ سيلی زنان ـ يا آشکار
کاسه ی پست گدايی ها شدَه سْت
آن که در خونش طلا بود و شرف
شانه يی بالا تکاند و جام زد
چتر پولادين ناپيدا به دست
رو به ساحل های ديگر گام زد...
کودتای تو، به همان اندازه با کودتای سَلف تو فرق دارد که تو
با او. و که امروز با ديروز. و که نسل امروزی ها (نسلی که ما
نسل ديروزی ها بايد صادقانه اعتراف کنيم که هرگز نشناخته
بوديمش و هنوز هم نشناخته ايمش) با نسل ديروزی ها.
برآيند شعار های اين روز، نه يک سر و گردن (که سر و گردن،
حکايت طول است و حکايت هندسه، و يا حداکثر: فيزيک) که يک مرحله
ی کيفی، فراتر از برآيند شعار های قبلی بود. و معنای پالوده تر
و پالوده تر شدن حرکت در جريان حرکت، همين است. و زيباست اين
معنا!
«بت بزرگ»، در هم شکست. يعنی در هم شکسته شد. يعنی درهم
شکستندش. تصويرش را پايين کشيدند؛ در زير پاهايشان گذاشتند؛ و
با عبور از روی آن با گام های امروز، به سوی فردا ره سپردند.
ديگر، شعار «مرگ بر ديکتاتور»، کافی نبود. و می بايست گفت «مرگ
بر خامنه ای». و چنين شد.
ديگر، شعار «مرگ بر خامنه ای»، کافی نبود. و می بايست اين شعار
را در قالب يک عمل ـ مثل زير پا گذاشتن تصوير خامنه ای ـ عينيت
بخشيد. و چنين شد.
ديگر، شعار «مرگ بر خامنه ای» و زيرپا گذاشتن تصوير او کافی
نبود. و می بايست آن اصل و بنيان و ريشه يی را نشانه گرفت که
خامنه ای، همچون خمينی، شاخه يی از آن است. اصل ولايت فقيه را.
و چنين شد. در شعار «مرگ بر اصل ولايت فقيه».
و اصل ولايت فقيه، يعنی کل قانون اساسی خلافتی موسوم به
«جمهوری اسلامی».
و چرا اصل ولايت فقيه، يعنی کل قانون اساسی خلافت؟
نه برای آن که در بخشی از اين قانون ـ بخشی به نام «ولايت
فقيه» ـ به ولی فقيه، اختياراتی نزديک به اختيارات تام داده
شده است. نه به آن دليل، بل به اين دليل که خلافت موسوم به
جمهوری اسلامی، بر مبنای «حاکميت شرع» بنا نهاده شده است. و
حاکميت شرع (با هر قانون اساسی يی) بدون «حاکم شرع»، در تعريف
وسيع اين عنوان، بی معناست. و «حاکم شرع»، نسبيتی است از خودْ
مطلق خوانده يی که حاکم حاکمان شرع است. فقيه؟ بله. اما نه هر
فقيهی. آن فقيه که «ولی» همه، از جمله همه ی فقيهان باشد. ولی
فقيه!
در اين روز، شعار های عکس العملی، داده نمی شد؛ و يا اگر داده
می شد، به سرعت به محاق انزوا می رفت. طبعاً شعار عکس العملی،
با نشان دادن عکس العمل فرق دارد. نشان دادن عکس العمل، يعنی
واکنش، کاملاً طبيعی است؛ اما حرکت را به شعار های عکس العملی،
رهاکردن، نه.٭
در اين روز:
ـ با دهن کجی به اصل همپيوندی همه ی توده های تحت ستم جهان،
فرياد بر نياورده شد که: «نه غزه، نه لبنان ـ [به من چه اين
حرف مفت ها؟!] جانم فدای ايران [و بی خيال ديگران. از همه ی
مردم جهان می خواهم که با من همدردی و همراهی کنند؛ اما يادشان
باشد که اين جاده، يکطرفه است!]».
ـ با نژادپرستی آريايی، فرياد برنياورده شد که: نسل ما آرياست
ـ [و به اين دليل] دين از سياست جداست [و يادمان رفته است که
شاهنشاهان آريايی ما، بعد از زردشت، و پيش از اسلام، مشروعيت
خود را از فره «اهورا»يی يی می گرفتند که موبدان به آن ها
ارزانی می کردندش، و گاه نيز مثل مورد قباد، از آن ها بازپس می
گرفتندش. موبدان، قباد را به خاطر همدلی او با مزدک و مزدکيان
و مردمان محروم، از سلطنت خلع کردند، و نهايتاً بعد از فعل و
انفعالات و ماجرا هايی که پيش آمدند و شرحشان مفصل است، «فره
اهورايی» را به پسر جنايتکار او ـ خسرو ـ بخشيدند، و اين
اهريمن را به پاس کشتارش از مزدکيان، «انوشه روان» ناميدند.].
ـ شعار های «مرگ بر روسيه» و «مرگ بر چين»، به نشانه ی تمايل
به برقراری موازنه ی مثبت به جای موازنه ی منفی، و به عنوان يک
عکس العمل ناسنجيده و بدفرجام، سر داده نشد. يا چندان سرداده
نشد.
و می بينيم که در مورد آمريکا هم، مردم شعاری مناسب را
برگزيدند:
ـ اوباما! اوباما! يا با اونا، يا باما!
نيت مردم از اين شعار، کاملاً روشن است. آن که تو بايد به
رسميت بشناسی اش ما هستيم؛ نه «اونا». نه خامنه ای و احمدی
نژاد و «هسته ی کودتا» و کودتاچيان.
البته، نيت مردم. نه نيت نامردم. نه نيت سفلگانی که آرزوی
بازگشت حاکمان آمريکا به سياست حمله به ايران، يا باز گذاشتن
دست اسراييل در بمباران ايران را دارند. که در پی وحشی ترين
جناح های اسراييلی و لابی هايشان، و در پی امثال جان بولتون ها
و نئوکان های ريز و درشت، روانند و می خواهند به هر قيمتی که
باشد، اوباما را يا به تسليم در برابر رقيب شکست خورده اش (نه
در هيأت فرد، بلکه در هيأت یک جريان منحط و درنده و مادون
ابتدايی ترين ارزش های مورد قبول جهان معاصر) و يا دستکم به
تسليم در برابر سياست او بکشانند...
و اين همه، خوب است. و اين همه، خوب تر است. و اين همه، حکايت
بلوغ سريع جنبش خرداد است. و اين همه، يعنی باز هم آن شعار
زيبای ديگر مردمی که:
اين تازه اولش بود
ايران رو پس می گيريم!
۱۶ آبان ۱۳۸۸
-------------------------------
٭ شرح دقيق تر در اين مورد:
«شعار های ساختارشکن حتماً، شعار های عکس العملی هرگز»، از
راقم همين سطور:
www.ghoghnoos.org/khabar/khabar09/abaan.html